"اتللو" اثر مشهور ویلیام شکسپیر یکی از برجستهترین آثار تاریخ تئاتر جهان است. "اتللو در سرزمین عجایب" اثر غلامحسین ساعدی (۲۴ دی ۱۳۱۴ تبریز- دوم آذر ۱۳۶۴ پاریس) از جمله نخستین آثار نمایشی ایران است در تبعید که برای نخستینبار در نوروز ۱۳۶۴ در پاریس اجرا شد. به احتمال قوی ساعدی آن را در سال ۱۳۶۳ نوشته است.
اتللوی شکسپیر تراژدیست و با خیانت در عشق در رابطه است. اتللو، سردار مغربی که فرماندهایست در ارتش ونیز، تحت تأثیر دوستش کاسیو، در وفاداری همسر خویش، دزدمونا شک میکند و پیش از آنکه موضوع را با وی در میان بگذارد، او را میکشد. پس از فاجعه به اشتباه خویش و بیگناهی همسر آگاه میشود. پس آنگاه خود را نیز میکشد.
در سال ۱۵۹۹ میلادی شورای سلطنت انگلیس اجرای نمایشهایی با موضوعات تاریخی را به این علت که غرور ملی اشراف را جریحهدار میکند، ممنوع کرد. شکسپیر به همین علت مکان نمایشنامههای خویش را به خارج از انگلستان و یا زمانهای دورتر میکشاند.
به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید
در ۱۶۴۲ میلادی حکومت گامی دیگر در عرصه محدویت تئاتر برداشت و به نام تقوا تماشاخانهها را مدتی تعطیل کرد تا پرهیزگاری دامن گستراند. به نظر روحانیون مسیحی تئاتر سبب گناه میشد. آثار شکسپیر با توجه به چنین فضایی، انعکاسیست از کشمکشهای مذهبی که به عصر نوزایی نظر دارد.
اتللو در سرزمین عجایب طنز است و با حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران در رابطه است. کوشش در برقراری معیارهای اسلامی پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران، فاجعهای را موجب شد که میتوان از آن به عنوان یک تراژدی بزرگ انسانی نام برد. حاکمان جدید با افکار و رفتار ارتجاعی خویش کوشیدند چرخه تاریخ را به عقب برگردانند و کشور را از نظر تاریخی به "سال صفر" بکشانند.
تئاتر نیز در چنین شرایطی به سان دیگر رشتههای هنری و ادبی به محاق سانسور گرفتار آمد. هنر در ذهن تنگ و تاریک و نمور حاکمان جدید نمیگنجید. نهایت انتظار آنان از هنر ابزاری بود تبلیغی در حمایت از رژیم. هرآنچه که جز این بود، ضدانقلاب و "طاغوتی" محسوب میشد. بر این اساس، کار اداره تئاتر به "دایره منکرات" واگذار شد تا در اختناق حاکم، ارشادِ هنرمندان را برعهده گیرد. بر اثر فشار این نهادِ نوپا پس از مدتی از تئاتر حرفهای دیگر اثری برجا نماند، یکی پس از دیگری تعطیل شدند و تماشاخانهها نیز تحت نظارت "حوزههای فرهنگی" رژیم قرار گرفتند. از سوی وزارت ارشاد مصوبهای صادر شد مبنی بر اینکه برای اجرای هر نمایشنامه، گذشته از تأیید متن، اجرای آن نیز پیش از نمایشِ عمومی میباید تصویب شود. تصویب و تأییدکنندگان خود اما نه هنر میشناسند و نه نمایشنامه.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
در پی سرکوب دگراندیشان و گریز گسترده مخالفان به خارج از کشور، ساعدی نیز از جمله تبعیدیانی بود که در پاریس اقامت گزید. اتللو در سرزمین عجایب از جمله نخستین آثار نمایشی اوست که در تبعید نوشته شده است. در تدارک نخستین اجرای آن که در جشن نورورز ۱۳۶۴ در پاریس اجرا شد، ساعدی خود نقشی فعال داشت. بیش از ۱۲۰۰ نفر در آن شب شاهد اجرای آن بودند. در پی این اجرا به مدت یک هفته نیز در "تئاتر دوپاری" در پاریس بر صحنه بود و پس از آن در لندن نیز اجرا شد. یک ضبط تلویزیونی نیز از این اجرا موجود است که در فضای مجازی اینترنت هنوز تماشاگر دارد.
اتللو در سرزمین عجایب روایت اجرای نمایشنامه اتللو اثر شکسپیر است در ایرانی که پس از انقلاب به "سرزمین عجایب" تبدیل شده است. در شرایط جدید اتللو آنگاه شانس نمایش در ایران اسلامی را خواهد داشت که اسلامی گردد. و این اصلیست عمومی برای تمامی عرصههای فرهنگی. در مغایرت با ارزشهای جدید هیچ اثر هنری شانس حضور و وجود در ایران را نخواهد داشت.
شکسپیر اتللو را در سال ۱۶۰۴ میلادی نوشته و این اثر در نمایشنامه ساعدی قرار است چهار قرن بعد در ایران اسلامی اجرا گردد. اتللو با ذوق پاسداران فرهنگ اسلام ناسازگار است، اما چون رژیم نوبنیاد محتاج تئاتر به عنوان ابزاری تبلیغی است، میپذیرد که این اثر را اسلامی کند. اتللو در سرزمین عجایب داستانِ اسلامی کردن اتللو است.
نمایشنامه چنین آغاز میشود: چند بازیگر در سالنِ تمرینِ یک تماشاخانه مشغول تمرین دیالوگهای اتللو هستند. آنان نمیدانند که باید اجرای این اثر را جدی بگیرند و تمرین را پیگیر ادامه دهند و یا اینکه خوشخیالیست دریافت مجوز برای اجرای آن از سوی وزارت ارشاد. کارگردان در تمرین حضور ندارد. به اداره ارشاد رفته است تا پس از چند ماه سرگردانی و سردواندن پاسخ آن اداره را در اجرای نمایشنامه دریافت دارد. او پس از ساعاتی تأخیر به جمع بازیگرانِ خسته و مأیوس میپیوندد، با این خبر خوش که مجوز دریافت داشته و تا چند لحظه دیگر وزیر ارشاد شخصاً اینجا در تمرین آنان حضور خواهد یافت تا چندوچون کار را از نزدیک مشاهده کند.
کارگردان مجوز را نیز به همراه دارد که با شادی آن را به دست بازیگران میدهد؛ "بسمه تعالی. به گروه نمایش دماوند اجازه داده میشود که نمایشنامه شکسپیر نوشته اتللوی دوران الیزابت را به روی صحنه بیاورند".
در اجرای نمایشنامه اما ضوابط زیر باید مراعات گردد: "۱- از بهکار بردن کلمات رکیک باید به طور کامل خودداری شود. ۲- حجاب اسلامی باید به طور کامل رعایت شود. ۳- اهداف انقلابی جمهوری اسلامی به طور کامل رعایت شود. ۴- نصف درآمد حاصله از فروش بلیط باید به بنیاد شهدا و حوزه اندیشه و هنر اسلامی تعلق بگیرد."
بازیگران به این مجوز با چنین ضوابطی به شک مینگرند. کارگردان اما هنوز امیدوار است. بازیگران حدس میزنند که برای این نمایش باید از پوسته هنرمندی خویش خارج گردند، به "برادر" و "خواهر"ی تبدیل گردند که اکنون صفت هر مرد و یا زنیست در این کشور.
سرانجام وزیر ارشاد اسلامی که یک آخوند است به همراه استاد خروش و استاد مخملچی وارد میشوند. یک پاسدار مسلح و یک "خواهر زینب" نیز آنان را همراهی میکنند. خروش تداعیگر نام سروش است و مخملچی ظاهرا باید همان مخملباف باشد که در آن سالها از هدایتگران اصلی عرصه فعالیتهای ادبی و هنری در کشور بود و هم اوست که در آغاز رو به وزیر میگوید؛ "برادران قبول کردهاند که تمام اصول و ضوابط هنر اسلامی را در پیشبرد اهداف ما رعایت کنند. بنده فضولتاً عرض میکنم همانطور که قرار است ما تکنولوژی غرب و شرق را، فرهنگ غرب و شرق را دقیقاً اسلامی کنیم، این هنر را هم که یک درام غربی است باید به صورت اسلامی دربیاوریم. انشاءالله برادران و خواهران با راهنمایی جنابعالی توفیق پیدا میکنند".
خواهر زینب از همان آغاز نگران حرام و حلال است. زن بازیگر را با خود به اتاقی دیگر میکشاند که "خواهر شما بیایین این اتاق که برادرا اول حرفاشونو بزنن".
آقای وزیر پنداری بر بالای منبر حضور دارد و جز روضهخوانی چیزی نیاموخته است؛ "با درود به امام امت و درود بر امت شهیدپرور و به پاسداران گلگونکفن، از اینکه در جمع خواهران و برادران هستم یک احساس الهی به ما دست میدهد. امیدوارم به یاری هنرمندان متعهد به جمهوری اسلامی ما به کوری چشم استکبار جهانی روزبهروز به پیروزیهای بیشتری، چه در جبهههای جنگ اسلام علیه کفر و چه در جبهههای فرهنگ حق علیه باطل نائل شویم. ابتدا باید عرض کنم که روحانیت همواره با فداکاری و تلاش عظیم ضامن سنگر و جنگ و فرهنگ بوده است و هست و خواهد بود...در درام اسلامی سه پایه باید مراعات شود. چون درام ما باید مثل انقلاب ما به تمام کره زمین صادر شود. بدین جهت یک مسلمان مؤمن باید باشد که آخر سر جان بدهد، جوان بدهد، خون بدهد. هرچه که دارد و ندارد بدهد، یعنی جزو جندالله باشد... "
پس از فرمایشات جناب وزیر نوبت به خروش میرسد تا ایشان نیز با افاضات عرفانپسند خود، شبهآگاهی خویش را از هنری که چیزی از آن نمیفهمد، نشان دهد. او میگوید که باید تمامی هنرمندان مورد آزمایش قرار بگیرند تا مبادا "منافق باشند یا کمونیست باشند. این مطلقاً به معنی سانسور نیست...باعث سلامت و دوام ایمان به جمهوری اسلامی ماست...برای ایستادگی در برابر استکبار جهانی و مقاومت در مقابل شرق و غرب جز آن چارهای نیست."
بازیگران گیج و ناباورانه سخنان وزیر و دو مشاور او را میشنوند. هرآنچه بر زبان میآورند، در کژفهمی مسئولینِ حاضر به سئوالی دیگر ختم میشود. برای وزیر و همراهان او آنچه ارزش ندارد، هنر است. آنان همهچیز را با رنگ و بوی اسلامی میخواهند. نه تنها "دزدمونا" و "امیلیا" و "بیانکا" باید محجبه گردند، دیالوگها نیز باید به شکلی همخوان با انقلاب و ارزشهای اسلامی بشوند. برای وزیری که شکسپیر را نمیشناسد و حتی نام او را نشنیده، یک به یک پرسناژها باید جداگانه مجوز حضور در نمایشنامهای را دریافت دارند که قرار است ترجمهای باشد از اتللوی شکسپیر. آقای خروش با حضور شخص اتللو در نمایشنامه موافق است چون او یک سیاهپوست مغربی است؛ "اتللو یک سرباز نامداری بوده از کشور برادرمان مراکش و این برادر اتللو در واقع درست مثل پاسداران عزیز ما شدیداً طرفدار جنگ بوده، مُدام میجنگیده، ایمان داشت که جنگ نعمت خداست، جنگ کار اولیا و انبیا بوده است و امت ساخته شده برای جنگ..." و به قول آقای وزیر، "یک برادر سیاه مسلمان ستمکشیده" است.
مسئولین هنری رژیم در ادامه رایزنیهای خویش، به این نتیجه میرسند که زنی به عنوان معشوقه نباید در این نمایشنامه باشد. اتللو نباید از دزدمونا به عنوان معشوق نام ببرد. وزیر میگوید؛ "در کشور اسلامی داشتن معشوقه و این قبیل چیزها خلاف شرع است. در واقع اشاعه فحشاست".
در این میان برادر پاسدار و خواهرزینب از شنیدن هر دیالوگی از جا میجهند و بازیگران را با اسلحه تهدیدکرده، به "دایره منکرات" حواله میدهند. برادر مخملچی به عنوان کسی که از تئاتر اطلاع دارد، مجبور است هرازگاه آنها را آرام بکند که؛ "برادرا اینا بازیه، همهاش اسلامی میشه. حوصله بفرمایین".
کارگردان میکوشد تا به شکلی نمایش را از این دام برهاند. حتی حاضر است نقشهایی را حذف کند و نمایشنامه را بدون معشوقه بر صحنه بیاورد؛ "حضرت حجتالاسلام! بنده خدمتتان عرض کنم که ما قبلاً این فکرو کردیم، چون حضور معشوقه خلاف شرع مبین بوده، ما کاملاً معشوقه رو حذف کردیم و در واقع زن شرعی ایشان (کاسیو) نقش بیانکا را بازی میکنه".
بازیگران در نهایت به این نتیجه میرسند که از بازی اتللو و اجرای آن چشم بپوشند تا شاید بدینوسیله این نمایشنامه را از حذف و سانسور نجات دهند. با اعلام این خبر، وزیر و همراهان اعتراض میکنند. آنان میخواهند که نمایشنامه به شکل اسلامی اجرا شود. وزیر در تسریع کارها میگوید؛ همین حالا "این ضعیفه را برای آن برادر صیغه میکنم و کارها روبراه میشوند". اما مشکل پیچیدهتر از آن است که بازیگران میاندیشیدند. حضرات نه تنها اصرار به اجرای نمایشنامه دارند، انتظار دارند که تمامی دیالوگها را نیز عوض کنند. مهم این نیست که شکسپیر چه گفته، مهم اما این است که نمایشنامهاش با نام او به شکل اسلامی در ایران اجرا گردد.
و این هم خود حادثهایست که بازیگران یارای پا پس کشیدن نداشته باشند. آنها اگر تا کنون علاقه به اجرای اتللو داشتند، حال میکوشند به هر شکل ممکن از حضور در آن به عنوان بازیگر شانه خالی کنند. وزیر ارشاد و همکارانش ولی اجرای اسلامی آن را از بازیگران، به عنوان یک وظیفه، طلب میکنند. هر سخن و هر اعتراض آنها نیز به رفتاری غیراسلامی ربط داده میشود و پاسدار حاضر در صحنه لوله تفنگ را به سوی آنان نشانه میرود.
آقای مخملچی به "پیرایش و ویرایش متن این درام مبنی بر زیباشناختی الهی" تأکید دارد، زیرا "دفاع از ناموس و حریم خانواده بر هر مسلمانی واجب است". وزیر بر مسلمان بودن اتللو اصرار میورزد و اینکه وظیفه اوست تا در دیالوگی بگوید؛ "دزدمونا امشب نماز خواندهای؟...اگر مرتکب گناهی شدهای که از آن به درگاه خدا توبه نکردهای، همین دم طلب آمرزش کن". و چنین است که دستمال دزدمونا هم به "سجاده"ای تبدیل میشود که اتللو به او بخشیده بود. از سویی دیگر وزیر پیشنهاد میکند؛ "دزدمونا به عنوان زنی زانیه باید با قصاص اسلامی به جزای اعمالش برسد" و سنگسار شود.
در چنین شرایطی که اتللو تاب تحمل از کف میدهد، شمشیری را که برای خودکشی از نیام برکشیده بود، بالا میبرد، با لحنی دراماتیک میگوید؛ "و این را نیز اضافه کنید که روزی مردی دستار به سر دیدم که دعوی پیامبری داشت، بر هرچه شرف و مردمی ناسزا میگفت، یاران خود را ندا داده، آهنگ او کردیم. گلوی آن سگ ملعون را گرفته و ضربتی بدینسان.." و به وزیر حمله میکند. صحنه روشن و خاموش میشود و نمایش پایان میگیرد.
میگویند در سرزمین دیکتاتورها از هر رفتار حاکمان میتوان طنزی ساخت و آنان را به مسخره گرفت. در واقع نیز سخنان و رفتار روحانیون حاکم بر ایران از یک سو تأسف برمیانگیزد و از سوی دیگر زهرخندی بر لبان آدم مینشاند. ساعدی در اتللو در سرزمین عجایب با آگاهی از فنون نمایش، از همین حرفها و رفتارهای روزمره نمایشنامهای تدوین کرده که در عین کمدی بودن، تراژدی نیز هست. او موقعیت انسانها را در جامعه ایرانِ پس از انقلاب بازسازی کرده و به مهارت نشان داده که انسان چگونه در چنین جوامعی استحاله پیدا میکند. و این البته تنها انسانها را شامل نمیگردد، تاریخ و ادبیات و فرهنگ نیز در این جمهوری باید استحاله پیدا کنند.
جالب اینکه سالها پس از نوشتن این اثر، اجرای اتللو در ایران به همان سرگذشتی دچار گردید که ساعدی شکلی از آن را در این نمایشنامه آورده است. و جالبتر اینکه؛ خاتمی، وزیر ارشاد وقت، ویدئوی این نمایش را میبیند. دوستش میگوید؛ "حدود ۱۵ سال پیش بود. انگار همین دیروز بود. از نوشتههای غلامحسین ساعدی در خارج از کشور نمایشنامهای ساخته بودند با عنوان اتللو در سرزمین عجایب. به زبان طنز نظارتها و سانسور فرهنگی و نیز اسلامیزه کردن همه چیز در جمهوری اسلامی را در قالب نمایشنامه، نوشته بود و اجرا شده بود. فیلم آن به ایران آمده بود. آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. یکی از کاراکترهای آن نمایشنامه هم وزیر ارشاد بود و دستورهای عجیب غریبی میداد. یکی دوتا مشاور فرهنگی هم همراش بودند. به آقای خاتمی به شوخی میگفتیم این شما را به طنز کشانده است. میگفت: نه، منظورش معادیخواه وزیر قبلی است. چون نقش آن را کسی که بازی میکند، عمامهاش سفید بود. معادیخواه هم میگفت: نخیر، این نقش آقای خاتمی است. چون یکسره تسبیح میگرداند و این از عادتهای آقای خاتمی است." (سایت محمدعلی ابطحی ۴ بهمن ۱۳۸۳)
مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.