يك لقمه كباب يا يك جمله كتاب
۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سهشنبهبه تازگی داستان بلندی از ماريا تبريزپور توسط "نشر ناكجا" در فرانسه منتشر شده است. "ناكجا" نخستين انتشاراتی است كه در كنار چاپ كتاب به صورت عادی، كتابهای الكترونيك را با سنجههای بينالمللی عرضه میكند.
تبريزپور كه اولين داستان بلندش با نام "يك جفت كفش راحتی برای زندگی" را هفت سال پيش با "نشر ثالث" در تهران منتشر کرد و جايزه "گام اول" را نصيب خود كرد، در داستان تازهاش "اصلا مهم نيست" به بيان احساسات عاشقانه زن و مردی میپردازد كه گويی مهم نيست كه هستند و كجا و كی عشق میورزند و میبازند. مهم در اين داستان، توصيف احساسات درونی دو عاشق است كه شيفتگیشان ايشان را به جهان جنون میكشاند.
داستان دو روايت اصلی دارد: در روايت نخست، زن از زندگی پوچ و درون خسته خود میگويد كه تنها پس از آشنايی با "جيم" رنگ تازهای به خود میگيرد. در روايت دوم، مرد، ملموس و بیپرده عشق به زن و عشقبازی با او را بيان میكند كه زندگی و گذشتهاش را زير و رو كرده است.
اما گويی مرگ سايه خود را نه تنها بر سر اين دو عاشق كه بر زندگی همه شخصيتهای داستان افكنده است تا جايی كه خواننده از خود میپرسد آيا سرگذشت خدايگان مرگ "تاناتوس" را ورق میزند؟
صداقت و صميميت لحن و بيان داستان به اندازهايست كه خواننده به آسانی میتواند تخيل و واقعيت، افسانه و حقيقت و راست و ناراست را اشتباه بگيرد. گو اينكه اشارهها و تشبيههايی در اين اثر میخوانيم كه شايد هركدام از ما احساس كرده ولی هرگز بيان نكرده باشيم.
دويچه وله: با درود و سپاس. كتاب اول شما "یك جفت كفش راحتی برای زندگی" در ایران درآمد و جایزه هم گرفت. آيا چاپ كتاب در برونمرز به بهای از دست دادن خواننده میارزد؟
ماریا تبريزپور: درآوردن كتاب در خارج از ایران، لزوما به معنای از دست دادن خواننده نيست. گمان نمیكنم كتاب من كه توسط "نشر ناكجا" درآمده، كتابی باشد كه مردم از از هر قشر اجتماعی بخواهند بخرند. اما كتاب در هركجا كه باشد به دست كسانی كه اين تغذيه روحشان است و واقعا كتاب میخرند و میخوانند، میرسد.
آيا انتشاراتی تازه تأسيس "ناكجا" در فرانسه، بیشتر كتابهای الكترونیكی منتشر میکند؟
"نشر ناكجا" یك سری كتابها را بازچاپ میكند كه در ایران درمیآیند، یك سِری را هم برای اولین بار در خارج از ایران درمیآورد كه میتواند به صورت الكترونیكی باشد يا با توجه به سفارش، به صورت كاغذی.
فكر میكنيد كتاب دوم شما یعنی داستان بلند "اصلاً مهم نیست"، میتوانست در ايران منتشر شود؟
اصلاً گمان نمیكنم چنین امكانی وجود میداشت. شما به عنوان كسی كه كتاب را خوانده چه فكر میکنید؟
البته نویسنده ها در ايران مجبورند خودسانسوری كنند، ولی نمیدانم شما تا چه اندازه باید خودسانسوری میكرديد تا این كتاب بتواند در ایران درآيد.
اگر میخواست به مرحله سانسور برسد، چیزی از كتاب باقی نمیماند كه در ایران دربیاید.
در داستانهای شما بیپردگی در بيان احساسات برجسته است. خوانش من این است كه شما در داستانهاتان یك لحن زنانهای دارید. آيا از این كه خوانندگانتان، ميان زندگی شخصی شما و راویهایتان ارتباط برقرار كنند، نگرانی ندارید؟
اگر بگویم نگرانی ندارم یا نمیترسم كه دروغ است. ولی سعی كردهام این ترس و نگرانی را كم كنم، چون نوشتن برای من آنقدر مهم و مقدس است كه ترسها را كنار میزنم. علاوه بر اين، به هرحال آدم چه مثبت چه منفی قضاوت میشود. تازه اين قضيه در مورد نويسنده زن ناخودآگاه پررنگتر هم میشود. یعنی كسانی كه كتابتان را میخوانند، میخواهند به نوعی از طریق كتاب با زندگی شخصی نويسنده آشنا شوند.
آیا این نوع خواننده در مورد شما اشتباه میكند؟ شما در رسانههای گوناگون داستانهای كوتاه هم منتشر كردهاید كه باز من در آنها یك لحن بیپرده زنانهای میبینم.
به نظر من به این قضیه میشود به شكلهای مختلفی نگاه كرد. اگر خواننده با كتاب ارتباط برقرار كند و بيان آن برایش ملموس باشد، احساس میكند كه این از زندگی خود نویسنده آمده و این را میشود مثبت ارزيابی كرد. ولی هیچ حد و مرز و درصدی نیست كه بتوان گفت كار یك نویسنده چه قدر از زندگی شخصی خودش هست یا نیست. وقتی آدم مینویسد، لایههای زائد روحش را كنار مینهد و به نوعی خودش را با تمام خاطرات گذشته، حال و آیندهاش شخم میزند. پس هیچ جوری نمیشود به اين پرسش جواب آری یا نه داد. اصلاً جواب دادن به این سئوال به نظر كار بیهودهای است.
البته در مقام قياس بگويم كه من به عنوان خواننده باید این قدر عاقل باشم كه بدانم مثلا آگاتا كریستی خودش قاتل بالفطره نبوده كه خوب توانسته قاتلهای مختلف را ترسیم كند. ولی حالا شمای نویسنده، میخواهيد چه كسی يا پديدهای را در داستانهایتان ترسیم كنيد؟ مهمترین مضمون بیان برای شما به خصوص در مورد احساسات درونی زنان چیست؟
كسانی كه من را از نزدیك میشناسند، میدانند آن بیپردگی كه شما در اين كتاب و داستانهای ديگر من سراغ میگيريد، در شخصیت و زندگی عادی من نیست. یك قسمتش به سركوبهایی برمیگردد كه آدم در زندگی عادی بر خودش روا میدارد. پس نوشتن در واقع فضای آزادیست كه نويسنده بتواند طغیان و سركشی خود را نشان دهد.
اما اينكه شما از زنانه نوشتن من صحبت میكنيد را متوجه نمیشوم. در همین كتاب "اصلاً مهم نیست" روایت اول از نگاه یك زن است و روایت دوم از نگاه یك مرد. اگر منظورتان از زنانه نوشتن فضای كامل این كتاب باشد، یعنی من كارم را خوب انجام ندادهام. چون روایت دوم كاملاً نگاه یك مرد است به یك زن. به طور كلی من اصلاً فكر نمیكنم بشود نوشتن را به زنانه و مردانه نوشتن تقسیم كرد.
شما به عنوان مهندس صنايع چوب چه رابطهای با ماريا تبريزپور نويسنده و بيانگر احساسات درونی انسانها داريد؟ تعادل ميان شغل و تحصيل و هنرتان را چگونه برقرار میکنید؟
سنم كه پایینتر بود، خیلی دوست داشتم رشته تحصیلی دانشگاهیام تئاتر و سینما و یا رشتهای میبود كه به ادبیات مربوط باشد. ولی هرقدر سن بالاتر رفت و همین الان كه با شما صحبت میكنم، بسيار خوشحالم كه چنین نشد چون شغل و تحصیل، منبع درآمدی است برای گذران زندگی و این لذتی كه من هم اكنون از نوشتن میبرم، به این خاطر است كه در كنار شغلم به آن میپردازم. تصور اینكه میبايست از راه نوشتن زندگیم را بگذرانم، روی كارهای هنریام تأثیر بسيار منفی میداشت تا حالا كه تمام كارهای روزمره را با اين اميد انجام میدهم كه به لحظه آرامبخش نوشتن برسم.
طرح معما از حل معما خیلی آسانتر است. نویسندهای كه در داستانش خواب و بیداری را درهم میآمیزد، داستان را معماگونه میكند. آيا حرفی برای حل معمای داستانتان در اين گفتگو داريد؟
من حرف خاصی كه بخواهد رازی از داستان را به اصطلاح لو دهد یا نقش كاتالیزور داشته باشد برای خواننده كتابم ندارم. فقط اینكه اين داستانی نيست كه بشود در موردش خیلی زمینی صحبت كرد. مثلاً گفت جریان داستان در یك مكان جغرافیایی خاصی میگذرد یا اینكه شخصیتها از چه طبقه اجتماعی هستند. این جور چیزها را فكر نمیكنم در مورد داستان بشود به كار گرفت. اين داستان كمی كلیتر از اين است كه آدم بخواهد به جزییاتش بپردازد.
شايد اگر به عنوان حسن ختام، یك بخش از داستان را كه خودتان دوست دارید شنونده بشنود یا خواننده بخواند، برای ما بخوانید، كمی آشكارتر شود كه یكی از حرفهای مهم این داستان چیست.
پيش از اینكه قسمتی از كتاب را بخوانم، دوست داشتم از نشر "ناكجا" برای انتشار كتابم تشكر كنم و در پایان نكتهای را بگویم. امیدوارم ما ایرانیها، چه داخل و چه خارج به كتاب خواندن ایمان داشته باشیم. یعنی اعتقاد داشته باشیم وقتی به هر دليلی حالمان بد است، شايد یك جمله از یك كتاب بتواند حالمان را خوب كند. متأسفانه ما به این قضیه اعتقادی نداریم. فكر میكنیم شاید خوردن یك پُرس چلوكباب حالمان را خوب كند، ولی كتاب نمیتواند چنین تأثیری را روی ما بگذارد. در حالی كه واقعاً میتواند چنین تأثیری را بگذارد.
بخشی از كتاب "اصلاً مهم نيست"ٰ:
جیم با زن همسایه حرف میزند و زن بدون در زدن داخل میشود. یك راست سراغ من میآید. دستهایم را نشانه میگیرد و از زمین بلندم میكند. نمیدانم آیا واقعاً شكمم باد كرده یا نه. دستم را به دیوار میگیرم و پهلویم را نگه میدارم و با مكافات بلند میشوم. از راهروها میگذریم. در راهرو، زن محكم به شكمم میزند. روی شكمم ضرب میگیرد. به كمرم میزند. دستی به موهایش میكشد و موهایش را به دور گوشهایش گره میزند. نخودی میخندد و می،گوید: "پوست و استخون شدی. داری میمیریاَ میدونستی شكمت چسبیده به ستون فقراتت؟"
روی زمین سرد، كنار حوض، چهاردست وپا مینشاندم. مثل یك سگ اهلی. از پشت پنجرههای دیگر، زنها ما را نگاه میكنند و هركدام كتابی به دست دارند و انگار دعا می،خوانند. لباسهایم را یكی یكی درمیآورد. انگار خودش را لخت میكند و دوباره نخودی میخندد و میگوید: "میخوای دندههات را بشمرم؟" و شروع به شمردن میكند. باران میبارد. صدای دریا هم میآید. صدای مادرم هم از دور دورها میآید. كبوتران خوابیدهاند. آب حوض سرد است. روی سرم با تاس آب میريزد و میگوید: "تمام گناهات بخشیده میشه". میلرزم و سعی میكنم با دستم لكه فضولات كبوتران را از روی زمین پاك كنم و او هی محكم و محكم به پهلوهایم میزند و باز تكرار میكند: "گناهات بخشیده میشه، گناهات بخشیده میشه."