«من جسمم را در میانمار رها کردم»
۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبههیچ چیزی غیر از صدای چکیدن قطره های باران بر روی خیمه های پلاستیکی به گوش نمی رسد. صدای تلویزیون، موسیقی و یا هم خنده کودکان در این جا شنیده نمی شود. خصوصاَ وقتی آدم از ترافیک مزدحم و پر سر و صدای کوکس بازار عبور کند، متوجه می شود که این سکوت چقدر عمیق است. سکوت با صدای موذن در هم شکسته می شود. بلندگوی نقره یی رنگ بر شاخه های یک درخت آویزان شده است و زمان نماز را از بالای تپه ها و زمین های گل آلود به گوش مردم می رساند.
در شمال شرق کوتوپالونگ، بزرگ ترین اردوگاه آوارگان در جهان، کمپ شماره هفت قرار دارد. تقریبا ۴۰ هزار نفر در زمینی به مساحت یک کیلومتر مربع زندگی می کنند. این عدد تخمینی است. هیچ کسی نمی داند که چه تعداد روهینگیایی در این جنگل سابق شهر ساحلی در مرز میان بنگله دیش و میانمار به سر می برند. در چندین کمپ یک میلیون نفر زندگی می کنند، شاید هم تعداد آنها ۱.۲ میلیون یا حتی بیشتر باشد.
اقلیت مسلمان روهینگیا از دهه ۱۹۷۰ به بعد از میانمار در حال فرار بوده اند. اما تا کنون هرگز چنین مهاجرت توده یی مانند سال گذشته اتفاق نیفتاده بود. در طی چند ماه بیش از ۷۰۰ هزار مرد و زن و کودک از خشونت های مرگبار فرار کردند. هیچ کسی نمی داند که چه تعداد کشته شده اند. تنها این مسئله روشن است که این یکی از بدترین نسل کشی ها در تاریخ معاصر این شبه قاره است.
دو پسر کوچک
فاطمه یکی از نجات یافتگان است. او ۲۰ ساله است و دو پسر کوچک دارد. پیش از اینکه او از میانمار فرار کند، در یک شب ۳۰ یا ۴۰ بار مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. خودش هم نمی داند که چند بار بود. با صدای آهسته و شکسته می گوید: «من بدنم را در آنجا رها کردم.» نگاه اش به روی زمین گِلی میخکوب شده است.
ما بر روی یک فرش راه راه فیروزه یی - سرخ در بخش جلوی این کلبه می نشینیم. در اینجا تنها یک چوکی پلاستیکی وجود دارد.
هنگامی که فاطمه سرگذشت خود را بیان می کند، شوهرش علی در کنارش نشسته است. علی نیز مجبور بود مانند بسیاری دیگر هنگامی که شبه نظامیان هجوم آوردند، برای این که کشته نشود، فرار کند. او خانم اش، پسر نوزاد و پسر دیگرش را که آن زمان ۱۴ ماهه بود و همچنین والدین اش را ترک کرد. این اتفاق یک سال پیش رخ داد.
وقت زیادی طول نکشید که نیروها آمدند و فاطمه را به زور به جنگل بردند. فاطمه در آنجا متوجه شد که زنان دیگری نیز نشسته بودند و همچنان زنانی از روستاهای اطراف آورده می شدند. مردان بر آنها بارها و بارها تجاوز کردند. هیچ کس صدای گریه و ناله آنها را نمی شنید. شوهران و برادرانی که باید آنها را نجات می دادند، کشته شده و یا هم مانند علی فرار کرده بودند.
به هر حال فاطمه توانست به روستا باز گردد. افراد با تجربه او را مورد درمان و مراقبت قرار دارند، در غیر این صورت شاید او از اثر خونریزی می مرد. حالا هم شاید او هرگز نتواند دوباره بچه دار شود. فاطمه بعداَ با خشو و خسرش از راه دریا به کشور همسایه بنگله دیش فرار کرد. سازمان های بین المللی او را کمک کردند تا بتواند شوهرش علی را بیابد. علی می گوید: «برای من مشکلی نیست که با او زندگی کنم»، چون او این کار را با رضایت خود انجام نداده است.
ترک زنانی که مورد تجاوز قرار گرفته اند
در واقع بسیاری از روهینگیایی ها زنان شان را که مورد تجاوز قرار گرفته اند، ترک کرده اند. آنها را با کودکان شان و با تمامی دردها و رنج ها تنها گذاشته اند. چون که مردان دیگر با آنها رابطه داشته انند و با این برداشت بسیاری از مردها بودن با زنان قربانی تجاوز جنسی را شرم و ننگ می دانند.
برای یک زن در جامعه غربی بسیاری چیزها غیر قابل تحمل و تصور است؛ مثلا این که زنان نمی توانند کلبه هایشان را ترک کنند. حتی در تابستان سوزان بنگله دیش، در حالی که دمای هوا از ۴۰ درجه گرمتر می شود. کارمندان صلیب سرخ می گویند: «این محدودیت ها قانون نیستند، بلکه سنت قدیمی است.» زنان در فرهنگ مردم روهینگیا تنها در صورتی خانه را ترک می کنند که چاره ای نداشته باشند.
مکان های امن در کمپ ها
این زنان دست کم در خانه های امن یا جاهایی که به صورت خاص برای زنان در نظر گرفته شده، اندکی آسودگی دارند. در این کمپ در حدود ۱۹ کلبه بزرگ برای زنان وجود دارد که توسط سازمان های امدادی بین المللی ایجاد شده اند. در این خانه های امن مشاوره های درمانی انجام می شود. تعداد اندکی از زنان جرئت می کنند که چند ساعتی را در این مکان پاک و امن سپری کنند. در این مراکز اگر برق وجود داشته باشد، در تابستان گرم حتی پنکه نیز وجود دارد. توالت منظم و پاک و امکاناتی که کودکان به خوبی شست و شو شوند نیز در این مراکز وجود دارند.
وقتی که از بالای تپه به پایین نظر انداخته شود، یک تصویر وحشتناک دیده می شود. خیمه ها و کلبه ها به طور بی پایان قطار شده اند. خیمه های پلاستیکی که بر روی چوب های نیشکر کشیده شده اند، دیوارها و اغلبا سقف روی سر این آوارگان را تشکیل می دهند. تنها بعضی از کلبه ها سقف آهن چادر دارند.
سرپناه های اضطراری
فاطمه و علی در یک کمپ غیر قانونی زندگی می کنند که در یک زمان بسیار کوتاه در یک سال پیش ساخته شد، هنگامی که بیش از ۷۰۰ هزار روهینگیایی به این منطقه آمدند و دنبال سرپناه می گشتند. سرپناهای اضطراری که برای مراقبت های اولیه در نظر گرفته شده اند، نه برای زندگی دایمی.
اما این دقیقا همان چیزی است که فاطمه و علی انتظار آن را داشتند. میانمار برای صدور اسناد هویت به روهینگیاها و یا بازگشت آنها به کشور هیچ تلاشی نکرده است. بدون اسناد معتبر روهینگیایی ها رسما بی دولت اند و به حسن نیت و کمک های حکومت بنگله دیش وابسته اند.
استقبال کمتر می شود
بنگله دیشی ها درک می کنند که آوارگان زیر پیگرد و خشونت چه رنجی می کشند. در تاریخ متغیر این کشور بارها فرار و اخراج وجود داشته است. در ابتدا مردم این کشور آوارگان را درک می کردند. به مرور زمان این مساله تغییر کرد. حالا بسیاری ها احساس می کنند که کشورشان تا کنون به اندازه کافی خدماتی را برای مراقبت از مهاجران انجام داده است. با فجایع طبیعی پیاپی، نیروی امدادی کافی برای نجات باشندگان اصلی این کشور وجود ندارد. به طور کلی کمبود نیروی پولیس برای جلوگیری از خشونت و قاچاق سازمان یافته مواد مخدر و قاچاق اسلحه احساس می شود.
از آنجا که ممکن افرادی در صدد جذب انسان های ناامید در کلبه ها باشند، ترس از افراط گرایی جوانان مسلمان نیز در حال افزایش است. به طور رسمی روهینگیاها اجازه ندارند که این کمپ را ترک کنند، اجازه کار ندارند و کودکان فقط آموزش های بسیار ابتدایی را فرا می گیرند.
از دست دادن امید به آینده
چگونه این روند ادامه می یابد؟ فاطمه تنها یک آرزو دارد. او می خواهد که دوباره به کشورش بازگردد. شاید او امیدوار است که دوباره آن چیزی را بیابد که در آن شب در اتاق کوچک چوبی در جنگل از دست داده است. شاید هم نمی تواند آغاز یک زندگی جدید در کشور بیگانه را تصور کند.
Pohl, Ines/Pa/af