روایت یک مسافر آلمانی از حال و روز جوانان ایرانی
۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه
آنهایی که دلشان را به دریا میزنند و راهی سفر و اقامت در خانه افرادی غریبه در گوشهای از دنیا میشوند، اغلب انسانهای ماجراجویی هستند که هراسی از تجربه اتفاقات نو در زندگی ندارند. کوچ سرفینگ یکی از سایتهای شناختهشده در میان آدمهای اهل سفر است. نوعی مهماننوازی رایگان در سرزمینی غریبه. کریستیان ریشتر، مسافر آلمانی، با کولهاش راهی ایران شده تا طعم هیجانانگیز کوچ سرفینگ را در خاکی کاملا بیگانه و غریب بیازماید.
او در یادداشتی با عنوان "صمیمیت و وحشت" برای سایت "اشپیگل آنلاین" که روز ۱۲ ژوئن منتشر شده، از سه برخورد و سه تجربه از میزبانان ایرانیاش میگوید با این توضیح که اسامی به کار رفته در این یادداشت مستعار هستند.
تصویر بدی که احمدینژاد از ایران ترسیم کرد
در ساعت ۵ صبح هواپیمای کریستیان ریشتر در فرودگاه تهران به زمین مینشیند. دو ساعت و نیم بعد او در میدان دربند از تاکسی پیاده میشود تا به گروهی از کوهنوردان "سرحال" بپیوندد که از طریق سایت کوچ سرفینگ برنامه یک کوهنوردی دستهجمعی را تدارک دیدهاند. ناصر، رضا و نیلوفر میزبانان کریستیان هستند.
هنوز راه زیادی نرفته گفتوگوی این سه ایرانی و یک آلمانی به دنیای سیاست میکشد و اینجاست که به نوشته کریستیان او در خلال این بحث متوجه میشود که برخی از ایرانیها محمود احمدینژاد را به اسم "مموتی" صدا میزنند. سه میزبان کریستیان نگران تصویر بدی هستند که دولت احمدینژاد از ایران در افکار عمومی جهانی ترسیم کرده است.
آنها امیدی به تغییر اوضاع پس از رفتن احمدینژاد از قدرت و آمدن رئیسجمهوری جدید ندارند. نیلوفر به کریستیان میگوید: «مردم فکر میکنند که اینجا پیش ما در هر گوشه، یک تروریست منتظر ایستاده. یک تفکر کاملا چرت."
"آنگلا مرکل، رهبر انقلاب"
کریستیان در ادامه مینویسد که آنها در خلال بحث در مورد اوضاع سیاسی ایران و آلمان به این "ایده جذاب" رسیدند که چه میشد اگر برای چند هفته هم که شده، جای سیاستمدارانشان را با یکدیگر عوض میکردند: «صدراعظم علی خامنهای احتمالا در یک حرکت ضربالاجل چند تعطیلی مذهبی به تقویم اضافه میکرد و آلمانیها دیگر مجبور نبودند خیلی کار کنند. آنگلا مرکل، رهبر انقلاب هم کمی به وضعیت اقتصادی سر و سامان میداد و وضعیت زنان را بهبود میبخشید.»
به نوشته کریستیان ریشتر بحث که به اینجا میرسد نیلوفر ناگهان دیگر حس و حال شوخی را از دست میدهد و در استراحتگاهی در ارتفاع ۲۷۰۰ متری برای این گردشگر آلمانی از معایب زن بودن در ایران میگوید. از اینکه شهادت زن در دادگاههای ایران تنها نصف شهادت یک مرد اعتبار دارد و میزان دیهای که بر اثر تصادف به زن تعلق میگیرد، تنها نیمی از مبلغ دیه یک مرد است.
نیلوفر تا بدان جا هم آنگونه که این گردشگر آلمانی مینویسد، دستکم ۴ قانون را زیر پا گذاشته بود. برداشتن روسری از سر، آواز خواندن، کشیدن سیگار در ماشین و دست آخر راه دادن مهمانی به خانه خود که با او سایت "کوچ سرفینگ" آشنا شده، آن هم یک مرد.
"اینجا کسی خوشبخت نیست"
کریستیان در ادامه یادداشت خود از گفتوگویش با کریم، دیگر میزبانش در رستورانی در شهر تبریز مینویسد. آن دو در حین کشیدن قلیان از فوتبال و موسیقی راک حرف میزنند تا آنکه ناگهان کریم با لحنی جدی رو به کریستیان میگوید: «اینجا هیچ کس خوشبخت نیست. ما همه ناراحت و افسرده هستیم اما هیچ کس آن را بروز نمیدهد.»
به نوشته کریستیان بزرگترین هدف این دانشجوی ۲۶ ساله در زندگی خارج شدن از ایران است. ترجیحا سکونت در آمریکا، جایی که لینکینگ پارک، گروه موسیقی مورد علاقهاش هستند. کریم قصد دارد تا در رشته کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر از دانشگاهی در ایندیانا تقاضای بورس تحصیلی کند.
او به کریستیان میگوید که طرفدار فیلیپ لام و باستین شوایناشتایگر، ملیپوشان فوتبال آلمان است و اگر آلمانی میدانست سعی میکرد تا برای تحصیل به کشوری بیاید که مردمانش "خونگرم و پر کار" هستند. کریستیان در پاسخ به کریم گوشزد میکند که اگر قرار بر مهماننوازی باشد، آلمانیها به گرد پای ایرانیها نمیرسند، هر چند در آلمان کسی از پذیرفتن مهمان خارجی در خانهاش دچار دردسر نمیشود: «پیش ما هیچ کسی آدمی را که در خیابان دیده، به صرف خارجی بودن برای چای و غذا به خانهاش دعوت نمیکند.»
گردشگر آلمانی در یادداشتش اضافه میکند که این اتفاق در ایران دائما رخ میدهد و با مسافران خارجی با چنان صمیمتی برخورد میشود که موجب میشود آنها به راحتی فراموش کنند زندگی مردم این کشور "تحت حکومت سرکوبگرایانه ملایان" چه دشوار سپری میشود.
کریم به کریستیان میگوید که در حلقه دوستانش هیچکس را نمیشناسد که زندگیاش منطبق بر قوانین اسلام باشد. با این همه او خانوادهای محافظهکار دارد که خبر ندارند سیگار میکشد و الکل مینوشد.
هر از گاهی از یک دلال آشنا یک شیشه وودکای "اسمیرنوف" یا ویسکی "بلک اند وایت" میخرد تا در کنار دوستانش با هم بنوشند. کریستیان از او میپرسد که اگر کسی بفهمد چه؟ کریم پاسخ میدهد: «ترجیح میدهیم به این موضوع اصلا فکر نکنیم.»
طعم "زهرمار"
سمیرا، دانشجوی ۱۹ ساله در شهری کوچک در کردستان، میزبان بعدی کریستیان است. نزد اوست که کریستیان طعم اتانول با آب پرتقال را میچشد که با ۷۰ درصد الکل به نوشته او طعم "زهرمار" میدهد. سمیرا به او میگوید: «نترس، الکلش همان کیفیتی را دارد که برای بیمارستان استفاده میکنند. ما نصف شیشه را خوردهایم و چیزیمان نشده.»
ایران آنگونه که این گردشگر آلمانی در یادداشتش برای سایت اشپیگل نوشته، دیدنیهای منحصر به فردی دارد که بازید از آنها در برنامهاش بوده، اما در این بین دیدارهای اتفاقی با "انسانهای خارقالعادهای" رخ میدهند که به باور او "داستانی بس جذابتر از داستانهایی که این مکانهای تاریخی روایت میکنند" نهفته داشتند.
سمیرا هم قصد دارد تا ایران را ترک کند و به جایی برود که سرخوشانه و آزاد زندگی کند. او به کریستیان میگوید: «تقریبا همه دوستان من خارج ایران زندگی میکنند. آنها یا پولدار بودند یا درسشان خیلی خوب بوده. من هیچکدام اینها را ندارم اما هر جور شده میخواهم راهی اروپا شوم.»