«به دنبال کابوس مشترک روزنامهنگاران تبعیدی ایران»
۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبههفته گذشته در شهر برلین کتاب «پس از انتخابات٬ روزنامهنگاران ایران از تبعید و مبارزه برای دموکراسی میگویند» با حضور تعدادی از نویسندگان کتاب رونمایی شد. این کتاب که به شرح رویدادهای روزهای نزدیک به انتخابات مناقشهبرانگیز ریاستجمهوری سال ۸۸ ایران و پس از آن میپردازد٬ از زبان ۱۲ روزنامهنگار ترک وطنکرده روایت میشود.
مولف کتاب٬ مارکوس میشایلزن٬ آلمانی است و در حال اتمام رساله دکترای خود درباره اینترنت در ایران است. نسخه فارسی این کتاب در اینترنت به صورت رایگان و در قالب فایل پیدیاف موجود است. (http://library.fes.de/pdf-files/iez/08664.pdf) نسخه انگلیسی کتاب به صورت چاپی منتشر شده است.
مارکوس میشایلزن با پشتیبانی بنیاد فردریش ابرت به چاپ چنین کتابی اقدام کرده و فارسی را به خوبی صحبت میکند. او دربارهی انگیزه گردآوری این کتاب میگوید: «تلاش برای فهم کابوس روزنامهنگارانی که پس از انتخابات ۸۸ ایران مجبور به ترک کشور شدند.»
با میشایلزن٬ مولف کتاب٬ درباره چگونگی شکلگیری این کتاب که برای دور زدن سد سانسورهای دولتی ایران در حوزه نشر٬ به صورت آنلاین در اختیار مخاطبان فارسی زبان قرار گرفته ٬ گفتوگویی کردهایم که در پی میآید.
چطور شد ایده چنین کتابی به ذهنتان رسید؟
من پاییز ۸۷ که در تهران بودم با چند روزنامهنگار آشنا شده بودم. بعد از انتخابات دیدم که آنها مجبور شدند ایران را ترک کنند٬ از طریق فیسبوک وضعیتشان را دنبال میکردم. با خودم فکر میکردم زندگیشان چطور است؟ فکر میکردم باید خیلی سخت باشد که کشورشان را ترک کنند. یک کتاب هست از یک نویسنده آلمانی به نام کلاوس من که در زمان نازیها مجبور شد آلمان را ترک کند.
این نویسنده در کتابش میگوید که همه روزنامهنگاران و نویسندههای تبعیدی آلمانی یک خواب مشترک را مدام میبینند. آنها خواب میبینند برگشتهاند به شهر خودشان و دارند در خیابان قدم میزنند ولی تعجبزدهاند که چرا همه مردم دارند تهدیدآمیز نگاهشان میکنند. بعد متوجه میشوند که چند روزنامه ممنوع در بغل دارند. وقتی روزنامهها را در دست خودشان میبینند٬ میترسند و شروع میکنند به دویدن و از خواب میپرند.
کلاوس مان میگوید این کابوس مشترک نویسندگان و روزنامهنگاران تبعیدی بوده است. من این کتاب را خوانده بودم و فکر میکردم شاید ایرانیها هم الان در وضعیت مشابه هستند و چنینی خوابی را میبینند. بنابراین به نظرم رسید که این نیاز وجود دارد تا داستان شخصی روزنامهنگاران ایران هم تعریف شود تا مشخص شود در چه شرایطی هستند.
برداشت خودتان چه بود؟ وقتی مطالب را میخواندید به نظرتان رسید کابوس مشترکی در نوشتههای ایرانیها هم بود؟ شباهتی بین وضعیت روزنامهنگاران ایرانی در تبعید با آلمانیها دیدید؟
ما نمیتوانیم ایران امروز را با آلمان نازیمقایسه کنیم٬ میتوانیم مقایسه کنیم ولی تفاوت هست. اما وضعیت روزنامهنگاران در تبعید شباهت زیادی دارد. از مقالات این کتاب خوب معلوم میشود که تصمیم ترک کردن ایران برای همه نویسندهها سخت بود و وضعیت زندگی روزمرهشان هر روز با سختی همراه است. از مقالات مشخص است که روزنامهنگاران ایرانی خارج از ایران در دوره گذار هستند٬ یعنی نه در کشور خودشان دیگر زندگی میکنند و نه در دنیای جدید.
روزنامهنگاران را بر چه اساسی انتخاب کردید؟
انتخابها اتفاقی بود. ابتدا یکی از روزنامهنگاران که با او از ایران در تماس قرار گرفته بودم و بعد خارج شده و ساکن آلمان شده بود٬ چند نفر را معرفی کرد٬ بعد حنیف مزروعی، روزنامهنگار ساکن بلژیک، چند نفر را معرفی کرد. در آخر نویسندگان انتخاب شده خودشان هم چند نفر را معرفی کردند.
وقتی خوانندهی ایرانی، مقالات را میخواند، چون شرایط را میشناسد احتمالاَ میداند نویسندهها دارند از چه چیزی صحبت میکنند. به نظر شما مخاطب خارجی کتاب هم از مجموع مقالات کتاب میتواند به تصویر نسبتا کاملی از وضعیت روزنامهنگاری در ایران برسد؟
ما تلاش کردیم که این تصویر داده شود. مثلاً نکاتی درباره خیابانها یا تاریخها را در زیرنویس توضیح بدهیم. اما هدف ما این نبود که یک تحقیق آکادمیک درباره این دوره تاریخی ایران را انجام دهیم. حتی این هم که تصویر کاملی باشد هدف نبود٬ مهم این بود که دیدگاههای شخصی مختلف شاید حتی پراکنده از این زمان ارایه دهیم. به نظر من خوانندگان خارجی وقتی روایتهای شخصی را میخوانند میتوانند به خوبی تصور کنند شرایط چطور است.
شما فکر میکنید خوانندگان غیر ایرانی میتوانند بر اساس این کتاب وضعیت روزنامهنگاری در ایران را درک کنند؟
بله٬ به نظرم به این هدف رسیدیم که بتوانند تصور کنند شرایط نه تنها برای روزنامهنگاران که مردم عادی که در تظاهرات شرکت کردند چطور بود. و همین طور شرایط کسانی که مجبور هستند کشور را ترک کنند چطور است.
با اینکه شما در صحبتهایتان مطرح کردید که در پی دیدگاههای مختلف در کتاب بودید٬ اما انتقادی که به کتاب وجود دارد این است که نویسندگان کتاب در نهایت از یک سبک نگرش برخوردار هستند. حتی اکثریت از رایدهندگان به میرحسین موسوی هستند. به نوعی کتاب «سبز» است.
این مربوط به شرایط انتخاب نویسندگان است. چون زیاد وقت نداشتیم که مفصل دنبال دیدگاههای متفاوت بگردیم. چون کسانی که نوشتند با هم آشنا بودند و همدیگر را معرفی کردند و طبیعیست که نظراتشان نزدیک به هم باشد. ولی کسانی که به موسوی رای دادهاند یا کروبی٬ چون مطمئن نیستم که نویسندگان این کتاب همه به موسوی رای دادهاند٬ در کل کسانی که به اپوزیسیون رای دادند٬ همانها هم کسانی بودند که بیشترین رنج را از شرایط بعد از انتخابات بردهاند.
در این کتاب چند مقاله وجود دارند که بیشتر سیاسی هستند٬ چند مقاله درباره روزنامهنگاری و چند مقاله شخصی هم هست. به نظر من موفق شدیم به ترکیب خوبی برسیم. این مقالات را طوری طبقهبندی کردیم که کتاب از وضعیت پیش از انتخابات و کمپینها شروع میشود٬ بعد به دستگیریها و وضعیت زندان میرسد٬ بعد دو مطلب درباره روزنامهنگاری داریم و بعد از شرایط تبعید و زندگی در خارج نوشته میشود.
زبانهای کتاب چطور انتخاب شدند؟ چون با اینکه بنیاد فردریش ابرت که بنیادی آلمانیست کتاب را پشتیبانی کرده ولی میبینم که کتاب به دو زبان فارسی و انگلیسی موجود است.
هدف این بود که چطور میتوانیم به حداکثر مخاطب دسترسی پیدا کنیم. یکی از شرایط فردریش ابرت این بود که کتاب حتماً فارسی باشد تا ایرانیان بتوانند بخوانند. بر همین اساس نسخه فارسی بر اینترنت وجود دارد. باید تصمیم میگرفتیم بین آلمانی و انگلیسی، که ترجیح دادیم انگلیسی باشد تا خواننده بیشتری داشته باشد.
چطور شد تصمیم گرفتید نسخه فارسی را به صورت فایل پیدیاف در اینترنت ارایه دهید؟
این تصمیم را در پروسه کار گرفتیم. چون اگر فارسی را به صورت چاپی ارایه میکردیم٬ به ایران نمیرسید. برای اینکه بتوانیم از سانسور بگذریم و به دست مخاطب برسانیم٬ تصمیم گرفتیم فارسی را به صورت رایگان در اینترنت بگذاریم.
برگردیم به تجربه خودتان٬ شما چه دورههایی در ایران بودید و تجربه خودتان از ایران چقدر از تجربه ایرانی که در این کتاب و از طریق روزنامهنگاران ایرانی معرفی میشود٬ متفاوت است؟
من اولین بار سال ۲۰۰۱ بود که دو ماه برای یادگیری زبان فارسی به آنجا رفتم. بعد ۲۰۰۳ برای پنج ماه رفتم. بعد از ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ آنجا بودم. یک بار هم در پاییز ۲۰۰۸ به ایران رفتم. اولین بار که رسیدم هنوز شور مطبوعات اصلاحطلب وجود داشت. روزنامه «نوروز» توقیف شده بود و میخواستند به جایش «روز نو» را منتشر کنند. همه خیلی فعال بودند و فعالیت مطبوعاتی را پیگیری میکردند. در دو سالی هم که ایران بودم٬ روزنامه «شرق» منتشر میشد که دیگر فقط سیاسی نبود و مسایل دیگر را هم به خوبی پوشش میداد و به نظر من حرفهای بود و چند روزنامه دیگر به همین سبک وجود داشت.
در زمان انتخابات ریاست جمهوری دور اول احمدینژاد هم من هنوز ایران بودم و تا هشت ماه اول دولت او نیز هنوز در ایران زندگی میکردم و میدیدم که شرایط به آرامی عوض میشود. وقتی از ایران خارج شدم همیشه از خودم میپرسیدم شرایط الان در ایران چطور است. چون بحث پرونده اتمی هم بالا گرفته بود. پس اواخر ۲۰۰۸ به ایران برگشتم. به محض رسیدن به خودم یادآوری کردم این ایران احمدینژاد است که داری تجربه میکنی. چیزی هم که دیدم همین بود٬ همه خسته بودند و انتظار تغییر داشتند ولی انگیزهای برای هیچ اقدامی در کسی دیده نمیشد. برای همین وقتی از کشور خارج شدم و خبرهای کمپینهای پرشور انتخاباتی رسید و بعد هم که تظاهرات اعتراضی شکل گرفت٬ متعجب بودم. البته همیشه میدانستم مردم ایران چنین پتانسیلی را دارا هستند. مثلاً دیده بودم که زمانی برد ایران بر تیم فوتبال آمریکا چطور باعث شد مردم به خیابان بریزند. البته این یک مثال است ولی نشان میدهد که این پتانسیل وجود دارد که مردم بتوانند خیابان را فتح کنند. با این همه باز برایم سخت بود باور کنم وقایعی که در ویدیوهای مربوط به اعتراضات پس از انتخابات میدیدم دارند در ایران اتفاق میافتند. برایم سخت بود باور کنم این تهران پس از انتخابات٬ همان تهران افسرده است که آخرین بار دیده بودم. وقتی کتاب را شروع کردم٬ دوست داشتم بدانم نویسندگان٬ بخصوص نویسندگانی که پس از انتخابات هنوز مدت زمانی را در ایران بودند٬ مثل آسیه امینی٬ چه تجربهای از تظاهرات داشتند.
فکر میکنید برای خودتان پس از انتشار این کتاب امکان سفر به ایران وجود داشته باشد؟ یا فکر میکنید با انتشار این کتاب خودتان هم در صف نویسندگان کتاب که فعلاً امکان برگشت ندارند٬ ایستادهاید؟
این شک را داشتم. یعنی از ابتدا به این موضوع که این کتاب چه تاثیری روی زندگیام و علاقهام برای سفر به ایران خواهد داشت٬ فکر کردم. ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که در شرایط موجود چندان انگیزه برای سفر به ایران ندارم چون کاری نمیتوانم بکنم. با خودم گفتم تا وقتی اکثریت دوستان ایرانیام٬ یا این روزنامهنگارانی که در این کتاب مطالبشان آمده٬ خارج هستند٬ رفتن به ایران فایدهای ندارد. خصوصاً که در وضعیت فعلی نمیدانم در صورت سفر به ایران و دیدار و مصاحبه با ایرانیها چه تبعاتی دامنگیر کسانی خواهد شد که با آنها در تماس خواهم بود. البته من هم مثل همه شما ایران را دوست دارم اما فعلاً فرصتی برای رفتن به آنجا نیست و باید واقعیت را پذیرفت.
مریم میرزا
تحریریه: یلدا کیانی