1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

از کابل تا بریمن؛ سفرنامه یک خبرنگار افغان

Aziza Akbari Journalistin aus Afghanistan
عزیزه اکبری
۱۴۰۱ آذر ۱۴, دوشنبه

عزیزه اکبری که اخیراً به آلمان مهاجرت کرده است، در این نوشته سرگذشت خود از زندگی زیر حاکمیت طالبان و دشواری‌های مهاجرت را روایت کرده است.

https://p.dw.com/p/4KTnk
عزیزه اکبری در کابل
عزیزه اکبری در کابلعکس: Mustafa Akbari

من خبرنگاری هستم که کشورم افغانستان را در پی به قدرت رسیدن مجدد طالبان ترک کرده و مسیر طولانی و پر دردسری را برای رسیدن به مقصدی امن طی کرده ام. حالا روایت می‌کنم که رویاهایم و کابلی که من در آن زندگی می‌کردم، چطور یکجا ویران شدند.

در روز ۱۵ آگست، ما همه دختران جوان در دفتر با یک صدا گریه می‌کردیم. گریه‌های همه ۱۱ نفرمان با ناامیدی و درد همراه بود. صبح بی‌خبر از این که این آخرین روز کار ما خواهد بود، به دفتر آمده بودیم و حالا باید با خبری بد مجبور بودم به سوی خانه برویم.

بعد از ساعاتی شایعه و هیاهو، مطمئین شدیم که طالبان وارد کابل شده اند و اعلام شد که رئیس جمهور فرار کرده است. حکومت فروپاشیده بود و همه را سراسیمگی فرا گرفته بود. وضعیت وحشتناکی بود، مخصوصا برای ما زنان و دختران.

شمار زیادی عازم میدان هوایی بودند. من عازم خانه شده بودم و در شهر موتر پیدا نمی‌شد. حدود دو ساعت وقت گرفت تا به خانه برسم. همه جا هرج و مرج بود و من دچار سرگیچه شده بودم. بالاخره به خانه رسیدم. مادرم که در همه این چند ساعت نگران من بود، با دیدن من آرامش یافت.

مرتبط: سفرنامه یک خبرنگار افغان از مهاجرت به اروپا

 روزهای سقوط افغانستان یکی پی دیگری به بدترین شکل برایم سپری می‌شدند. بالاخره تصمیم بر آن شد که وطن را ترک کنیم و از هر طریقی که ممکن بود، تلاش می‌کردم نام خود و خانواده‌ام را در فهرست تخلیه درج کنم. آنقدر فورم پر کرده و ایمیل فرستاده بودم که همکارانم مرا "ایمیل باز" صدا می‌کردند.

چهار ماه در قلمرو طالبان زندگی پر از رنجی را تحمل کردم. رویاهایی که برای آینده‌ام در سر داشتم ویران شدند، ناامیدی محض بر من حاکم شده بود. همه از کار بی‌کار شده و رسانه‌ها، نهادهای آموزشی و کاروبار شخصی زنانه یکی پی دیگری متوقف می‌شدند. رسانه‌هایی که همراه شان همکاری داشتم، همه کارشان متوقف شده بود.

عزیزه اکبری در مرز زمینی پاکستان
عزیزه اکبری در مرز زمینی پاکستانعکس: Mustafa Akbari

دستور طالبان مبنی بر اینکه زنان باید با محرم شرعی بیرون بروند، برای من که با مادرم تنها زندگی می‌کردم، به یک کابوس تبدیل شده بود و ذهنم را مثل موریانه می‌خورد. آینده برایم نامعلوم بود و نمی‌دانستم اگر مادرم دوباره بیمار شود، چگونه باید او را شفاخانه ببرم. بالاخره این روز رسید و مادر بیمار شد. با مادر به سوی شفاخانه رفتیم. در راه نگاه مردها عجیب شده بود. راننده موتر به من گفت: «دختر خاله چرا حجاب نپوشیدی؟ مگر نمی‌دانی دوران امارت است؟ اگر به خاطر تو موتر من را طالب ایستاد کند، جوابش را خودت باید بدهی.» مادرم به من نگاه کرد و به موتروان گفت: «دخترم پوشش مناسب دارد. اگر کسی حرفی زد، جوابش با من.» وقتی به شفاخانه رسیدیم، برعکس همه مردان دیگر، یک داکتر به من لبخند زد و گفت: «آفرین، باید همین طور شاد و استوار بمانیم.» از لبخند داکتر انرژی گرفتم و دوباره کمی به آینده امیدوار شدم.

اما درد آن روزها را با کلمات نمی‌توان نوشت... تمام دست‌آوردهای چندین ساله مان یک شبه به باد رفته بود. زنان دوباره به کنج خانه فرستاده شده و به آنان به چشم موجودات بی‌ارزش دیده می‌شد که باعث گناه جامعه هستند.

بالاخره تلاش‌ها نتیجه داد و به کمک یک دوستم توانستم وعده قبولی آلمان را بگیرم. وقتی ایمیلی از وزرات خارجه آلمان دریافت کردم، تنها به من اجازه ورود به آلمان داده بودند. نامزدم در بیرون از افغانستان بود. نمی‌توانستم مادر بیمارم را تنها بگذارم. مبارزه دوباره آغاز شد. وزارت خارجه آلمان به تماس‌های مکرر من پاسخی نمی‌داد.

عزیزه اکبری با مددکار آلمانی که برای رفتن به آلمان کمکش می کرد.
عزیزه اکبری با مددکار آلمانی که برای رفتن به آلمان کمکش می کرد.عکس: Mustafa Akbari

فرار از کابل

بعد از روزها بگو مگو، مادرم مرا قبولاند که به تنهایی رخت سفر ببندم. تنها گذاشتن مادرم که با تحمل مشقت‌های سنگین سه فرزند را به تنهابی بزرگ کرده و به مکتب و دانشگاه فرستاده بود، سخت‌ترین تصمیم زندگی‌ام بود. او در زندگی برای من هم مادر بود و هم پدر.

سرانجام به تاریخ ۲۷ فبروری با کمک سازمان «لوفت بروکه» که یک سازمان غیردولتی و بشردوستانه آلمانی است، تنها از کابل خارج شدم.

کابل را زمانی ترک کردم که طالبان برای کسانی که محرم شرعی نداشتند، محدودیت سفر وضع کرده بودند. در تمام مسیر تا عبور از گذرگاه مرزی تورخم، چند بار مردم و زنده شدم. هر لحظه منتظر بودم که در یک ایست بازرسی، طالبان مرا مواخذه کنند. یک خانواده که چهار دختر داشت، پذیرفت که من را نیز به عنوان عضو خانواده خود با خود از مرز عبور بدهد. اما ترس همچنان وجودم را می‌فشرد، چون مشخصات پاسپورت من با آنان متفاوت بود. می‌ترسیدم بازداشتم کنند و دوباره به کابل بفرستند و یا زندانی کنند. نمی‌ دانستم چه کاری باید بکنم؟ و هزار سوال دیگری که هر لحظه در ذهنم خطور می‌کرد.

 با وجود این، من به عنوان عضوی از این خانواده از مرز عبور کردم و این نیکی شان را هرگز فراموش نمی‌کنم.

بالاخره وارد پاکستان شدم!

خستگی و اضطراب سفر که تمام شد، تازه آتش تنهایی مادرم که یکه و تنها در کابل مانده بود، گریبانگیرم شد. او را تنها در آن وضعیت ناگوار تنها گذاشته بودم. من بدون او نمی‌توانستم در پاکستان آرامش داشته باشم... مثل این که من خودم و جان و جهانم را در کابل گذاشته باشم.

 چهار ماه دور از مادرم در پاکستان زندگی کردم. تمام این مدت اضطراب داشتم که مبادا درخواست ویزای مادرم از سوی دولت آلمان رد شود. بالاخره با تلاش‌های فروان سازمان «لوفت بروکه» توانستم وعده قبولی مادرم و نامزدم را نیز بگیرم... این را مدیون و سپاسگزار مددکاران آلمانی هستم که با من همکاری کردند.

عزیزه اکبری همراه با نامزد و مادرش در پاکستان
عزیزه اکبری همراه با نامزد و مادرش در پاکستانعکس: Mustafa Akbari

خانم آلمانی که در این مسیر همکاری‌ام می‌کرد، مثل یک خواهر و یک دوست همیشه مواظبم بود. خوشبخت بودم که یک حامی مثل او داشتم. در عین زمان از دیدن صدها خبرنگار، فعال مدنی و هنرمند افغان که در پاکستان در وضعیت بدی به سر می‌برد‌ند، رنج می‌بردم. با دیدن هرکدام شان بغضی گلویم را می‌فشرد. همه مان دوباره بی‌وطن و آواره شده بودیم و جز انتظار، هیچ کاری از ما ساخته نبود.

مرتبط: انتظار طاقت‌فرسای زنان خبرنگار افغان در پاکستان

پاکستان کشوری بسیار مقید بود و هر لحظه‌اش طوری می‌گذشت که گویا تحت نظر هستی. مخصوصاً برای خبرنگاران محدودیت‌ها بیشتر بود. آنجا بود که متوجه شدم افغانستان تا قبل از سقوط به دست طالبان، یکی از کشورهای منطقه بود که بهترین سطح آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات را داشت. کارهای عملی را بیشتر در خانه انجام می‌دادم و از سوژه‌های داخل آپارتمان کوچک خود تصویربرداری می‌کردم. داستان‌هایم بیشتر رویاهایی بودند که در ذهنم ویران گردیده بودند. تمام مدتی که در پاکستان بودم، به جز موارد ضروری از خانه بیرون نمی‌رفتم. ترس داشتم که نفوذی‌های طالبان در پاکستان نیز بتوانند به ما دسترسی داشته باشند.

بالاخره مادرم و نامزدم نیز به پاکستان آمدند. سرانجام بعد از هفت ماه توانستیم موفقانه آنجا را ترک کنیم و در پروازی وارد آلمان شویم. اینجا بود که دوباره حس کردم آزادی چیست. اما هنوز هم شهر بیگانه است، نگاه‌های مردم غریب است و هفت خوان رستم تا رسیدن به زندگی راحت فاصله داریم.

عزیزه اکبری همراه با مادر و نامزدش به سوی آلمان پرواز کردند.
عزیزه اکبری همراه با مادر و نامزدش به سوی آلمان پرواز کردند.عکس: Mustafa Akbari

آوارگی و رویاهای بربادرفته

اینکه زبان شان را نمی‌دانم، مشکل‌ترین بخش قضیه است. درد دوری از وطن و اوضاع مردم را نمی‌شود درمان کرد؛ زخم ناسوری که دوایی ندارد. هر روز صبح که شبکه‌های اجتماعی را باز می‌کنم، دوباره پرت می‌شوم به کابل، شهری که با رویاهایم یکجا در ذهنم ویران شد؛ شهری که دوباره سیاهی بر آن حاکم شده و دیگر صدای ساز و سرودی در خیابان‌هایش شنیده نمی‌شود. یگانه پایتخت مردانه جهان که انگار زنان انگشت شماری که بیرون هستند، در حال فرار از خودشان و دیگران هستند.

با هر دختری که در افغانستان زندانی می‌شود و هر مردی که به قتل می‌رسد، مثل این که ما در اینجا اسیر و کشته می‌شویم. بی‌سرنوشتی بقیه اعضای خانواده‌ام در ایران و دوستان و همکارانم در کابل و پاکستان، زندگی را برایم تلخ‌تر از روزهای کابل می‌کند.

به هدف این که رنج کابل را به فراموشی بسپارم، فیلم می‌بینم، کتاب می‌خوانم و با مادرم چای می نوشم... با نامزدم بیرون می‌رویم و عکاسی می‌کنیم. اما نمی‌شود؛ نمی‌توانیم کابل و خاطراتش را فراموش کنیم. شهری که خاکستر رویاهای میلیون‌ها انسان بر چهره‌اش نشسته و غمگین است.

عزیزه اکبری در آلمان
عزیزه اکبری در آلمانعکس: Mustafa Akbari

به نقشه افغانستان که نگاه می‌کنم، جغرافیایی را می‌بینم که کودکان بسیاری در آنجا، مثل خودم، بدون این که دوره کودکی را تجربه کنند، یک‌شبه جوان شدند و جوانان بسیاری در آن یک‌شبه پیر شدند. مادران بسیاری بدون خداحافظی از فرزندان شان جدا شدند. آدم‌های زیادی بدون برداشتن توشه راه، به چهار سوی دنیا آواره شدند.

به دخترانی فکر می‌کنم که مجورند آنجا هر روز بدون آرزو زندگی کنند؛ مثل چهار ماهی که من ذره ذره آب می‌شدم. نمی‌دانم چه شد که گروهی که تا یک و نیم سال قبل اردوهای قدرت‌های غربی علیه آن تحت عنوان مبارزه با تروریسم جنگ می‌کردند، یکباره بر کشورم دوباره حاکم شد.

آنچه در ذهنم برایش جواب نمی‌یابم این است که چگونه نگاه جهان به وضعیت افغانستان و طالبان تغییر کرد؟ مگر حالا زنان دوباره منزوی نشدند؟ آیا حق تحصل و کار دارند؟ آیا جهان این همه شکنجه، کشتار هدفمند، اعتراف اجباری و دادگاه‌های صحرایی را نمی‌بیند؟ این پرسش‌ها مثل خوره به جانم افتاده اند و نمی‌دانم به عنوان یک خبرنگار، آنها را باید از چه کسی بپرسم؟

Aziza Akbari Journalistin aus Afghanistan
عزیزه اکبری یک خبرنگار افغان است که پس از به قدرت رسیدن مجدد طالبان به آلمان مهاجر شد.