اسد سیف: بسیاری از نویسندگان داخل کشور هم تبعیدی هستند
۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبهاسد سیف، نویسنده و پژوهشگر، از ۱۳۶۲ تاکنون در خارج از کشور زندگی میکند و به فعالیتهای ادبی و فرهنگی مشغول است. او از اعضای کانون نویسندگان ایران (در تبعید) و یک دوره عضو هیأت دبیران آن بوده است. "اسلامی نویسی" (بررسی دو دهه ادبیات دولتی در ایران – ۱۹۹۹)، "ذهن در بند" (مجموعه مقاله - ٢٠٠٢)، "زمینه و پیشینه اندیشهستیزی در ایران" (مجموعه مقاله - ٢٠٠٤) و "زن در بارگه اسلام" (١٩٩٠) از جمله کتابهای منتشرهشدهی سیف در خارج از کشور است.
دویچه وله: پیشینهی نسل نخست نویسندگان معاصری که به هر دلیل ایران را ترک کردند، به سالهای پس از رویکارآمدن رژیم جمهوری اسلامی در ۱۹۷۹ برمیگردد. در این میان از نسل دوم هم یاد میشود. این گروه اغلب، کار خود را در "غربت" آغاز کرده است. به نظر شما این نویسندگان از چه سنت ادبیای بهرهمندند؟
اسد سیف: پیش از پرداختن به سئوال به دو نکته باید توجه شود:
نخست اینکه؛ نخستین نویسندگان ایرانی که مجبور بودهاند ایران را ترک گفته و در خارج از کشور زندگی کنند و بنویسند، به پیش از موجودیت جمهوری اسلامی میرسد. شاید بتوان به جرأت گفت که تاریخ ادبیات داستانی معاصر ایران با تبعید درهم تنیده شدهاست. "سیاحتنامه ابراهیمبیگ"، یکی از نخستین رمانهای ایران، اثر زینالعابدین مراغهای در ترکیه منتشر شد و در میان کالاهایی که به مقصد ایران در راه بود، جاسازی شده، وارد کشور میشد. میدانیم که این اثر گذشته از تأثیر ادبی، نقش بزرگی در بیداری جامعهی دوران مشروطیت داشت. نقش آن در شکلگیری رماننویسی در ایران به آن اندازه بود که حتا آخوندی چون آیتالله زنجانی پس از خواندن آن تصمیم میگیرد رمان بنویسد، و مینویسد. در همین سالها بود که میرزا حبیب اصفهانی در ترکیه رمان "حاجی بابای اصفهانی" اثر جیمز موریه را به فارسی برگرداند. این رمان در واقع نگرشی انتقادی بر رفتار ما بود. ترجمه میرزا حبیب از این اثر آنچنان زیباست که هنوز هم جذابیت خویش را حفظ کرده است. سید محمدعلی جمالزاده در سوئیس و آلمان با داستان کوتاه آشنا شد و "یکی بود و یکی نبود" حاصل همین سالهاست. صادق هدایت "بوف کور" را در زمان اقامت خویش در هند، در بمبئی انتشار داد و راهی نو در تاریخ داستاننویسی ایران گشود. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نویسندگانی چون بزرگ علوی، محمدعلی افراشته و عبدالحسین نوشین در تبعید کارهای ادبی خویش را با رنج و درد ادامه دادند. این روند در تمامی این سالها قابل بررسی است.
دوم اما واژه "غربت" است که شما خوشبختانه آن را در گیومه گذاشتهاید. "غربت" واژهی منسوخی است که به دنیای پیشامدرن تعلق دارد. با استناد به فرهنگ دهخدا یا معین میتوان پذیرفت که غربت "دوری از وطن" و "دور شدن از شهر و دیار" است. ولی در ادامهی همان برداشت مشکل بتوان پذیرفت که "غریب" در دنیای معاصر، در امید بازگشت به وطن به قول حافظ "مویههای غریبانه" سر میدهد و در تنهایی خویش میمیرد و یا به قول ناصرخسرو "آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا". غربت در فرهنگ کهن ایران مترادف مرگ است. سعدی در این رابطه است که میگوید "که مسکین در اقلیم غربت بمرد/ متاعی کزو ماند ظالم ببرد".
در تاریخ بسیار خواندهایم که یاغیها و نافرمانان و اعتراضکنندگان را همچون مجرمان به مناطق بد آب و هوا تبعید میکردند تا در تنهایی خویش بمیرند. چنین موقعیتهایی اکنون دیگر وجود ندارد. آنکه از ایران اسلامی گریخته و جان بدر برده، به جهانی پرتاب شده که از نظر فرهنگ و هنر و تمدن سالهای سال جلوتر از اوست. این انسان اگر اراده کند و بخواهد میتواند بیاموزد و ببالد و همگام این جامعه گردد، و اگر توان آن نداشته باشد، اسیر ذهنیت کور و کوچک خویش خواهد ماند. با اینهمه امروزه از خیلِ میلیونی ایرانیان مهاجر و تبعیدی، عده آنانی که در رفتوآمد به "وطن" مشکل دارند، بسیار اندک است.
پس میبینیم در پس واژهی "غربت" میتوان "ننه من غریبم"بازی را هم کشف کرد که دیگر به متاعی کهنه بدل شده و کاربردی نابهجا دارد.
و اما در تاریخ ادبیات ما فکر میکنم نخستین نویسندگانی که در زندگی تبعید خویش از زندگی تبعیدیان نوشتند، بزرگ علوی و محمدعلی افراشته باشند. علوی از سال ۱۳۳۲ و افراشته پس از کودتای ۲۸ مرداد ایران را ترک گفتند. افراشته که در بلغارستان زندگی میکرد، در این ایام چند داستان کوتاه نوشت. این آثار در کتابی تحت عنوان "دماغ شاه" با تأخیری زیاد، چند سال پیش در ایران منتشر شد.
داستان "قفل" در این اثر همهی جوانب اثری تبعیدی را در خود دارد. موضوع به زبان کشور میزبان باز میگردد و دردسر خرید برای بیگانهای تبعیدی در این کشور.۱
بزرگ علوی اما آثار زیادی در خارج از کشور نوشت که همهی آنها پس از انقلاب در ایران منتشر شد. داستان کوتاه "میرزا" فکر میکنم نخستسن داستان ایرانی باشد که موضوع آن مهاجرت و تبعید است. در این داستان میرزا، شخصی است سیاسی و عضو حزب توده ایران که پس از کودتا در پاریس زندگی میکند و مسئولیت حزبیاش رسیدگی به امور پناهندگانیست که از ایران فرار کرده و در کشورهای اروپایی سرگردان هستند: "فکر آنها را بکنید که سالها، یک عمر چشم به راه بازگشت به وطن هستند. همهاش به امید میزیند و عاقبت از پا در میآیند. وطندوستی قصه و افسانه نیست".۱
در این چند جمله از داستان، تعریف کلاسیک ادبیات و مفهوم تبعید را به خوبی میتوان بازیافت: ترک کشور به اجبار، آرزوی بازگشت، وطندوستی و سرانجام از پا در آمدن در تبعید.
در همین کتاب گفته میشود که باید "خاطرات روزگار مهاجرت خویش" را ثبت کرد تا شاید "روزی به درد بیچارهای بخورد". این یادداشتها باعث میشود تا آدم هویت خود را بازیابد و حفظ کند.
با این مقدمه باز میگردم به "نویسندگان نسل دوم": اگر مراد شما از نسل دوم کسانی هستند که پس از استقرار جمهوری اسلامی مجبور به ترک کشور شده و نوشتن را در خارج از ایران آغاز کردهاند، باید بگویم که بسیاری از آنان آنگاه به ادبیات روی آوردند که در عرصه سیاست از فعالیتهای تشکیلاتی و سازمانی فاصله گرفتند. طبیعیست که این افراد با علاقهای که از قبل به ادبیات داشتند، خواستند فعالیت در این عرصه را جایگزین عرصهی پیشین کنند. مشکل بتوان با "مخرجی مشترک" کار آنان را بررسی کرد. آبشخور ذهنی عدهای از این افراد و البته بیشترشان تولیدات ادبی داخل کشور است. عدهای اما کوشیدهاند از ادبیات جهان و به همراه آن، کشور میزبان بیاموزند. طبیعیست کار این دو گروه متفاوت از هم باشد.
گذشته از همه اینها، به نظرم نمیتوان برای ادبیات تبعید یا مهاجرتِ ما دورههایی مشخص کرد و اعلام داشت که از این سال تا این زمان، فکر حاکم این بود و سبک و شیوه و نگاه ویژهای بر تولیدات ادبی حاکمیت داشت. اما میتوان گفت که نویسندهی تبعیدی تا رسیدن به موقعیتی آزاد و مناسب چه دورههایی را پشت سر میگذارد و در هر دوران به چه چیزهایی علاقه نشان می دهد. این را نیز باید در نظر داشت که مهاجرت و فرار از ایران در یک زمان کوتاه و محدود صورت نگرفته، بلکه در طی سی سال گذشته، با هر فراز و نشیب آغاز شده و همچنان ادامه دارد.
بررسی موضوعی ادبیات داستانی نویسندگان نسل نخست، نشان میدهد که دستمایههایی چون گریز از ایران، جستجوی هویت، عشق، جنسیت و تنانگی، گسستن از باورهای گذشته... از جمله موضوعهای اصلیاین کارها بوده است. نویسندگان نسل دوم بیشتر به چه مسائلی میپردازند؟
به نظرم موضوعهای اصلی همینهاست، اما نگاهها فرق میکند. اینجا اما مسأله نسل مطرح میشود. هویتیابی در واقع در همهی آنها دیده میشود، ولی نسل پیشین هویت خویش را دگرسان از نسل بعد جستوجو میکند. برای نمونه اگر گریز از ایران در نسل پیشین همانا گریز از مرگ بود، در نسل بعدی جستوجوی زندگی بهتر در محیطی آزاد جای آن را میگیرد. در آثار نسل دوم آرمانگرایی کمتر دیده میشود و به مسائل به شکل کلی نگریسته نمیشود. عشق زمینی، ملموستر میشود و خواهشهای تن آشکارتر بر زبان شخصیتها و در رفتار آنان مینشیند.
می دانیم که رمان بر "فردیت" بنا میشود. فردیت که آزاد نباشد، در واقع امکان خلق رمان معیوب میگردد. در آنچه که به نام رمان در داخل کشور تولید میشود، نویسنده در سانسور و خودسانسوری حاکم، فردیت را در شخصیتها محدود و چه بسا بیرنگ می کند. نتیجه آنکه فردیتها نمیتوانند در داستان ببالند و رشد کنند و قوام پذیرند. در همین راستاست که ما ادبیات خود، بیشتر با "تیپ"ها سروکار داریم نه با فردها. اخلاق سنتی حاکم، علت دیگریست که دست و پای نویسنده و زبان او را در خلق شخصیتها میبندد. نویسندهی خارج از کشور از این محدودیتها نیز رها میشود. اگر ذهنی آگاه داشته باشد، میتواند ورای این مشکل داستان بیافریند.
تبعیدی یا غیرتبعیدی، فرق نمیکند، آن نویسندهای که آموخته باشد، هویت و ماهیتِ او چیزی جدا از هویت و ماهیت جامعه است، گام نخست را در خلق داستانی جدی برداشته است. با چنین برداشتی، شخصیتهای داستان او راه خویش را خود بر میگزینند. شاید تحت تأثیر موقعیتِ تراژیک جامعه قرار بگیرند ولی دغدغههای ذهنی، غمها، شادیها و دردهایشان شخصیست. همهشمول نیست و نمیتواند به کل جامعه تعمیم داده شود. تراژدی اجتماعی میتواند ربطی به زندگی ما و شخصیتهای داستانی ما نداشته باشد. به روایتی دیگر؛ به اندازهی افراد جامعه میتواند نوع و شکلی از تأثیر تراژدی اجتماعی را مشاهده کرد.
موضوع دیگری که در پرسش شما قابل توجه است، اینکه؛ نسل دوم سریعتر از نسل پیشین مکان داستانهای خویش را به زیستگاه کنونی خود تغییر داد. طبیعیست مکان که تغییر یابد، دستمایهها نیز از همین دیار و از زندگی در اینجا خواهد بود. در بسیاری از داستانهایی که به سالهای نخست زندگی این نسل در تبعید باز میگردد، ما "حیرت" را میبینیم، حیرت از چیزی که خود نداشتیم. در یکی از سفرنامههای ناصرالدینشاه به فرنگ، جملهای تکرار میشود و آن اینکه: "اسباب دنیا مایهی حیرت است." شاه که فکر میکرد سلطان جهان است، و گردش روزگار به زیر نگین خویش دارد، حال میبیند از جهانِ خارج از ایران نه تنها چیزی به او تعلق ندارد، بلکه نسبت به آن کاملاً ناآگاه است. تبعیدی ایرانی نیز به همین "حیرت" دچار میشود. او اگر چشمی باز و گوشی شنوا داشته باشد، از این "حیرت" بسیار خواهد آموخت. اگر نویسنده باشد، آن را دستمایه کار خویش میکند.
به طور کلی؛ ادبیات همیشه به سراغ کسانی رفته که دیده نشدهاند، رفتاری را نشان داده که دیگران نمیدیدند و سخنانی بر زبان رانده که شنیده نمیشد. اینجاست که میگویند ادبیات نخستین کاشف هستی انسان بوده است.
ادبیات تبعید در همین راستا به بازنگری در تاریخ، روانشناسی و هستی اجتماعی انسان ایرانی نیز پرداخته است، کوشیده تا موقعیت انسان را در ورطهای که جامعه بدان گرفتار آمده، بازنگرد و اینکه چرا ناگزیر به گریز شدهایم. ادبیات تبعید چیزی جدا از ادبیات معاصر ما نیست، فصلی از آن است. ادبیاتیست غیررسمی در داخل کشور، چنانچه ادبیات غیرقابل نشر و یا غیرمجاز نیز چه بسا در همین شاخه بگنجند. ادبیات تبعید به سان ادبیات داخل کشور و به آن شکل، بحرانزده نیست. از همان آغاز نیز دچار بحران نبود. میبایست راهی را طی کرده، به موقعیتی مناسب دست یابد. ادبیات داخل کشور اما در تمامی این سالها دچار بحران بود. دمی از تیغ سانسور رهایی نیافت، گرفتار چنبره فقاهت شد و آزادی خویش از دست داد. اگرچه نتوانستند در دادگاهِ "ارشاد" جامه مذهب بر تناش کنند، ولی امکان رشد را نیز از آن گرفتند.
فعالیتهای ادبی نویسندگان نسل نخست، به ویژه در مرحلهی اول، رنگی بهشدت سیاسی داشت و اغلب از سوی گروهها و تشکلهای سیاسی آن دوران که با رژیم جمهوری اسلامی فعالانه مبارزه میکردند، حمایت و مطرح میشد. از اینرو با فروپاشی دستکم تشکیلاتی این گروهها، فعالیتهای ادبی این نویسندگان هم فروکش کرد. نسل دوم، با این تجربه چگونه برخورد میکند؟
همانطور که در بالا گفتم، نویسندگان تبعیدی در واقع مبارزان راه سیاست نیز بودند. ما از کشوری آمدهایم که مرغ و خروس و گاو و گوسفند و گیاهان آن هم فکر میکنم به شکلی با سیاست در رابطه بوده باشند. مگر یادمان رفته که "گل سرخ" اجازه نداشته و ندارد در دل شعر بگنجد و یا کبوتر در داستان به پرواز درآید. رژیم در این واژهها انقلاب و آزادی را میدید. سیاست حاکم در این سالهای سیاه دخالت در زندگی خصوصی ما نیز بوده و هست. در چنین شرایطی نمی توان گفت که رفتار ایرانیان، چه آنان که فکر میکنند کاری به کار سیاست نداشته و ندارند، نیز سیاسی نبوده است.
در نخستین سالهای انقلاب در پی سالها خفقان و سانسور، جامعه به شدت رنگ سیاسی به خود گرفت. همه میکوشیدند نقشی در بنای جامعهای نوین داشته باشند. طبیعیست که نویسندگان هم که در جامعهی استبدادزده، نقش پیامبران را نیز ناخواسته بر عهده داشتند، به سیاست کشیده شدند و ادبیات سیاسی جایگاهی ویژه در جامعه یافت. ایرانِ سیاستزده ادبیاتی دیگر را بر نمیتافت.
با نگاهی کوتاه به آثار منتشرشده در چند سال نخست انقلاب میتوان به عمق این موضوع پی برد. اگر به حجم کتابها و عنوانهای آثار منتشرشده در سالهای ۵۷ و ۵۸ که در طول تاریخ کشور ما بیشترین تیراژ را داشتند، بنگریم، مشکل بتوان در آنها اثری غیرسیاسی یافت. ادبیات در این ایام جز سیاست، چیزی بر نمیتافت. در دههی نخست انقلاب همه آثار ادبی تولید داخل و هم ترجمهها، در بیشترین خویش رنگ و بوی سیاست داشتند. این روند در سالها بعد اگرچه اندکی فروکش کرد ولی هنوز نیز حاکم است. در واقع مشکل بتوان موقعیت سیاسی جامعه را در ادبیات نادیده گرفت. رژیم در هر نوشتهای و در پی هر واژهای نمادهایی علیه خویش و یا فرهنگ خود کشف میکند. پس میبینیم ماهیتِ نظام جمهوری اسلامی از متن غیرسیاسی نیز سیاست استخراج میکند.
این را نیز باید یادآور شد که مشکل در اینجا نه پرداختن به سیاست و یا نوشتن داستانهایی با محتوای سیاسی، بلکه سیاستزدگی در ادبیات است.
در چنین شرایطی طبیعیست که نویسندگان نیز با توجه به جهانبینی خویش گرایش به سازمانهای سیاسی داشته باشند و این سازمانها هم از وجود آنها در میان خویش استفاده تبلیغاتی ببرند. موج انقلاب و انقلابیگری که فروکش کرد و شعور جای شور انقلابی نشست، نویسنده و هنرمند نیز به استقلال گرایش پیدا کردند. و این خود باعث شد تا نگاه به ادبیات نیز دگرگون شود. در دهه شصت، ما هم کشتار دگراندیشان در زندانها را داریم و هم توجه مسائل نظری مفاهیم اجتماعی از جمله ادبیات را. از همین سالهاست که در حد توان و همچنین امکان چاپ و نشر، متون نظری ادبی جهان در ایران ترجمه و منتشر میشوند.
این روند در خارج از کشور نیز کم و بیش چنین بود. اندک اندک از حضور نویسندگان در سازمانهای سیاسی کاسته شد. البته باید در نظر داشت که در شرایطی عادی میتوان با حضور در سازمانی سیاسی، استقلال خویش به عنوان نویسنده را نیز حفظ کرد. آزادی فکر و کاربرد آن در ادبیات و هنر را میتوان برای نویسندهی حزبی نیز تصور کرد.
نسل دوم نویسندگان ما در خارج از کشور طبیعیست چنین روند دشواری را طی نکرده و در استقلال رشد کرده باشند. فکر میکنم این تجربهی جانکاه میتواند خود محتوای آثاری ادبی نیز بگردد. باید منتظر ماند تا موقعیت انسان را در چنین شرایطی در داستانها خواند.
من اما فکر نمیکنم فعالیت ادبی بسیاری از این نویسندگان پس از جدایی از سازمانهای سیاسی فروکش کرده باشد. با دهها مورد میتوان خلاف آن را مشاهده نمود. در واقع نیز باید چنین باشد. انرژی آزاد شده طبیعیست به راه ادبیات به کار گرفته شود. البته مواردی نیز میتوان یافت که حکایت از منزوی شدن داشته باشد، ولی نمیتوان آن را تعمیم داد.
از نسل دوم، آنکه اثری درخور آفریده، طبیعیست از این تجربه استفاده کرده است. او مشکلات نسل پیشین را هم در این شرایط نداشته، فکر او کمتر اسیر زادبوم است، در غرب رشد کرده، اینجا آموزش دیده، یاد گرفته، نگاه و شناخت متفاوتی هم دارد. دنیای او کوچک و یکصدایی نیست، اسیر تابوها نیست، سانسور نمیشود، به خودسانسوری گرفتار نمیآید. فرهنگِ هراس در ذهنِ او خانه نکرده، آرامشِ تن و جان دارد و اینها همه مزیتِ اوست بر نسل پیشین.
اینکه گفته میشود، عدهای از نویسندگان از سوی برخی سازمانهای سیاسی حمایت میشدهاند، واقعیتیست که تجربه کردهایم. بخشی از خریداران آثار این نویسندگان، طرفدارن همین احزاب و سازمانها بودند، ولی به این نکته نیز باید توجه کرد که جدا شدن نویسندگان از این سازمانها که در حالتی از عقبنشینی و یا شکست قرار داشتند، همزمان بود با جدا شدن بخش وسیعی از اعضا و هواداران همین سازمانها و این چیزیست که نباید در بررسی این موضوع از یاد برود.
یک نکته را نیز باید در نظر داشت که خواننده و یا نویسندهی جدی و پیگیر، به ویژه از نسل دوم، آنگاه که زبان کشور میزبان بیاموزد، ترجیح میدهد، نیازهای خواندن را با توجه به آثار غیرفارسی رفع کند. به این زبانها هم منابع گستردهتری وجود دارد و هم ارزش آنان به مراتب بالاتر از تولیدات "وطنی" است. فکر می کنم نسل جدید در ایران امروز نیز سطح آگاهی خویش را از طریق آثاری بالاتر میبرد که غیرفارسی هستند.
این "امکانات تشکیلاتی" از سوی دیگر، کار نشر و پخش و نقد و طرح کارهای برخی از نویسندگان نسل اول را (دست کم تا شکلگیری و تاسیس ناشران مستقل)، ساده میکرد. نسل دوم، با توجه به شمار اندک ناشران خارج از کشور و بودجهی محدود آنها، از چه امکاناتی سود میجوید؟
نگاه من به این موضوع دگرگونه است. ما از کشوری می آییم که در فرهنگ آن همهچیز به دو قطب خوب و بد تقسیم میشود. این ارثیهی معنوی فرهنگ کهن ما بود، با آمدن اسلام به ایران، آن را با مذهب جدید آمیختیم، چپ هم که شدیم، مارکس ما مذهبی بود. در همین سادهنگریهاست که جهان داستان ما شکل گرفت. به روایتی دیگر داستانهای ما از همان تولد فاقد عنصر گفتوگو بودند. زیر سلطه دیکتاتوری، فردیت هم که آزاد نبود. پس در این دنیای دو رنگ تنها دو صدا می توانست وجود داشته باشد. نقد ما در چنین شرایطی زاده میشود و منتقد در این دامچاله میآموزد پاسدار آرمانی باشد که به "خوب"ها تعلق دارد. این نسخه را میتوان در بحثهای شرکتکنندگان در نخستین کنگره نویسندگان ایران که در تیرماه سال ۱۳۲۵ به ابتکار انجمن فرهنگی ایران و شوروی در تهران برگزار شد، به خوبی دید.
از آن گذشته، نویسندگان و منتقدین سازمانهای سیاسی که شما اشاره میکنید، مگر در کلیت خویش فراتر از این چهارچوب توان دیدن داشتند؟ برای نمونه میتوانید آثار ادبی در نشریات حزب توده ایران را در پیش از کودتای ۲۸ مرداد با نشریات پس از انقلاب سال ۵۷ آن مقایسه کنید. هیچ تفاوت ماهوی در آن نمیبینید. در همه آنها همان رهنمودها و احکام ژادانف را میتوان بازیافت. مثال از حزب توده به این معنا نیست که دیگران چنین نبودند. به نظر من آبشخور فکری نه تنها چپ ایران، بلکه محیط فکری کشور، هنوز هم آموزههای حزب توده است. افکار این حزب را در این عرصه که همانا در "رئالیسم سوسیالیستی" خود را نشان میداد، میتوان حتا در فرآوردههای "اسلامینویسان" پیرامون حکومت جمهوری اسلامی نیز دید. این ادبیات در کلیتِ خویش نافی "فردیت" است. فردیت با انگِ فردگرایی در آن مرض میشود و محکوم میگردد.
در چاپ و پخش آثار، به تحقیق، امکانات به نسبت دو دههی پیش گستردهتر شده است. انتشاراتیهای مجعول که با چاپ یک اثر سر بر آورده بودند، دیگر وجود ندارند. انتشاراتیهای موجود فعالتر شدهاند. از میان صدها انتشاراتی، "باران" و "نشر ارزان" در سوئد، "فروغ" و "گردون" در آلمان، "خاوران" و "نقطه" در فرانسه و "نشر کتاب" در آمریکا و چند انتشاراتی دیگر باقی مانده و همچنان فعال هستند. چند انتشاراتی آنلاین نیز در سال اخیر فعال شدهاند. در تبلیغات و پخش کتاب هم به نظر میرسد، اینترنت فرصت گستردهای در اختیار نویسندگان و انتشاراتیها گذاشته است. نسل پیشین از چنین امکاناتی محروم بود.
در بررسی ادبیات معاصر ایران، در داخل و خارج از کشور، باید در نظر داشت که اگرچه نشریات اینترنتی امکانیست ویژه در گسترش ارتباطات و اطلاعرسانی و انتشارات، ولی تقلیلگرایی را نیز به همراه دارد. به این معنا که در عرصه ادبیات متنهایی به عنوان داستان و یا شعر منتشر میشوند که در واقع چنین نیستند. احساسات و خیالهایی هستند که نویسنده فکر کرده، میتواند شعر و یا داستان باشد. مسئول صفحه نیز از آنجا که خود تخصصی در این زمینه ندارد، به نشر آن اقدام میکند. نتیجه اینکه شبهداستان و یا شبهشعرهایی چنین در اندکزمانی در ازدیاد خویش جانشین شعر و داستان جدی میشود.
همین آثار سطح توقع خواننده را به مرور پایین میآورد. در چنین شرایطیست که شبهنقد هم پا میگیرد تا در شبهمقالاتی به هنر و ادبیات بپردازد. در این سادهگراییهاست که میبینیم کسانی یافت میشوند که هم شاعر و هم داستاننویس هستند، نقد ادبی هم مینویسند. در بسیاری از امور فرهنگی هم مقاله مینویسند و بالاتر از همه به سیاست هم میپردازند.
تا چند سال پیش در "نسل" دوم این پدیده شاخص بود، اگرچه عمومیت نداشت. خوشبختانه در سالهای اخیر کمتر دیده میشود.
جو سیاسی حاکم بر فضای صحنهی ادبی خارج از کشور با تعبیرها و تفسیرهای خاص خود از "هنر و ادب متعهد"، محدودیتهایی را در امر آفرینش ادبی ایجاد میکرد و در نتیجه به رشد طبیعی ادبیاتی آزاد خدشه وارد میساخت. در واقع فهرست آثار ضالهی وزارت ارشاد ـ با فرض وجود آن ـ، تعیینکنندهی چارچوب ادبیات آزاد برونمرز بود. نسل دوم به این مسئله در آثار خود چگونه نگاه میکند؟
جو مسموم همیشه وجود داشته و دارد. به نظرم در مسأله "تعهد نویسنده"، جامعه آگاهتر شده است. عدهی نویسندگانی که فکر میکنند نه نسبت به جامعه و توده، بلکه اثر و متن خویش متعهد هستند، بالاتر رفته است. دیگر عملاً از آثاری که در واقع خطابه و یا مقالهای سیاسی هستند، استقبال نمیشود. خوانندهی جدی هم سراغ چنین آثاری نمیرود. البته باید توجه داشت که شکست جهانی مُدل "سوسیالیسم واقعاً موجود" در رسیدن به موقعیت کنونی نقش بزرگی داشت. فروریزی دیوار برلین، فروریزی کاخ آرزوهای موهوم نیز بود. حال تا رسیدن به مرحلهی تعادل زمان احتیاج است. فرهنگ پیشین هنوز در نسل نخست سختجان است و کاربرد دارد. نسل دوم کمتر تحت تأثیر آن قرار داشت و در نتیجه آسانتر خود را با موقعیت جدید تطبیق میدهد. مهم این نیست که این نسل حتا به زبان غیرفارسی بنویسد، مهم اما این است که تأثیر خویش را بر ادبیات داخل کشور خواهد گذاشت و یا حداقل اینکه به جایگاهی ویژه در ادبیات معاصر ما دست خواهد یافت.
اینکه ادبیات ما رشد طبیعی ندارد، یک واقعیت است. ریشههای آن را از یک سو باید در سانسور و خودسانسوری یافت. با خروج از کشور اگرچه از دام سانسور گریختهایم، ولی خودسانسوری به مثابه ارثیهای فرهنگی و تاریخی در ناخودآگاه ما ریشه دارد و زنده است.
در تئوری میتوان پذیرفت که "آثار ضاله وزارت ارشاد" می تواند برای "ادبیات آزاد برونمرز" چهارچوبی باشد، ولی در واقع با این ذهن و ناخودآگاه مسموم چه خواهیم کرد؟ وجود ما اگر در جهان تبعید آزاد است، روان ما اما هنوز در بند است. به یاد داشته باشیم که غرب به عنوان زادگاه داستان و رمان، اگر "دُنکیشوت" را مبنا قرار دهیم، تاریخی چهارصد ساله دارد. به روایتی دیگر چهار قرن است که اینجا در آزادی رمان خلق میشود. عمر صدساله این نوع ادبیات در ایران هیچگاه در آزادی به سر نیامده است. مدرنیته یک کل است. تنها در یک عرصه حادث نمیشود. سهم ما اما از جهان مدرن بسیار معیوب و محدود بوده است. سالهای سال است که با دمکراسی بیگانهایم. فردیتها در این کشور امکان حضور و رشد نداشتهاند. از زندگی در جهان ترس نمیتوان شکوفایی هنر و ادبیات را انتظار داشت. و این را بگذارید در کنار بلبشوی حاکم بر فضای ادبی کشور. در موقعیتی که ابتداییترین شرایط خلقِ رمان در آن کشور مهیا نیست، هر نشریهای را که باز کنید، صحبت از ادبیات پُستمدرن است، واژه دهنپُرکُنی که یادآور تئوری "راه رشد غیرسرمایهداری" است در کشورهای عقبمانده. انگور نشده میخواهیم مویز بشویم. آش آنقدر شور شده که نویسندگان پیرامون حکومت نیز داستانهای پُستمدرن مینویسند و قرآن را با آهنگی پسُتمدرن میخوانند.
فکر نظام جمهوری اسلامی و خادمان آن راه به مدرنیته ندارد، پشت دیوار سنت، کوشیده شد تا از ادبیات ابزاری برای ترویج و تبلیغ اسلام و پند و اندرز استفاده شود. این سیاست سالهاست که شکست خورده و چنان فضاحتی به بار آورده که حتا "اسلامینویسان" پیرامون حکومت به اعتراض برخاستهاند. انقلاب بهمن سال ۵۷ در واقع پیروزی روستا و فرهنگ روستایی بر شهر بود و استیلای سنت بر مدرنیتهای که هنوز قوام نیافته بود. چنین شرایطی نمیتوانست جایی برای خلق داستان باشد. به یاد داشته باشیم که خمینی پس از انقلاب در دیدار با نویسندگان و شاعران عضو کانون نویسندگان، از آنان خواست تا همان کاری را بکنند که آخوندها میکنند. او و همفکرانش بیگانه با داستان و رمان بودند.
و اینها البته همه حاصل جامعه خفقانزده است. رشد ادبیات که شرایطی طبیعی نداشته باشد، شبهادبیات تولید میشود. بر چنین بستری "ادبیات سرگرمی" عمومی میشود و بر تارک ادبیات مینشیند.
به سئوال شما بر میگردم: نسل دوم ما در تبعید اگر آگاه باشد، اینگونه از ادبیات هیچ جذابیتی برایش نخواهد داشت. اصل آن را میبیند و احتیاجی به نسخه بدل ندارد.
شکل و ساختار در آثار نویسندگان نسل دوم، اغلب مدرن و نوگرایانه است. میتوان این نمود را ناشی از تاثیرپذیری از ادبیات معاصر کشور محل زیست آنان ارزیابی کرد؟
طبیعیست که چنین باشد، اگر چنین نباشد، یعنی غلتیدن در دامچاله.
بحث بر سر تعریف و شناسههای "ادبیات تبعید و مهاجرت" که با باز شدن نسبی فضای سیاسی دوران اصلاحطلبان در ایران، رفت و آمد برخی از "نویسندگان تبعیدی" به ایران و همچنین گسترش اینترنت همراه بود و پیوندهایی میان جامعهی ایرانی مقیم خارج از کشور و داخل ایران بهوجود آورد، یکی از حادترین بحثهای چند سال گذشته میان دستاندرکاران ادب و هنر درون و برونمرز را میساخت. برخی از منقدان ادبی معتقد بودند که رژیم جمهوری اسلامی، حتی "با طرح و اجرای توطئههای هوشیارانه، مسئله را مخدوش و این دو ادبیات را یکسان میکند. " با توجه به روی کار آمدن یکی از نمایندگان اصلاحطلبان در ایران، آیندهی این ادبیات و بحثهای نظری میان داخل و خارج را چگونه میبینید؟
ما ایرانیها عادت داریم که مفاهیم اجتماعی و فرهنگی را با توجه به شرایط شخصی خویش تعبیر و تفسیر کنیم. این سئوال بار نخست در نشریات داخل کشور طرح شد، در مصاحبه با نویسندگانی که در خارج از کشور زندگی میکنند و اثری از آنان در داخل کشور منتشر شده بود و یا اینکه خود سفری به ایران داشتند. این افراد نیز با توجه به موقعیت خود به آن پاسخ گفتهاند. خواستهاند از زیر بار سیاسی تبعید شانه خالی کنند تا رفت و بازگشت و یا انتشار آثارشان در داخل کشور آسانتر پیش رود. از این زاویه که بنگریم، میتوان پذیرفت که کارگزاران فرهنگی جمهوری اسلامی میتوانند در طرح آن نقش داشته باشند.
واقعیت اما ورای تخیلات و آرزوهای ما قرار دارد. تبعید و ادبیات تبعید نه با ما آغاز شده و نه با ما پایان مییابد. میتوان خوانندهی عامی را گول زد و ذهن او را مغشوش کرد، ولی اگر تاریخ ادبیات هر کشوری را بگشایی، چیزی به نام ادبیات تبعید در آن خواهید یافت. من در خود صلاحیت ردّ آن را نمیبینم، ولی میتوانم بگویم که تبعید شکل کلاسیک خود را از دست داده است. ادبیات تبعید نه به نویسنده، بلکه با اثر و متن در رابطه است. بسیاری از نویسندگان داخل کشور نیز در واقعیت امر تبعیدی محسوب میشوند، زیرا آثارشان مجوز نشر دریافت نمیدارد و خودشان تحت فشار زندگی میکنند. آثار بسیاری از نویسندگان خارج از کشور در داخل منتشر میشود و یا خود آزادانه در رفت و بازگشت هستند. طبیعیست که به این آثار نمیتوان ادبیات تبعید نام گذاشت.
در اینکه ادبیات تبعید عمری دراز نخواهد داشت، شکی نیست ولی این به معنای نفی آن نیست. تجربهی جهانی پیش روی ماست. "اولیس" جیمز جویس، "مرشد و مارگریتا"ی بولگاکف، "مادام چترلی" ج.ه. لارنس، و صدها اثر دیگر تا سالهای سال در کشور خویش اجازه نشر نداشتند. در این رابطه نه به نویسندگان تبعیدی، به نویسندهای که در داخل کشور زیست و درگذشت نظر میکنم و میپرسم: "شاه سیاهپوشان" و "جننامه" هوشنگ گلشیری که تا کنون مجوز نشر در داخل کشور دریافت نداشتهاند، آیا از جملهی آثار ادبیات تبعید ما نیست؟ اگر نه پس چیست؟