داستان شیخ؛ جهادگرایی که کارمند اداره استخبارات شد
۱۳۹۵ آبان ۱۲, چهارشنبهداستان مبین شیخ پر از تناقض است. قصه یک جوان بنیادگراست که اول جهادیست بود و بعداَ به اداره استخبارات پیوست.
شیخ در حال حاضر ۴۱ سال دارد. او مانند هر کودک عادی دیگر در کانادا بزرگ شده است. حداقل در نگاه اول چنین معلوم می شود. او در کودکی به یک مکتب چند فرهنگی در تورنتو می رود. از سوی دیگر، او همچنین تحت شرایط سختی در مکتب آموزش قرآن می رود. بعداَ شیخ به عنوان یک فرد بالغ، به خدمت عسکری می رود. اما پس از آن او دوباره به اسلام رو می آورد. شیخ به یک مسلمان بنیادگرا تبدیل می شود.
تضاد بین مکتب چند فرهنگی و آموزش و پرورش سختگیرانه اسلامی را او در هنگام کودکی اش درک کرده بود. مکتب اش در منطقه نورد یارک با معلمان معتدل در یک طرف و مکتب قرآن هندی که در آن پسران مورد ضرب و شتم با چوب قرار می گرفتند و در روی خود سیلی می خوردند، در طرف دیگر، در یک تضاد شدید قرار داشتند. بر این اساس شیخ خوشحال بود که او در دوازده سالگی توانست مکتب قرآن را ترک کند. سپس او علاقمند اردو گردید.
او در عنفوان نوجوانی بود که روزی در خانه با دوستان اش یک مهمانی را راه اندازی کرده بود. در این روز دفعتا کاکایش به خانه می آید و از این کار شیخ بسیار عصبانی می گردد. کاکای شیخ وقتی همه جوانان سفید پوست را می بیند که گیلاس های بیر در دست دارند و چرس می کشند، خطاب به شیخ می گوید: «خانه را کثیف ساختی و خانواده را بی آبرو.» علاوه بر این، کاکایش از این مهمانی برای تمام خانواده تعریف می کند.
"من دین را یافتم"
چگونه شیخ می توانست همه چیز را دوباره درست کند؟ او در جواب می گوید که "من دین را پیدا کردم". او از دیگر بچه ها که مانند او به اصطلاح «گمراه» شده بودند، می دانست که آنها یک سفر معنوی چهار ماهه به پاکستان داشتند تا شهرت شان را ترمیم کنند. بنابراین او نیز چنین یک سفر را برایش تنظیم کرد.
در پاکستان بود که تجربه اساسی او شروع شد. شیخ یک روز گروهی از مردان مسلح را ملاقات کرد که لباس های عنعنوی پوشیده بودند. سال ۱۹۹۵ بود و این مردان در گذشته عضو گروه طالبان بودند. این ترکیب از دین و سلاح های سنگین او را شدیدا تحت تاثیر قرار داده بود. شیخ نیز آموزش مذهبی را پشت سر گذاشته بود و در نیروی نظامی کانادا خدمت عسکری هم کرده بود. او می گوید که "من کاملا مجذوب شده بودم."
بعد از برگشت به تورنتو، او از دستاوردهای طالبان در افغانستان سخن می گفت و با مسلمانانی دوست شد که از "مجازات کافران" سخن می گفتند. او با ریش دراز و لباس های دراز و گشاد خود را کاملا طور دیگر احساس می کرد و فکر می کرد با او دیگران برخورد متفاوت می کنند. شیخ می گوید که "مردم به من به طرز مشکوک و با ترس نگاه می کردند. من این را دوست داشتم." حتی دوستان او با طرز برخورد شان نزد دیگران ترس ایجاد می کردند. شیخ به یاد می آورد که او همراه با ده تن دیگر، مرد جوانی را که یکی از رفقای افراطی شان را ریشخند می کرد، ترسانده بودند. او می گوید که به این مرد جوان گفتیم: "اگر بار دیگر برای این پسر مزاحمت کنی، ما مکتب ات را انفجار می دهیم، خانه ات را هم پیدا می کنیم و انفجار می دهیم." شیخ می گوید که پس از آن سه تن از این ده نفر به پاکستان و یمن سفر کردند و هرگز از آنها خبری به دست نیامد.
نقطه عطف یازدهم سپتمبر
پس از آن، حادثه ۱۱ سپامبر ۲۰۰۱ رخ داد. نخست شیخ این حملات را به عنوان یک پیروزی جشن گرفت. اما به زودی مجبور به بازاندیشی گردید. یکی از دوستان او پرسید که چگونه او می تواند کشته شدن انسان های غیرنظامی را توجیه کند. شیخ می گوید که "من ساکت بودم و در عرض چند ثانیه متوجه شدم که این همه درست نیست."
به هر حال باور او به جهادگرایی کاسته می شود. او عاشق می شود و ازدواج می کند. او با اشاره به سرکوب روابط جنسی در حلقات جهادیست ها می گوید که در آن زمان من بیشتر تمایل به روابط جنسی داشتم تا کار دیگری. ۱۱ سپتمبر نزد او به یک بازاندیشی دینی نیز منجر شد. او می خواست به شرق میانه سفر کند و این شانس را به دست آورد. شیخ با خانواده اش به سوریه رفت و یک و نیم سال نزد یک معلم مذهبی قرآن آموخت. شیخ می گوید: «او با من هر یک از آیات قرآن را کار کرد. همه جاهای را که ما به عنوان مجاهد به آنها اشاره می کردیم. او از روی همه نظریات در مورد اسلام پرده برداشت.»
شیخ پس از دو سال به کانادا بازگشت. اول شوکه گردید. او در اخبار دید که یکی از همصنفیهای سابق مکتب قرآن را دید که به ظن ترور دستگیر شده بود. شیخ در مورد می گوید که "ما با هم به مکتب می رفتیم، با هم بازی می کردیم و اینک چنین یک قضیه ای." شیخ به اداره استخبارات کانادا مراجعه می کند تا معلومات دقیق در مورد دستگیری همصنفی سابق اش به دست بیاورد. استخبارات کانادا به داستان شیخ علاقه می گیرد و به زودی او را استخدام می کند.
شاهد درجه اول برای سازمان استخبارات
جمع آوری اطلاعات و تایید آنها پس از این کار شیخ بود. هیچ یک از افرادی که مربوط حلقه سابق اش بودند، نمی دانست که او از جهادگرایی روگشتانده است. زمانی که او به دستور اداره استخبارات کانادا به سوریه سفر کرد، همه فکر می کردند که در یک ماموریت جهادی رفته است. دو سال، او در این چنین یک عملیات کار کرده بود. هفت ماه آن را به عنوان یک جاسوس در یک گروه که حمله بالای مکان های مختلف در تورنتو و یورش بالای ساختمان پارلمان کانادا را برنامه ریزی کرده بودند، داخل شده بود. در پایان سه تن مواد منفجره را محققان کانادایی از نزد این گروه به دست آوردند.
در همین جریان شیخ دچار مشکل گردید. بسیاری از اعضای جامعه مسلمانان او را متهم به تحریک چنین اعمال کردند. علاوه بر این، شیخ را متهم کردند که هر کس او را می تواند بخرد. این اتهامات تاثیر شدید بالای شیخ کرده بود و به دوا معتاد گردید. شیخ به یاد می آورد: «من به مکه سفر کردم و پیش خدا دعا کردم. من فکر می کردم که همه چیز را درست انجام داده ام و اینک چنین چیزی را تجربه می کنم.»
یازده نفر از اعضای گروه، بیشتر به دلیل اظهارات شیخ محکوم شدند. او به کار استخباراتی اش متعهد مانده و در رشته مبارزه با تروریسم تحصیلات عالی اش را انجام داد. در حال حاضر در لیورپول دکتورایش را می گیرد. شیخ فعلا به همه چیز عمیق تر می اندیشد و در مورد هر چیز دوبار فکر می کند و این امر به بخشی از هویت او تبدیل شده است. ممکن است همین کار زندگی او را نجات داده باشد.
Philip Fine / NKA