1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

مواد مخدر و سرنوشت احمد‏

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

احمد جوان هژده ساله با پدر، مادر و سه خواهرش در شهر کابل زندگی می‌کنند. برادر بزرگتر احمد از چند سالی به ‏این سو در آلمان مصروف تحصیل است. پدر احمد داکتر و مادرش معلم است.

https://p.dw.com/p/125gb
عکس: DW

مدتی می‌شود که احمد دوستان تازه پیدا کرده است. احمد با خلیل که او را نیز تازه آشنا شده است، بسیار دوست است. مادر احمد در این اواخر با طرز زندگی احمد راضی نیست، زیرا او به درس‌های مکتب توجه نمی کند و بیشتر اوقات بیرون از خانه با دوستانش می باشد.

 

خلیل، همصنفی احمد، آدم بی بند و باری است. احمد نیز تحت تاثیر خلیل قرار گرفته و اکثر اوقات با هم مکتب گریزی می‌کنند.  در یکی از روز ها که احمد همراه با خلیل از مکتب گریخته و در باغ وحش رفته اند، خلیل احمد را با اصرار بسیار وادار می سازد که سگرت بکشد. احمد که خاطره خوش از سگرت کشیدن ندارد، باز هم تحت تاثیر سخنان خلیل قرار گرفته و سگرت را از دست خلیل می‌گیرد. خواهر احمد که با معلم و همصنفی هایش در باغ وحش آمده اند، احمد را می‌بیند و با وی مناقشه می‌کند. احمد خواهرش را اخطار می دهد که حرفی از این ماجرا برای پدر و مادرش حکایت نکند.

 

احمد که به اصرار خلیل از مکتب گریخته بود و سگرت کشیده بود با حالت ناراضی به خلیل می‌گوید که از عاقبت کار می‌ترسد و حالا جواب پدر و مادرش را چه بدهد. خلیل برایش می‌گوید که اگر کار کند و پول به خانه بیاورد، دیگر کاری به کارش نمی‌داشته باشند و گویا آزاد می‌شود.

 

خلیل، احمد را نزد شخصی که به نام کریم لالا مشهور است می برد. خلیل قبلاً از کریم برای احمد تعریف کرده است که آدم خیلی خوب است و حتماً برایش کاری با مزد خوب تهیه خواهد کرد.

کریم یکی از قاچاقبران مواد مخدر است که خلیل برایش کار می‌کند، اما برای احمد از قاچاق و مواد مخدر چیزی نگفته است.

شفیع ضرغام، نویسنده نمایشنامه ی مواد مخدر یا سرنوشت احمد
شفیع ضرغام، نویسنده نمایشنامه ی مواد مخدر یا سرنوشت احمدعکس: DW

 

احمد که دیگر اصلاً در باره ی زندگی خود و خانواده خود فکر نمی‌کند، تمام عنان زندگی اش را به دست خلیل داده است و هر چه را به میل وی انجام می دهد. از همه بد تر این‌که احمد آهسته، آهسته به تریاک معتاد می‌شود. وضع احمد به حدی خراب می‌شود که اگر تریاک برایش نرسد، دردش را تحمل کرده نمی تواند. وقتی خلیل او را نزد کریم می برد که با وی تریاک بکشد، کریم برایش می‌گوید که بعد از این اگر می‌خواهد تریاک بکشد باید پولش را بدهد و بخرد.

احمد که دیگر اعتیاد پیدا کرده است به کریم می‌گوید که برایش تریاک بدهد و از معاشش  محاسبه کند. کریم می‌گوید، پس باید بیشتر کار کند، زیرا آنچه در این ماه کار کرده، همه را تا به حال تریاک کشیده است. کریم برای احمد یک بسته تریاک می‌دهد که آن را در محل مشخصی برده و به فروش برساند. احمد درآن محل تعیین شده مصروف فروش تریاک است که پلیس می رسد و همه فرار می کنند. احمد نیز فرار می‌کند، اما تمام تریاک به دست پلیس می افتد. احمد از ترس کریم پنهانی می‌شود. اما کریم او را پیدا کرده و از وی پول تریاک را می‌خواهد. احمد حاضر می‌شود که از خانه ی خود پول را بدزدد و خود را از چنگ کریم نجات بدهد.

 

جمال، یکی از اقارب احمد که از جلال آباد به خانه‌ی آنها به مهمانی آمده است، روزی در یکی از جاده ها جمعیتی را می‌بیند و از وضعیت سوال می‌کند. یکی از آن آدم‌ها برایش می‌گویند که جوانی به روی کثافات افتاده و معلوم نیست که زنده است یا نه. جمال نزدیک می رود و احمد را می‌شناسد. فوراً به کمک دیگران احمد را در شفاخانه انتقال می دهد. پدر و مادر احمد وقتی مطلع می شوند که احمد اعتیاد به تریاک پیدا کرده سخت متأثر می‌گردند و هردو خود را ملامت می‌کنند که چرا هیچ گاهی برای احمد وقت نداشتند و هردو مصروف خود بودند.

 

احمد در شفاخانه تداوی می‌شود و به تشویق جمال در یکی از تیم های فوتبال شامل می‌گردد. پدر و مادر احمد نیز بیشتر به احمد و خواهشاتش توجه می‌کنند و او را در درس‌ها و فوتبال پشتیبانی و تشویق می‌کنند. احمد با علاقمندی خاصی پابند فوتبال می‌شود و طرف توجه همه قرار می‌گیرد. در مسابقات فوتبال منحیث بهترین دروازه بان شناخته می‌شود و با تیمش مقام اول را کسب می کنند. محمود برادرش در آلمان تصادفاً اولیور کان، دروازه بان مشهور آلمان را می‌بیند و داستان برادرش را برای وی حکایت می‌کند. اولیور کان برای احمد دستکش هایش را تحفه می‌فرستد.

دویچه وله/ شفیع ضرغام

ویراستار: سید روح الله یاسر