تجلیل هشتم مارچ به طرز افغانی
۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سهشنبهیادداشت: بخش افغانستان دویچه وله/ صدای آلمان به مناسبت هشتم مارچ، روز جهانی زن، سلسله گزارش ها و آلبوم های عکس را برای چند روز به نشر می رساند. مطلب کنونی، نوشته طنزگونه ای از یما ناشر یکمنش، نویسنده افغان مقیم آلمان و همکار دویچه وله در مورد هشتم مارچ است.
سال گذشته، دو سه هفته پیش تر از فرا رسیدن روز جهانی زن که صدای دنگ دنگ تبلیغات برای آن در اوج خود بود، به این دوست خود زنگ زدم. گفتم می خواهم یکجا با هم برای شرکت در مراسم تجلیل از هشت مارچ برویم. برایم جوابی داد که شنیدن آن را از آدمی مثل او ابداً انتظار نداشتم. گفت: برادر! از امسال جای هشتم مارچ در گاهنامۀ من خالی خواهد بود. از این به بعد هر سال که جنتری بخرم، بر روی هشتم مارچ خط سیاه خواهم کشید.
وقتی تعجب من صورت اعتراض به خود گرفت، جواب داد: راستش من دیگر چشم دیدن به سوی خانم ها را ندارم. با آن همه کارهای که در حق شان می کنیم، چگونه به چشم آنها نگاه کنیم؟
پرسیدم، پس سه صد و شصت و چهار روز دیگر سال چه می شود؟ با صدای غمناکی گفت: مقصود من هم همین است. هشتم مارچ بدترین روز برای زن ها است زیرا از جانب ما روز جهانی زن قبول شده و در چنین روز، مردهای که بسیاری شان در سه صد و شصت و چهار روز باقی ماندۀ سال سایۀ زن را به تیر می زنند، با انواع گزافه گویی ها در مورد نقش و اعتبار زن، از خانواده و جامعه گرفته تا سطح کشور و جهان، گپ می زنند و مبالغه می کنند. فردا که این روز می گذرد، باز همان آش است و همان کاسه: روزگار روزمره گی های زن ستیزی!
لحظاتی دیگری هم با هم صحبت کردیم و من در مراسم هشتم مارچ بی آن دوستم اشتراک کردم. در مجلس هم زن ها بودند و هم مردها. جایی که من نشسته بودم تصادفاً دو نفری که در مراسم آن روز باید مقاله می خواندند هم نشسته بودند. یک مرد پیر سفید موی هم با ما بود که به هر مناسبتی شعری می خواند و لطیفه یی می گفت و همه را می خنداند. وقتی یکی از مقاله خوان ها دوباره به جای خود برگشت و مردم همه برایش کف می زدند، آن پیر مرد شعری از نظامی گنجوی را خواند:
به گیلان در چه خوش گفت آن نکوزن
مزن زن را، چو خواهی زن، نکو زن
مزن زن را ولی چون برستیزد
چنانش زن که هرگز بر نخیزد
همه خندیدیم و آن که تازه از مقاله خوانی در مورد نقش زنان در اجتماع به جای خود برگشته بود گفت، یک بیت از ناصر خسرو را برای تان می خوانم:
به گفتار زنان هرگز مکن کار
زنان را توانی مرده انگار
باز همه خندیدیم. نوبت مقاله خوان دوم که رسید، در قسمتی از سخنان خود در ستایش نقش مادران چیزی گفت. وقتی دوباره به جای خود برگشت، پیر مرد گفت:
زنان را همین بس بود یک هنر
نشینند و زایند شیران نر
اما نباید فراموش کرد که "مرگ زن هیچ کم از لذت دامادی نیست".
باز همه خندیدیم و مراسم تجلیل از روز جهانی زن با خوشی و خنده پایان یافت.
چند روز بعد تصادفاً چشمم به کاغذی افتاد که من پُرزه ها و نکته های آن پیر مرد را که همه ما به او کاکا می گفتیم، یادداشت کرده بودم. دوسه بار که آن را خواندم، کم کم به فکر فرو رفتم. دیدم چیزهای که آن مرد با تجربه گفته و ما همه به شمول آن دو سخنران محفل تجلیل روز زن، با آن نکته ها خندیده ایم، اصلاً قابل خنده نبوده؛ پس چرا ما با شنیدن آن گپ ها آن قدر خندیده بودیم؟
شب به آن دوستی که نخواسته بود با من به محفل تجلیل روز زن برود، تیلفون کردم و آنچه را در آن شب بر ما رفته بود مفصل برایش گزارش دادم. بعد از قریب به یک ساعت صحبت کردن هر دو با هم به این نتیجه رسیدیم که میان کردار و پندار ما همسانی و یکرنگی نیست. ما مردها حرف های زیبا در تجلیل از مقام زن می زنیم اما در خلوت خود جملۀ سعدی از گلستان را همیشه زیر لب زمزمه می کنیم که "مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن". حرف زبان ما مردها "بهشت زیر پای مادران است" اما حرف دل ما "زن ناقص العقل است" می باشد. "زن بلا است" و "زن نداری، غم نداری" را فقط در روز جهانی زن در دل خود نگاه می کنیم و جار نمی زنیم. باقی روزهای سال حرف دل و زبان ما این است: زن را با تبر زن، اگر بمرد، دگر زن، اگر نمرد، دگر زن!
چه فایده از نوشتن و گفتن این همه حرف های به ظاهر زیبا که خود به آن باور نداشته باشیم؟ آیا با تکرار کردن شعارهای تکراری و حرف های کلیشه ای به نفع زن ها، آنهم یک بار در سال، چه دردی را می خواهیم درمان کنیم؟ مگر از قدیم نگفته اند که دو صد گفته چون نیم کردار نیست؟ آیا حرف زدن در بارۀ حقوق زن و خشونت علیه زنان باید به عادت های هشتم مارچی ما تبدیل شود؟ آیا به این گل گفتن ها بهار خواهد شد؟
حکایت:
در یکی از ادارات که بیشتر از بیست مرد کار می کردند، زنی وظیفۀ نظافت و پاک کاری دفاتر را انجام می داد. روزی رییس اداره آن زن را نزد خود خواست و بعد از تمجید و تعریف فراوان از او گفت که اداره در نظر دارد به مناسبت شصت سالگی او محفلی بزرگی بگیرد. زن بعد از تشکری فراوان گفت لازم نمی بیند که برای او سالگره گرفته شود. رییس فکر کرد که او شکسته نفسی می کند، اصرار کرد. اما زن حاضر نشد که برایش محفل برپا شود. از رییس اصرار و از زن انکار. روز دیگر یکی از جوانان، پنهان از رییس از آن زن پرسید که چرا حاضر به این کار نشده است. زن گفت: شما مردها همه به بهانۀ شصت سالگی من دور هم جمع می شوید، می خورید و می نوشید و می خندید. فردا این سالون را اما که باید پاک کند؟ من!
نویسنده: یما ناشر یکمنش
ویراستار: عارف فرهمند