"من هندوی افغانم"
۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبهآپارتمان کوچکش ساده اما پاکیزه بود. وقتی داخل شدم، از تلویزیون به زبان فارسی اخبار نشرمیشد. نگذاشت جای نشستنم را خود انتخاب کنم، جای مهمان را بر صدر اتاق تعیین کرد. آن طرفتر بر روی قالین دختری با چشمان سیاه، دیده برما دوخته بود. هر چند دقیقه یی که میگذشت چیزی برای خوردن صلا میکرد. "من کوچکترین دختر او هستم. هردو همسایه یی دربه دیوار هم هستیم."
پس از احوال پرسی و صحبت از روز و روزگار، آهسته، آهسته شروع کرد به گپ زدن در مورد خود. آرام و بدون عجله صحبت میکرد. بعد از هر چند دقیقه نکته یی میگفت و ظرافتی می فرمود که گپ هایش را دلنشین و شنیدنی می ساخت. گاه به پشتو مثلی میگفت و بعد با خندۀ ملیح تو را می فهماند که باید متوجۀ نکته هایش بود.
رتن چند، متولد قندهار است. دقیق تر بگویم، بازار شکارپور، قریب کوچۀ رنگریزها. سال تولد او 1936 میلادی است وقتی من آن را تبدیل به سال خورشیدی کردم، شد 1315 خورشیدی. در قندهار آن سال ها مکتبی بود به نام "نَرشِنگ پَرشاله". هندوها و سیک های شهر اعانه می دادند و مصارف مکتب را تأمین می کردند. تعداد درمسال ها و مندهیرها به پانزده یا شانزده تا می رسید. رتن چند مکتب را در نرشنگ پرشاله به پایان رساند. وقتی از مدیریت معارف هیأتی برای کنترول مکتب آمد، از سویه یی بلند او قدردانی کردند. رتن چند چون شاگرد ممتاز بود به حیث معلم در همان مکتب تعیین شد. زمانی که پس از کودتای هفتم ثور دروازۀ مکتب را بستند، دیگر دیری می شد که او به حیث رییس آن انتخاب شده بود.
از قدیم شوق شنیدن موسیقی را داشت اما وقتی دید امیرچند، یکی از معلم های همان مکتب آواز خوانی می کند، فکر فراگرفتن موسیقی به سرش زد. بیست و دو ساله بود که امیرچند سونی دست هایش را بالای هارمونیه گذاشت. موسیقی پس از آن همراه همیشگی اش شد. از میان هنرمندان موسیقی به آواز استاد شیدا بیشتر از همه هنرمندان دیگر دلبستگی داشت؛ دست شاگردی به سوی استاد شیدا دراز کرد و تا آن استاد زنده بود از او آموخت.
"ماه رمضان که می شد، مرحوم استاد شیدا برای اجرای کنسرت های رمضانی به قندهار می آمد. یک روز استاد به من گفت که رتن! می دانی که من شب ها در "کافی سید محمد" می خوانم. تمام مردم برای شنیدن می آیند تو که شاگردم هستی نمی آیی. شب رفتم برای شنیدن استاد. وقتی از همان دور مرا دید، با آنکه در حین خواندن بود با دست اشاره کرد که پیشش بروم. یکباره چندین صد شنوندۀ که آنجا غرق شنیدن استاد بودند، روی برگرداندند تا ببینند این کیست که استاد به سویش اشاره کرده. شاید فکر کردند که وزیری یا رییسی آمده و استاد او را به سوی خویش می خواند. دیدند که نه خیر، یک هندوی عاجز و خاکسار است که خودش خود را رتن چند کپور و دیگران او را لالا رتن می گویند. حیران شدند. استاد که آدم رموز فهم بود شاید از حالت چهرۀ شنونده های خود مطلب را درک کرد، فوراً این بیت را چاشنی غزل خود ساخت:
گرچه مذهب مختلف شد هیچکس بیگانه نیست
باغبان را در چمن هر گل به رنگ دیگر است
با این نکته سنجی استاد فوراً حالت مجلس تغییر خورد و حاضران شروع کردند به چک چک کردن. استاد مرا پهلوی خود نشاند و بعد از ختم خواندن رو به شنونده ها گفت که رتن شاگرد من است و من مثل فرزند خود میا جان او را دوست دارم.
این کار استاد هیچگاه فراموشم نمی شود. تا امروز هرگاه عبادت می کنم اول در حق او دعا می کنم."
رتن چند کپور پس از کودتای ثور از قندهار به کابل کوچید. چندی تجارت را پیشه کرد و پس از آن در سال 1999 میلادی همراه با شش دختر خود ساکن آلمان شد. در افغانستان بیشتر در محافل مذهبی در مندهیرها و درمسال ها می خواند. فرصت خواندن و سرودن در رادیو تلویزیون دولتی افغانستان که در آن روزگار یگانه بود، هیچگاه برایش میسر نشد. گویا قلم تقدیر چنان رفته بود که پران نات غنیمت که به عنوان اولین هندوی افغان در موسیقی به شهرتی رسیده بود، به حیث یگانه آواز خوان مشهور از میان هندوها و سیک های افغانستان باقی بماند. اگر چه چند آهنگ معدود دیگر نیز توسط هندوها و سیک های افغان ثبت رادیو شد، اما رتن چند را از آن نمد کلاهی نرسید و تقاضاهای مکرر او برای ثبت در رادیو تلویزیون بی جواب ماند. جدا از این ها، محافل دوستانه شخصی استیژ هنرنمایی او را می ساخت. او در سال 1337 خورشیدی که در قطعۀ کشف دوران خدمت سربازی را سپری می کرد، روزی در حضور جمعی از دوستان در بند داله می خواند که دید آمر بند با چند نفر دیگر آمده و به صدایش گوش داده اند. وقتی خواندن "لال میری" را خواند، آمر بند تیپ ریکاردر را گذاشت و به او گفت تمام خواندن هایش را دوباره بخواند که او آن ها را ثبت کند. در جریان خواندن بود که متوجه شد کسی بر سر او و تمام نوازنده هایش از چندین خریطۀ بزرگ گل های پتونی را می ریزد. گل باران شده بود.
"وقتی می خوانم به این فکر نمی کنم که شنونده هندو است یا مسلمان. استادم مرحوم استاد شیدا چند بار به درمسال شکارپور آمده و برنامه اجرا کرده بود. یکبار در عید ویساک در درمسال باغبانکوچه، مارشال شاه ولی خان آمده بود و با بزرگان هندو مثل استاد دانشکدۀ طب داکتر بالمکنداس و حُکم چند که در آلمان تحصیل اقتصاد کرده بود و دیگران نشسته بودند. کسی برایش گفت که یک جوان هندو است به نام رتن چند که یک ترانۀ وطنی ساخته. سال ها پیش در مکتب نرشنگ پرشاله در قندهار من یک درام نوشته بودم در هشت قسمت که در آخر آن یک ترانه داشت به نام من هندوی افغانم . ترانه به زبان هندی بود و من آن را ساخته بودم و می خواندم. آن روز به فرمایش مارشال شاه ولی خان آن را خواندم. سال بعد که او باز آمد سراغ مرا گرفت. باز به فرمایش او همان ترانه را خواندم. برایم گفت، شاباش بچیم، بسیار حب وطن داری. روبرویش گل گلاب گذاشته بودند. آن را برداشته به من داد. این تشویق او برایم بسیار بیشتر از پول ارزش داشت."
رتن چند کپور در آلمان دو سی دی ثبت کرده است. گاهی در محافل مذهبی اینسو ها هم می سراید. امروز حسرت می خورد که چرا جوانان هندو وسیک از تجربۀ پنجاه سالۀ او در خواندن سرود های نیایشی استفاده نمی کنند و به سادگی می گذارند که این شمع لرزنده در غربتسرای آلمان به خاموشی گراید.
می خواستم از تجربه های تلخ او هم بشنوم. همینقدر گفت که دخترش در جنگ ها زخمی و از یک پا فلج شده است. مادر او این غم را برنتافته از غصه دختر خود، جان داده است. بیشتر از رنج ها و تلخی ها نگفت. می دانستم که رنج های بسیار را به دلیل دین و آیین خود متحمل شده است. اما سکوت او سرشار از نگفته ها بود. وقتی خداحافظی کردم دستمالی برایم داد که پر بود از میوه و شیرینی و کلچه و دوتا سی دی.
یما ناشر یکمنش
ویراستار: مهرنوش انتظاری