1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

بنی صدر، نخستین قربانی "تناقض توحیدی" بین ولایت و جمهوریت

جمشید فاروقی
جمشید فاروقی
۱۴۰۰ مهر ۱۸, یکشنبه

روز پنج‌شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، پس از ۱۵ سال زندگی در فرانسه، سرمست از نشئگی یک توهم انقلابی، همراه با خمینی به ایران بازگشت. سررسیدن زمان پرتاب از عرش خیال بر فرش واقعیت چندان به درازا نکشید. از مهاجرت آمد، در مهاجرت درگذشت.

https://p.dw.com/p/41UJS
ابوالحسن بنی صدر، نخستین قربانی رویارویی جمهوریت و ولایت در ایران
ابوالحسن بنی صدر، نخستین قربانی رویارویی جمهوریت و ولایت در ایران

خبر درگذشت ابوالحسن بنی صدر، نخستین رئیس جمهور تاریخ جمهوری اسلامی بسیاری را بر آن داشت تا درباره او بنویسند. غبار از مصاحبه‌های قدیمی برگیرند، شرح حال زندگی‌اش را بازگویند، لب به ستایش‌اش بگشایند و چه بسا سرزنش‌اش کنند.

شاید بتوان ویژگی شخصیتی او را ثابت قدمی‌اش دانست. و اگر امروز، در فردای درگذشتش‌، بسیاری با احترام از او یاد می‌کنند، برخاسته از آن مقاومتی است که از خود در برابر استبداد حاکم بر زادگاهش نشان داد.

ملی‌گرایی‌اش مانع از آن شد که زبان و کلام خود را به دست طوفان‌های سیاسی بسپارد و همچون مرغی آشیان بر باد رفته، از شاخه‌ای بر شاخه‌ای بنشیند و پر بریزد و دگر بشود. ماند همان که بود و از این رو، احترامش در تاریخ سیاسی ایران با یادش گره خورد.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

درباره او زیاد نوشته‌اند. به‌ویژه در این یکی دو روزی که از درگذشت او می‌گذرد. از لحظه‌های مهم زندگی‌اش گفته‌اند. اینکه کی و کجا به دنیا آمده‌، چه گفته و چه کرده است. و از این موضوع گفته‌اند که او نیز یکی از آن کسانی بود که خواب غول خفته در این چراغ جادو را پریشان کرد و از دست او به فرامرز گریخت.

او فرزند همان انقلابی بود که در همان نخستین سال‌های پیروزی‌اش قصد جان او کرد. بنی صدر روز شنبه ۱۷ مهر سال ۱۴۰۰، در سن ۸۸ سالگی به دفتر خاطرات سیاسی این فصل از تاریخ ره گم کرده ایران پیوست. غول چراغ جادو اما همچنان نفس می‌کشد.

هدف از این یادداشت کوتاه تکرار گفته‌ها پیرامون زندگی بنی صدر نیست. بازگویی گفته‌ها سودی به همراه ندارد. در این یادداشت به دو نکته توجه خواهد شد: به نقش بنی صدر در پرواربندی "توهم انقلاب اسلامی" و به "نهاد نفرین شده جمهوریت" و نخستین قربانی‌اش.

همسفری به نام توهم

باید فانوس به دست، در کوچه پس کوچه‌های این کژراه، در پی ریشه‌یابی از آن توهم مانا و جان سختی بود که بنی صدر را به ایران کشاند، در بازی تاج و تخت، او را بر یکی از دو قله یک "تناقض توحیدی" نشاند، و آنگاه که مستی پیروزی فرونشست، آنگاه که جنون انقلاب برای بلعیدن فرزندان خود دندان تیز کرد، او را دگر بار از ایران براند.

توهم همسفر دائمی او و یار غار بسیاری از هم‌نسلان او بود. توهمی که با دو رنگ سرخ و سیاه آمده بود تاریخ ایران را به کژراه بکشاند. گرچه ملی‌گرایی بنی صدر به توهمش اندک رنگ دیگری می‌زد‌، اما آخوندزاده بود و از آن دو، توهم انقلاب اسلامی را برگزید.

همان توهم بود که پای او را به خیزش ارتجاعی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ کشاند و حتی زخمی بر تن او نشاند. پس از آن بود که به فرانسه مهاجرت کرد، در آنجا درس خواند و به زندگی خود در مهاجرت ادامه داد. اما آموخته‌هایش در سوربن و تجربه زندگی در یک جامعه باز و دموکراتیک نیز نتوانست پشت آن توهم را به خاک بمالد. با او ماند تا سفر بعدی.

بیش از ۱۵ سال این توهم به انتظار لحظه سفر و بازگشت به زادگاه خود نشسته بود. یک روز پنج‌شنبه بود. ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷. یکی از آن روزهایی که جنون پیکر سنگین خود را در خیابان‌ها پهن کرده و راه بر تتمه خردی زخم‌خورده بسته بود. بنی صدر، همراه با همسفرش در همان هواپیمایی نشست که خمینی و اعوان و انصارش را به ایران بازمی‌گرداند.

این توهم در فضای برخاسته از استقبال میلیونیِ مردمی ره گم‌کرده حتی متورم شد. ده میلیون رای برای نشاندن این توهم بر تخت ریاست جمهوری کفایت کرده بود. سرخوش از مزه مزه کردن قدرت سیاسی بود‌که چنگال واقعیت او را از عرش بر فرش افکند.

توهم حتی پس از آنکه خشونت برخاسته از آن جنون انقلابی آمده بود تا برای او سرنوشتی هم‌مانند سرنوشت بسیاری دیگر از مسافران هواپیمای ایرفرانس رقم بزند، او را ترک نکرد. با او ماند تا واپسین روز حیاتش. ثابت‌قدم بود.

روزنامه "انقلاب اسلامی" برای آخرین بار در ایران در خرداد ۱۳۶۰ منتشر شد. دو ماه پس از آن، بنی صدر با هواپیمایی ایران را ترک کرد که مسافر دیگرش، مسعود رجوی بود.

روزنامه "انقلاب اسلامی" در هجرت به کار خود ادامه داد. سخن گفتن از "انقلاب اسلامی" هنوز نشان از باور او به چنین توهمی داشت. بر آن بود، که "دیکتاتوری ملاتاریا" انقلاب اسلامی را به کژراه برده است.

اما درنیافت که این "دیکتاتوری ملاتاریا" نیست که سرنوشت ایران را رقم می‌زند. این یک دیکتاتوری اسلامی است که حاکم است. یک دیکتاتوری شیعی‌ای که برای حفظ قدرت خود از حذف این یا آن روحانی نیز هیچ ابایی ندارد.

جمهوریت نفرین شده

اسلام فاقد یک فلسفه سیاسی است. صرف‌نظر از تفاوت رویکرد تشیع و تسنن به قدرت سیاسی، در خود تشیع نیز درک واحدی از رابطه فقه با سیاست وجود ندارد.

درگذشت آیت‌الله بروجردی در فروردین سال ۱۳۴۰ راه را برای اندیشه سیاسی تشیع هموار کرد. بنی صدر در آن هنگام جوانی ۲۸ ساله بود. به یک باره، "رساله‌های" پنهان از صندوقچه تاریک‌خانه پرورش رویای کسب قدرت بیرون آمدند، منتشر شدند و دست به دست گشتند. در کنارشان و به مرور‌، نوشته‌های سازمان مجاهدین و علی شریعتی.

درگذشت مرجع اعظم شیعیان منع ورود روحانیون به سیاست را از سر راه خمینی و برخی دیگر از روحانیون برداشت. اما آنچه از تلفیق متناقض این منع فقهی با ورود سیاسی روحانیون به عرصه سیاست و قدرت پدید آمد، خوار شمردن اتوریته غیردینی، اتوریته غیرروحانی بود.

بنی صدر یک سال پس از ورود به ایران، با پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری، به عنوان نخستین رئیس جمهور جمهوری اسلامی کار خود را آغاز کرد.

هنوز از تناقض بین دو نهاد "ولایت" و "جمهوریت" آگاهی نداشت. آن دو را مکمل هم می‌دید. حال آنکه کنار هم نشستن دو بن ناساز ولایت و جمهوریت در یک حکومت دینی شیعی "تناقضی توحیدی" بود.

این تناقضی است بین "ایده‌آلیسم سیاسی تشیع" و نیازهای برآمده از حفظ و اعمال قدرت سیاسی ولی فقیه در دوران غیبت کبرا.

بنی صدر زمانی سکان نهاد جمهوریت را برعهده گرفت که در سایه این "تناقض توحیدی" ایجاد دو حکومت موازی در ایران کلید خورده بود. در یک سو او بود با مجلس و وزارتخانه‌ها، ارتش و شهربانی. و در سوی دیگر ولی فقیه بود با حوزه‌ها، سپاه و بسیج و شورای نگهبانی که یک سال پس از آغاز کار دفتر ریاست جمهوری بنیان نهاده شد.

بازیگران نهاد "جمهوریت" مردم هستند. بازیگران نهاد "ولایت" اما از جنس امت. یکی از استقلال و حق رای برخوردار است و دیگری مقلد است و از حق تمیز و تشخیص ذاتا محروم.

بنی صدر، نخستین قربانی رویارویی این دو بن ناساز بود. ده میلیون رای که مردم برای پیروزی او به صندوق ریخته بودند، در تبدیل ملت به امت، از ارزش تهی شد.

در جمهوری اسلامی، با یک دست به مردم حق رای می‌دهند و با دست دیگر آن را پس می‌گیرند. در این "تناقض توحیدی" مجالی برای هم‌زیستی ولایت و جمهوریت باقی نیست. تمرکز هر چه بیشتر قدرت در دست نهاد ولایت، باعث تضعیف نهاد جمهوریت در ایران شد.

این فصل نخست از کاریکاتور شدن نهاد جمهوریت در ایران بود. بنی صدر، ثابت‌قدم بود. تن به کاریکاتور شدن نهاد جمهوریت نداد.

او آنگاه که دو دست نهاد ولایت را پیچیده بر گرد گردن جمهوریت دید، به دفاع از جمهوریت برخاست و با بازگشت به مهاجرت زندگی بر فرش را بر پرواز در عرش ترجیح داد.

به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید

اما آنچه پس از رفتن او در این "تناقض توحیدی" روی داد، کاستن تدریجی اما مستمر قدرت نهاد نفرین شده جمهوریت در ایران بود.

بنی صدر شاهد سرنوشت کسانی بود که پس از او در دفتر ریاست جمهوری نشستند. به استثنای دوره ریاست جمهوری کوتاه محمدعلی رجایی و دوره ریاست جمهوری علی خامنه‌ای که پیش از نفرین نهفته در این نهاد، اولی با مرگ خود از غضب ولی جست و دومی خود ردای ولایت بر تن کرد، مابقی در کاریکاتور جمهوریت کار خود را دنبال کردند.

ابوالحسن بنی صدر، نخستین رئیس جمهور ایران و نخستین قربانی نهاد ریاست جمهوری‌ پیش از دیدن سرنوشت رئیس دولت سیزدهم، چشمان خود را بست.

مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

جمشید فاروقی
جمشید فاروقی روزنامه‌نگار