«خواهرانم را در مسیر مهاجرت گم کردم»
۱۳۹۱ دی ۱۹, سهشنبهدر یک اتاق ساده و بدون تزیین، یک دیگ پر از مکارونی پخته شده روی اجاق انتظار می کشد. اما ارسلان به آن هیچ اعتنایی نمی کند. او می خواهد قصه زندگی اش را تعریف کند. ارسلان رحیمی 15 سال دارد و به همراه مادرش از قندوز فرار کرده است. آن ها یک ماه در راه بودند تا این که سر از اردوگاه پناهندگان در جنوب غرب شهر مونشن آلمان درآوردند. ارسلان و مادرش اتفاقات وحشتناکی را تجربه کرده اند و به عنوان پناهجو در آلمان آینده ای نامعلوم پیش رو دارند.
پناهجویان تازه وارد در آلمان
رولاند اندلیشر، رییس اردوگاه پذیرش ویژه پناهجویان تازه وارد است. در ایالت بایرن، دو اردوگاه از این نوع وجود دارد که یکی در مونشن، مرکز این ایالت و دیگری در سیرندورف، منطقه ای در نزدیکی شهر نورنبَرگ می باشد. اردوگاه سیرندورف آن قدر پرازدحام شده بود که مسوولان آن برای جای دادن به انبوه پناهجویان مجبور به برافراشتن خیمه شدند.
در این روز وضعیت در اردوگاه پذیرش پناهجویان تازه وارد در مونشن زیاد بد به نظر نمی رسد. این جا 500 مکان زندگی وجود دارد و 800 پناهجو دو تا سه ماه را این جا سپری می کنند. رییس این اردوگاه می گوید که هنوز وضع آنقدر بد نیست که برای جای دادن به تازه واردان مجبور به برافراشتن خیمه باشد.
با این وجود از پنج سال پیش بدین سو، شمار آوارگان در آلمان در حال افزایش است. وزارت امور اجتماعی ایالت بایرین می گوید که در نیمه نخست سال 2012، شمار پناهجویان در مقایسه با سال پیش، 12 درصد افزایش یافته است. جای خالی در اردوگاه های محل نگهداری از آوارگان پیوسته کمتر می شود. در حالی که در سال 2007، کمی کمتر از 20 هزار آواره تقاضای پناهندگی داده بودند، شمار آن ها ممکن است در سال روان به 50 هزار تن برسد.
در یکی از اتاق های اردوگاه پذیرش پناهندگان تازه وارد در شهر مونشن آلمان، ارسلان و مادرش از 13 روز پیش بدین سو ساکن شده اند. گرچه دروازه های این اردوگاه تمام وقت باز هستند، مادر و پسر به ندرت پا از این ساختمان بیرون می گذارند.
ارسلان با انگلیسی دست و پا شکسته می گوید: «ما جایی نمی رویم». اداره صحت تنها جایی است که این جوان افغان برای معالجه مشکلات قلبی مادرش به آن جا مراجعه می کند.
این زن میانسال که چادر قهوه ای بر سر دارد، به نظر می آید که سختی های زیادی را پشت سر گذاشته است. او گویا تنها جسمش در اتاق است و روح و روانش در جای دیگری به سر می برد. صورتی بسیار لاغر دارد و دست هایی به شدت استخوانی.
ارسلان اما برق زندگی هنوز در چشم هایش می درخشد. موهای سیاه اش در نور خورشید برق می زنند. این جوان 15 ساله لبخندی دوستانه بر لب دارد، اما همزمان معلوم می شود که به شدت نامطمین است.
از قندوز تا مونشن
او با اندکی درنگ و تردید شروع به تعریف کردن قصه زندگی اش می کند. ساده چنین شروع می کند: «می دانید که ما در جنگ به سر می بریم». والدین ارسلان در شمال افغانستان، چند کیلومتر دورتر از شهر قندوز زمین زراعتی داشتند.
قندوز که محل استقرار سربازان آلمانی نیز می باشد، حاصل خیزترین زمین های زراعتی را در تمام افغانستان دارد. ارسلان می گوید که آن ها به گاوداری و کشت ترکاری مشغول بودند. بعد پدرش فوت کرد. چرا و چگونگی اش را او تعریف نمی کند، تنها همین قدر می گوید که «مشکلات امنیتی وجود داشت».
پس از مرگ پدر، مادر تصمیم می گیرد که خانه را به فروش برساند تا برای طولانی ترین سفر زندگی شان پول به اندازه کافی داشته باشند. او به همراه پسر و دو دخترش از طریق مزار شریف به سمت شمال راهی می شود. آن ها پای پیاده از ازبکستان و قزاقستان می گذرند، سپس با کشتی و موتر به روسیه می روند. آن جا به دست قاچاقبران می افتند.
آن ها هفته ها در راه هستند و روزها را در لاری های ترانسپورتی به سر می برند. مردان قاچاقبر ناشناس بر سرشان فریاد می زنند و در کل رفتار خشنی با آن ها دارند.
مفقود شدن خواهران
ارسلان تعریف می کند که چطور مردان قاچاقبر یک روز خواهرانش را در یک موتر دیگر می نشانند. از آن روز به بعد آن ها گم شده اند.
هنگامی که مادرش متوجه می شود که پسرش به چه بخشی از قصه سفرشان رسیده است، با صدای بلند ضجه و ناله را سر می دهد. پسر جوان با این وجود به قصه کردن ادامه می دهد. او می گوید که امیدوار است که خواهرانش به سلامت رسیده باشند و جای دیگری در آلمان به سر ببرند. از نگاه مادرش مشخص است که فهمیده این امید بیهوده ای بیش نیست. او اشک هایش را با گوشه چادرش خشک می کند.
سال های بی سرنوشتی
ماه ها و برخی اوقات سال ها انتظار و ترس از اخراج، بسیاری از پناهجویان را ناامید و درمانده می سازد. در تابستان سال گذشته چندتن از شهروندان ایرانی در شهر وورتسبورگ آلمان، لب های شان را به رسم اعتراض به شرایط زندگی و بلاتکلیفی دوختند. یک گروه دیگر از پناهجویان از ایالت بایرن در اواسط اکتبر، پای پیاده راهی برلین شدند تا در برابر دروازه براندنبورگ این شهر برای رسیدگی به حقوق شان اعتصاب غذا و تظاهرات کنند.
کشورهای عضو اتحادیه اروپا در بخش تعیین چارچوب سیاست پناهندگی به شدت با یکدیگر اختلاف دارند. برخی از آلمانی ها هراس دارند که با افزایش خارجی ها، سطح رفاه و کیفیت تحصیلات در آلمان پایین بیاید.
یوآخیم گاوک، رییس جمهور آلمان فدرال در دیدار از یک اردوگاه پناهجویان در اواسط دسمبر سال گذشته گفت: «هرکس که فکر می کند پناهجویان حقش را از او می گیرند، در اشتباه است».
ارسلان، این پسر جوان افغان بی خبر از این بحث ها به همراه مادرش در اتاق نشسته است. او راه دشواری پیش رو دارد. رویایش این است که انجنیر شود و در آلمان زندگی تازه ای برای خود بسازد. اما او می داند که مانند دیگر پناهجویان باید این جا بماند و در انتظار رسیدگی به تقاضای پناهندگی اش باشد. ارسلان می گوید: «من می خواهم آلمانی بیاموزم. سخت است که در کشوری زندگی کنی و زبان مردمش را ندانی».
کورس زبان آلمانی در همان ساختمان است. بر روی تخته فعل انتظار (Warten) به آلمانی صرف شده است: «من منتظر استم، تو منتظر استی، او منتظر است». معنی این فعل را ارسلان و مادرش مدت زیادی است که فهمیده اند و برای آنها، "انتظار" چیزی بیشتر از صرف یک کلمه است.