سركوب و آسيبديدگيهاى اجتماعى
۱۳۸۳ شهریور ۱۲, پنجشنبه�ت روانى سركوب و خفقان بر جامعه ايران.
در دهه ۱۳۶۰ بسيارى در ايران هدف مستقيم و اصلى سركوب بودند. آنان دستگير، زندانى، شكنجه، اعدام شدند يا زندگىاى مخفى در پيش گرفتند، يا از ايران گريختند. گروهى نيز غيرمستقيم قربانى خشونت سياسى شدند. نه تنها خانواده هدفهاى مستقيم سركوب، خويشاوندان، دوستان و همسايگانشان، بلكه همچنين عابران يا تماشاكنندگان دستگيريها و تظاهرات خيابانى كه بر اثر برخورد گلوله كشته يا بىدليل دستگير و زندانى و شكنجه شدند، آسيب ديدند، جسمى و روانى.
در علم روانشناسى “آسيبديدگى يا ضربه روانى” به اختلالاتى گفته مىشود كه در پى پيشامدى ناگوار در احساسات، تواناييها، روابط و ديدگاههاى انسان نسبت به خودش و به دنيا بوجود مىآيد. اين پيشامد پيشبينىناشدنى بوده، شدت آن وراى سختيها ومشكلهايى است كه فرد هر روز با آن سر و كار دارد. اما به گفته روانشناس و پژوهشگر ايرانى خانم دكتر نورايمان قهارى، كه تحقيقات خود را در زمينه آسيب ديدگيهاى اجتماعى در ايران انجام داده است، آسيبهاى حاصل از مواردى چون جنگ، شكنجه، فرار و تبعيد را نمىتوان تنها با “آسيبديدگى روانى” توضيح داد. بلكه نياز به مفهوم ديگرى وجود دارد كه بتواند بيانگر عمق حادثههاى ناگوارى باشد كه جان بدربردگان در اين گونه موارد تجربه كردهاند. اين مفهوم “آسيبديدگى اجتماعى” است.
خانم دكتر قهارى در باره “آسيب ديدگى اجتماعى” چنين مىگويد: ”آسيبديدگى اجتماعى به عنوان تعريفى نو به ما اجازه مىدهد كه با اينكه به فرد به عنوان قربانى اصلى شرايطى مثل زندان، شكنجه و جنگ نگاه مىكنيم، او را جدا از كل جامعه نبينيم. به اين معنى كه با تكيه به اين تعريف ما به دنبال بيمارى در فرد نمىگرديم، بلكه به ماهيت و چگونگى رابطه فرد و جامعه در چارچوبى اجتماعى و به آنچه بر فرد به عنوان عضوى از جامعه تاثير مىگذارد، نگاه مىكنيم تا به واقعيتهاى تاريخىاى كه اين آسيبديدگى را به وجود آوردهاند پى ببريم و به آن برخورد كنيم. برخلاف ضربه روانى كه در اثر يك واقعه غيرمنتظره به وجود مىآيد، آسيبديدگى اجتماعى نتيجه حوادث پىدرپى ناگوارى است كه نه تنها لزوما غيرقابل پيشبينى نيستند، بلكه مىتوانند به وسيله سيستم حاكم برنامهريزى شده باشند و به طور سيستماتيك بر جامعه تحميل شوند. برخى از مواردى كه باعث آسيبديدگى اجتماعى مىشوند عبارتند از زندان و شكنجه و حتى پديدههايى چون فقر، فحشا و بىخانمانى كودكان كه دولت به آن بهايى نمىدهد و رسيدگى نمىكند. اين وقايع و پديدهها بر كل جامعه تاثير مىگذارد و نسلهاى بعد نيز از تاثير آنها در امان نيستند.“
آسيب ديدگى اجتماعى نتيجه برخورد طبيعى فرد است با روابط اجتماعىاى كه به خاطر موقعيتى غيرانسانى و ناشى از استبداد حاكم بر جامعه به وجود مىآيند. نورايمان قهارى در اين باره مى گويد: ”بنابراين آسيبديدگى اجتماعى جزيى از يك وضعيت به اصطلاح طبيعى غيرطبيعى است. يعنى افراد عكسالعملهاى طبيعى نسبت به شرايطى نشان مىدهند كه به خاطر سيستم استبدادى حاكم به وجود آمده و جزيى از زندگى طبيعى انسانها نيستند و نبايد باشند. مثلا خانوادهها به خاطر پشتيبانى از نظام حاكم فرزندان خود را به دولت معرفى مىكنند، يا براى حفظ امنيت و ارزشهاى خود زندگىاى دوگانه را در پيش مىگيرند.“
رايجترين نمونه آن اينكه در جمع خانواده به دولتمردان ناسزا مىگويند، در اجتماع از آنان تمجيد مىكنند. در خانه مشروب مى خورند، نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند، در اجتماع به عكس آن تظاهر مى كنند. اين فرهنگ چنان رايج است كه بعيد است بتوان ايرانى اى را يافت كه آن را تجربه نكرده باشد يا خود در آن سهيم نباشد.
يكى از روشهاى مورد استفاده نظامهاى حاكم كه موجب آسيبديدگى اجتماعى مىگردد، “جنگ روانى” است. استفاده از ”سلاحهاى جنگ روانى“ يعنى استفاده از ابزار و اعمالى چون تبليغات، شايعات و اخبار كه براى گمراه كردن و متزلزل كردن افكار عمومى به كار برده مىشود. دكتر نورايمان قهارى در اين مورد چنين توضيح مى دهد: ”سادهترين مكانيسم رسيدن به اهداف جنگ روانى استفاده از اشاعه ترس و حس ناامنى در بين مردم است. اين ناامنى در مورد باورهاى شخصى، قوه داورى و احساسات در رابطه با درست و غلط است. قدرتمندان براى بوجود آوردن اين حس ناامنى در ابتداى كار به مهمترين باورهاى مردم، به ارزشهاى دينى، اجتماعى و فرهنگى آنها حمله مىكنند و بعد با جوابهاى به اصطلاح رسمى و قانونى خودشان اين ناامنى را به يك حس امنيت تبديل مىكنند. در اينجا فرد حلقهاى از زنجيرى است كه دارد به واسطه به كار بردن اين سلاحها مورد آسيبديدگى اجتماعى قرار مىگيرد. براى مثال همسايهاى كه از روى ترس رابطهاش را با خانوادهاى در محل كه فرزندش زندانى شده را قطع مىكند، حلقهاى است از اين زنجير آسيبديدگى. يعنى با شكنجه و زندانى كردن فردى در همسايگى او موفق شدهاند كه او را هم خاموش نگاه دارند.“
در اين ميان مىتوان شيوه دستگيرى فعالان سياسى را نيز نمونه آورد كه به ويژه در دهه ۱۳۶۰ داستان دردناك هر روزهاى بود. آقاى مهدى اصلانى، از فعالان و نويسندگان در زمينه حقوق بشر، صحنه دستگيرى خود را در سال ۱۳۶۳در تهران، در محله نزديك به محله پدرىاش را به اختصار شرح مى دهد:
“من دقيقا بيست سال قبل، يعنى در سال ۱۹۸۴، در يكى از چهارراههاى جنوب غربى تهران توسط تيم شكارچيان انسان وزارت اطلاعات به تور انداخته شدم. ماجراى دستگيرى من، به صورت كوتاه بگويم، به اين ترتيب بود كه هنگام خريد روزنامه هاى صبحگاهى از كيوسك روزنامه فروشى، كه تقريبا كار هر روزه ام بود، توسط اتوموبيلى شيك و بدون آرم، به دست دو جوانك ژيگولو كه اساسا شباهتى به نيروهاى امنيتى نقش شده در ذهن من نداشتند، شكار شدم. آنها با آلبوم عكسى كه در اختيار داشتند و من اين را بعدا در اتوموبيل ديدم، كه يكى از عكسهاى آن هم عكس من بود كه زينت بخش يكى از صفحات آلبوم بود، از ماشين پايين آمدند. يكى از آنها در گوشى به من كه داشتم روزنامه ها را نگاه مى كردم گفت كه بدون هيچ مقاومت و سر و صدا كردنى به داخل اتوموبيل بروم. من هم كه ماجرا را حدس زده بودم، عكس آن دو عمل را انجام دادم، يعنى هم سر و صدا كردم، هم به داخل اتوموبيل نرفتم. به اين دليل كه مى خواستم هم خانواده ام متوجه دستگيرى ام بشوند، هم خبر دستگيرى ام، به جهت ارتباطاتى كه داشتم، پخش بشود. گفتم كه كارت شناسايى تان كجاست؟ از طرف چه نهادى هستيد؟ حكم بازداشت مرا داريد يا نه؟ بعد آن طرف كه سر و صداى من را ديد يكباره چهره عوض كرد و گفت كه “كثافت بيشرف تو توى اين محله دارى مواد مخدر پخش مى كنى، جوانها را به فساد مى كشانى و حالا هم دو قورت و نيم ات باقيست!” اين سناريوى بسيار استفاده شده و مستعمل و نخ زده _چون جاهاى ديگر هم اين را استفاده مى كردند_ به قدرى در آن لحظه مضحك جلوه مى كرد كه هيچ يك از آدمهايى كه دور ما جمع شدند به آن باور نداشت. به چند دليل، يكى اينكه محله قديمى جنوب شهر افرادش مثل يك خانواده مى مانند و افرادش مرا مى شناختند. بعد ظاهر ورزشى و نسبتا ورزيده در آن دوران كه شباهتى به افراد معتاد نداشت. به هر حال آنچه هدف من بود در آن لحظه عملى شد، يعنى مطلع كردن خانواده در باره دستگيرى من. چون هر چه آن شخص سعى در آرام كردن من و سوار كردنم به اتوموبيل داشت به اتهام پخش مواد مخدر، من در برابر مى گفتم كه “مادر من الان مريض است، در خانه منتظر است تا من برايش دارو از داروخانه بگيرم، دو كوچه پايينتر هم هست و هر كس هم مى تواند اين را به مادر من اطلاع دهد كه من دستگير شدم.” و بعد كه اين طرف اين وضعيت را ديد و دخالت مردم لحظه به لحظه بيشتر مى شد _ مثلا يكى مى گفت “ولش كنيد، مگر شما خدا و پيغمبر نمى شناسيد” يكى ديگر مى گفت “چرا بيخود اتهام مى زنيد؟ معتاد خودتانيد، اين اصلا قيافه اش به معتادها نمى خورد” و از اين دست برخوردها_ يكى از آنها مجددا در گوش من گفت: “كثافت، دهنت را خورد مى كنيم، سر و صدات با بخوابون!” و چون فشار مردم هم دائم بيشتر مى شد، از وحشت دخالت مستقيم يكى از اينها اقدام به تيراندازى هوايى كرد. با بيسيم گشت سيارى را كه در آن حوالى بود خبر كردند. به سرعت برق يك نيسان گشت ثارالله سر رسيد و من در پشت صندوق عقب اين نيسان با پتويى كه به سرم كشيده شده بود به سلاخ خانه وزارت اطلاعات منتقل شدم.”
به هنگام دستگيرى در برابر چشم مردم فعالان سياسى مرد را به پخش مواد مخدر و فعالان سياسى زن را به فحشا متهم مىكردند. خانم مينا زرين كه در سال ۱۳۶۰ در محله نازى آباد تهران دستگير شد و نه سال از عمر خود را در زندانهاى اوين، گوهردشت و قزل حصار به سر آورد، صحنه دستگيرى خود را به اختصار چنين شرح مى دهد:
“من در اتوبوس نشسته بودم كه يك دفعه بالاى سرم كسى را ديدم كه لباس پاسدارى به تن داشت كه گفت: “اگر تكان بخورى همينجا مغزت را متلاشى مى كنم. به ما گزارش شده كه شما نارنجك داريد. هر چه دارى بگذار بيرون!” گفتم: “من؟ اصلا چيزى ندارم.” گفتش كه اينها را به ما گزارش داده اند. وقتى كه مرا آوردند پايين، از پله ها كه مى آمدم، تمام مردم دور من جمع شده بودند. ولى بايد پياده مى شدم. آنها همين جور هاج و واج مرا نگاه مى كردند. براى دخترى كه نزديك هجده سالش بود و خيلى ضعيف و با يك چادر خيلى معمولى در منطقه نازى آباد، در يكى از مناطقى كه جنوب تهران است، آنجا من دستگير شدم. همه مردم دور من جمع شده بودند و هيچ كس نمى دانست چه شده و دخترى كه قيافه اى به اين ضعيفى ومعمولى مثل خودشان دارد، مثل دخترخانمهايى كه در نازى آباد هستند، چه كارى كرده؟ چه گناهى مرتكب شده؟ مردم به اينها روى كردند و همين جورى با چشم باز مانده بودند كه من كجا ممكن است نارنجك داشته باشم؟ يادم است كه يك كلت خيلى كوتاهى بالاى سر من بود، لباس سربازى شان لباس سبزى بود كه هيچوقت نتوانستم به رنگ آن علاقه پيدا كنم. اينها همه دور من ايستاده بودم و به خاطر دارم كه يكى شان هفت تير داشت. چيز ديگرى خاطرم نيست. فقط نگاههاى مردم يادم مانده است. مردم اصرار مى كردند كه بتوانند مرا از دست پليس جمهورى اسلامى و پاسدارها خلاص كنند. هى مى گفتند: “ترا به خدا اين را ولش كنيد! اين يك دختر خانم است. چرا اين را گرفته ايد؟ اصلا بهش نمى آيد كه كارى كرده باشد.” اينها اصرار مى كردند كه من نارنجك دارم. مردم گفتند كه خب چادرش را باز كنيد، نگاه كنيد! اصلا با اين كمر كوچك و باريك كجا مى تواند نارنجك قايم كند؟ بعد پاسدارها كه ديدند با اين حرفها نمى توانند مردم را راضى كنند گفتند كه اين يك زن خراب است. يعنى دقيقا يادم است كه اين جمله را به كار برد: “اين زن يك زن فاحشه اى است” و وقتى كه اين را گفتند توانستند مرا در يك فرصت خيلى خيلى كوتاه بكشند توى درهاى بسته كميته يازده كه يك مردى در آن بود كه حالتهاى ديكتاتورى داشت، از چشمانش اصلا خون مى باريد، و بعدا من فهميدم كه اين زير نظر لاجوردى، رييس زندان اوين، كار مى كند. اينها مرا محاصره كرده بودند و در يك لحظه كه گفتند اين يك زن فاحشه اى است، در را بستند و مرا كشيدند تو. وقتى مرا كشيدند تو، مى بخشيد كه اين را مى گويم، اما مثل حيوان ريختند روى بدن من. تمام بدن مرا چنگ زدند، تمام جاهايى كه مى توانستند، تمام بدنم، سينه هايم را، شكمم را، زير شكمم را. و خودشان مى دانستند كه من چيزى نداشتم.”
بدين ترتيب دولت با دست گذاشتن روى حساسترين ارزشهاى اجتماعى و فرهنگى مردم جلوى اعتراض مردم و پرسش بيشتر در باره دستگيريهاى عريان را مىگرفت.
به گفته نورايمان قهارى با اينكه ممكن است بعضى شرايط خاص آسيبديدگى را وخيمتر كند، همين طور هم ممكن است كه انسانها را به سوى رشد سوق دهد. نورايمان قهارى مى گويد: ”از بسيارى از زندانيان جمهورى اسلامى مىشنويم كه معتقدند كه بالاخره حتى در سختترين موارد هر كارى انجام پذير است و اين را از تجربيات درون زندانشان ياد گرفتهاند. مثال ديگرى كه مىشود زد اين است كه همان طور كه مىبينيم موسسات خيريه زيادى در سطح جامعه ما رشد كردهاند. اين نشانه قدم برداشتن وراى شرايط محدودكننده جامعه است.“
براى درمان هر آسيبديدگى اى نخست بايست بر وجود چنين آسيبديدگىاى آگاهى يافت و نيز بايست مكانيسمهايى را شناخت كه موجب به وجود آمدن آن آسيبديدگى مىشوند. درمان از شناخت و مقابله با اسباب و علل جدايىناپذير است. در اين باره نورايمان قهارى مى گويد: ”براى درمان آسيبديدگى اجتماعى نه تنها درمان فرد آسيبديده، بلكه برخورد به شرايطى كه باعث وارد آمدن اين آسيبديدگى مىشود لازم است. اگر اين شرايط دست نخورده باقى بمانند، نه تنها اين آسيبديدگى مزمن مىشود بلكه نسلهاى بعدى را تحتالشعاع خود قرار مىدهد. براى مثال اعاده حيثيت از خانوادههايى كه بوسيله جنگ روانى و زندانى شدن فرزندان خود آبرو، منبع معاش و روابط اجتماعىشان را از دست دادهاند از ضروريات است.“