«رجاییشهر؛ جایی که زندانی از لیست زندهها حذف میشود»
۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه
«محمد نظری، بیست و دو ساله بود که بازداشت شد و حالا در سال بیستم زندانش است اما انگار که شصت ساله است. عمر و ابراهیم و خالد از اعضای حزب دمکرات کردستان حالا وارد ماههای ابتدایی سال چهاردهم زندانشان شدهاند و سالها از آخرین ملاقاتشان با خانواده میگذرد».
«کرمی خیرآبادی، شانزده سال است که زیر حکم اعدام قرار دارد. یکشنبهها و سهشنبههایی که احتمال اجرای حکم اعدام میرود، با هفتهها و ماهها و سالهای زیادی که پشت سر گذاشته، حالا دیگر اصلاً حسی برایش نمانده».
«چهار نفر از افراد وابسته به حزب پ.ک.ک (حزب کارگران کردستان ترکیه) هشت سال و پنج سال زیر حکم هستند. زانیار و لقمان مرادی که پسر عمو هستند چهار سال است که زیر حکم اعداماند و به دستور قاضی صلواتی از ملاقات با خانوادههایشان محروماند. آنها هم مدتهاست که با خانوادههای خود ملاقات ندارند. بعضی وقتها روزهای ملاقات خجالت میکشم مستقیم توی چشمهایشان نگاه کنم».
اینها بخشهایی از نامه بهمن احمدی امویی از زندان رجاییشهر یا همان گوهردشت است. زندانی با ۲۴ بند اصلی و فرعی و ۸ بلوک آپارتمانی.
این زندان به گفتهی ایرج مصداقی که خود دورهای را در دهه ۱۳۶۰ در سلولهای انفرادی آنجا گذرانده به عنوان یک زندان تنبیهی در مهرماه سال ۶۱ راهاندازی شد.
به گفتهی او کسانی را که در اوین بیش از یک سال زیر بازجویی بودند و هنوز به پرونده آنها رسیدگی نشده بود به گوهر دشت منتقل میکردند. همچنین زندانیان قزلحصار را به صورت تنبیهی به سلولهای انفرادی گوهردشت میبردند. او میگوید زندانیان بسیاری در دهه ۶۰ بین یک تا چهار سال در سلولهای انفرادی زندان گوهردشت در شرایط بسیار وخیمی به سر بردند.
ایرج مصداقی از "سلولهای تاریک" رجاییشهر میگوید: «سلول تاریک یک انباری بود که نه دستشویی داشت نه توالت و کاملا تاریک بود. زندانی را چند روز در آنجا نگه میداشتند و زندانی مجبور بود قضای حاجتش را هم در همانجا بکند. این شرایط بسیار بدی بود، وقتی شما وارد سلول انفرادی گوهردشت میشدید خودشان میگفتند از لیست زندهها حذفتان کردیم».
برای شنیدن فایل صوتی این گزارش اینجا را کلیک کنید
و حالا با گذشت دو دهه از آن سالها هنوز زندانیانی در گوهردشت هستند که گویا از لیست زندهها حذف شدهاند؛ محمد نظری، عمر، ابراهیم، خالد، کرمی خیرآبادی، زانیار و لقمان مرادی و بسیاری دیگر که شاید بهمن احمدی امویی آنها را ندیده. او در نامهاش مینویسد: «از خودم میپرسم اگر این حزب دمکرات هنوز هم وجود داشته باشد آیا میداند آدمهایی هستند که به اسم عضویت در آن حزب سالهاست که در زنداناند؟».
شاهو حسینی نماینده حزب دموکرات کردستان ایران در خارج از کشور در پاسخ به این پرسش میگوید: «ما میدانیم، نه تنها این زندانیان بلکه خیلیهای دیگر در زندانهای ناشناخته ایران هستند که متاسفانه هیچ خبری از آنها نیست و حزب هم نمیتواند بگوید عضو حزب هستند چون در این صورت بلافاصله اعدام میشوند».
او میگوید حتی خانوادههای این زندانیان نیز از تماس با حزب پرهیز میکنند چرا که بیم آن را دارند که این تماسهاعلنی شود و بر حکم قضایی زندانیان تاثیر بگذارد.
سنتی که لاجوردی پایهگذارش بود
دکتر عبدالکریم لاهیجی نایب رئیس فدراسیون بینالمللی جوامع حقوق بشر بیقانونی کنونی حاکم بر زندانهای ایران را سنتی به جا مانده از دوران اسدالله لاجوردی میداند. او میگوید: «نیمه دوم سال ۱۳۵۹ اسدالله لاجوردی که قبل از انقلاب یک خرده فروش بازار بود و تحصیلات حقوقی که هیچ، حتی تحصیلات غیرحقوقی هم نداشت، با حکم سید محمد بهشتی رئیس دیوان عالی کشور و عضو شورای عالی قضایی، بهعنوان دادستان انقلاب تعیین شد. او با گروهی از کسانی که قبل از انقلاب با آنان در زندان بود و به اصطلاح تیم او را تشکیل میدادند، به داخل زندان اوین رفتند و سرنوشت زندان اوین و زندانیها در دست او بود».
دکتر لاهیجی رابطهی مسئولان زندان و در صدر آنها اسدالله لاجوردی با زندانی را "رابطهی برده با صاحب و مولایش" توصیف میکند و میگوید لاجوردی آن قدر قدرت داشت که میتوانست ظرف چند دقیقه حکم اعدام یک زندانی را از دادگاه انقلاب بگیرد.
به نظر این حقوقدان این رویه سی سال است که بر کلیه زندانهای جمهوری اسلامی حاکم است.
او خاطرهای را از لویی ژوئن، رئیس کمیته بازداشتهای خودسرانه سازمان ملل نقل میکند که مربوط به سال ۱۳۸۲ است. وی در آن سال برای بازدید از زندانها به ایران سفر میکند و در گزارش سفرش نوشته که وقتی همراه رئیس اداره زندانهای ایران وارد بند ۲۰۹ اوین میشوند، دو مرد "غولپیکر" با خشونت آنها را از آنجا بیرون کرده و اجازه صحبت با هیچیک از زندانیان بند را به آنان نمیدهند.
لاهیجی میگوید وقتی با رئیس سازمان زندانها و با فرستاده ویژه سازمان ملل اینگونه برخورد میشود، دیگر نمیتوان انتظارداشت که با زندانیان قانونمدارانه رفتار شود.
به نظر وی دلیل اصلی مخالفت ایران با ورود احمد شهید گزارشگر ویژه حقوق بشر و هر گزارشگر موضوعی دیگری به ایران همین است که مقامات جمهوری اسلامی میدانند اگر آنها به ایران بروند، نمیتوانند مانع از بازدیدشان از زندانهای ایران شوند.
نگه داشتن زندانی زیر حکم اعدام؛ بدترین شکنجه
شانزده سال، هشت سال، پنج سال و چهار سال؛ اینها تعداد سالهایی است که به نوشتهی بهمن احمدی امویی برخی از زندانیان رجاییشهر منتظر اجرای حکم اعدامشان هستند.
دکتر لاهیجی این کار را "غیرانسانیترین" رفتاری میداند که میشود با یک زندانی کرد.
به نظر او دلیل این رفتار بیاساس بودن این حکمهای اعدام است. او میگوید: «این حکمها، نادرست است و در شرایط استثنایی زیر فشار دادستانی، یا فشار نیروهای امنیتی بهخصوص وقتی در مناطق حساس مثل مناطق گروههای قومی، کردستان، بلوچستان و خوزستان باشد، این حکم صادر میشود و متأسفانه در دیوان عالی کشور هم رسیدگی دقیق نمیشود. ولی بعداً به مرور یا در اثر فشار خانوادهها، یا در اثر اعتراضهای خود زندانی، مسئولان زندان، یا قوه قضاییه و شاید بالاتر از آن متوجه میشوند که این حکم حکم شدیدیست. اما چون حکم قطعیت پیدا کرده، نمیتوانند یا نمیخواهند آن را تغییر دهند که البته با اعاده دادرسی میتوانند حکم را تغییر دهند اما این کار را نمیکنند بنابراین زندانی را به صورت بلاتکلیف نگاه میدارند».
به گفتهی آقای لاهیجی طبق آخرین گزارش فدراسیون بینالمللی جوامع حقوق بشر که اواخر فروردین ماه منتشر شد، نزدیک به ۳۰ زندانی چنین وضعیتی دارند یعنی سالهاست که حکم اعدامشان تایید شده اما نه اعدام میشوند و نه آزادشان میکنند.
وی همچنین به زندانیانی اشاره میکند که پس از گذراندن این سالهای بلاتکلیفی، اعدام شدهاند، از جمله فرزاد کمانگر.
دکتر لاهیجی میگوید فرزاد کمانگر در حالی که چند سال پیش از اعتراضات پس از انتخابات ۸۸ دستگیر و حکم اعدامش هم صادر شده بود اما پس از اعتراضات مردمی در سال ۸۸ و به عقیدهی وی برای "زهر چشم گرفتن" از سایر زندانیان اعدام شد.
گوهردشت مخوف سالهای ۶۰
بندهای ۷، ۸ و فرعی ۲۰ زندان گوهردشت منتهیالیه سمت راست زندان هستند، جایی که زندان به پایان میرسد. این سه بند مشرف به حسینیه زندان است؛ همان جایی که اعدامهای دستهجمعی سال ۱۳۶۷ در آنجا اتفاق افتاد.
مهدی اصلانی یکی از شاهدان زندهی بند هشت است. او "بدترین خاطرهای" که از گوهردشت دارد را در کتابش با نام "کلاغ و گل سرخ" اینگونه شرح داده:
«شب آوار ترین خاطره من از دوران کشتار به نیمه مرداد بر می گردد، پانزده تا هجدهم مرداد ماه ۱۳۶۷ به هنگام مجاهد کشی. در فاصلهی این سه روز، ترددِ کامیونهای یخچالدار را که شبانه چیزی بر ما نادانسته را جا به جا می کردند بر خلاف شب های پیش بیش از یکبار در روز مشاهده کردیم. در این زمان هیئت مرگ با شدتی افزونتر از پیش به مرگفروشی مشغول بود و ما این همه را نمی دانستیم. ما شبانهترین دورههای زندهگیمان را تجربه میکردیم. با میلهای که یکی از بچهها در اختیار داشت، بدون ترس از تنبیه، کرکرهی فلزی پنجرهی آخرین اتاقِ مشرف به حسینیه در بند هشت را تا سرحد امکان بالا زدیم. همگیمان به مانندِ شخصیتهای بینامِ رمانِ کوری، نوشتهی خوزه ساراماگو، شده بودیم: "کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند". سایهی افرادی را دیدیم که نزدیک حسینیه در رفت و آمد بودند. مانندِ سایههای مرگِ آثار هیچکاک بودند. نگاه می کردیم اما نمی دیدیم؛ نگهبانهایی ماسک زده که جایی را سم پاشی می کردند. کامیون از پشت به سمت حسینیه پارک شده بود. بعدها زندهماندهگان فرعی ۲۰ که موقعیتِ بندشان به گونهای بود که در آن هنگامهی غارت برخی صداها را نیز میشنیدند، یادآور شدند: از همان انتهای حمام ديديم کاميونِ يخچالداری را که معمولاً برای حملِ گوشت استفاده میشد به حياطِ زندان آوردند. نميدانستيم براي چه؟ بعد ما توانستيم هر بار صداي افتادن ۲۰ تا ۲۵ جسد را در کاميون بشماريم و اين موضوع سه يا چهار بار در روز تکرار میشد. فردای آن روز، پس فردا و روزهای دیگر».