سرنوشتهای انقلاب؛ آنها که به دنبال اسلام و عدالت بودند
۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبهاین گفتوگو به مناسبت سیامین سالگرد انقلاب در سال ۲۰۰۹ انجام شده است.
● دویچه وله: شما در تظاهرات انقلاب شرکت میکردید؟
راضیه خانوم: بله. با مادرم میرفتیم. نوار آقای خمینی را پیدا کرده بودیم و یواشکی گوش میدادیم. من آن موقع هشت ماهه حامله بودم. شوهرم عصبانی میشد وقتی میدید من به تظاهرات میروم. به او نمیگفتم و به هوای کار، از خانه بیرون میآمدم.
● چه تصوری از انقلاب داشتید؟
اولا ما مذهبی بودیم و از نظر عقیده اسلامی، خیلی خوشحال بودیم که یک روحانی میخواهد کشور را اداره کند. دوم اینکه ما خیلی فقیر بودیم. شوهرم کارگر بود و من همیشه برای کمک خرجی، در خانههای مردم کار کرده بودم. ما همهش میشنیدیم آقا که بیاید، به مردم بدبخت و ندار کمک میکند و بالای شهر و پایین شهر را از بین میبرد. از این بهتر میشد؟
● بعد از انقلاب، شما به خواستهایتان رسیدید؟
نه. همه چیز در ظاهر اسلامی شد. زنها باحجاب شدند. مردها تسبیح دست گرفتند. در کافهها و عرقخوریها را بستند، اما حقهبازیها همانطوری باقی ماندند. برای من که هیچ فرقی نکرد. من همیشه چادری بودم و الان هم هستم. نماز میخواندم و الان هم میخوانم. وضع ما از نظر مالی بهتر نشد.
● یعنی هیچ پیشرفتی شما و شوهرت در زندگی نکردید؟
نه. آن موقع من کار میکردم و روزی ۲۰ تا تک تومانی میگرفتم. الان کار میکنم روزی ۱۲هزار تومان، اما وضع همان است که بود. به این امید دنبال انقلاب افتادیم که نجات پیدا کنیم. الان میلیاردها جلوی ما میلیاردها پول میبرند. ما که ساده هستیم بیچاره ماندیم. اگر دزد بودیم وضعمان خوب میشد.
● متوجه نشدم غیر از اعتقاد مذهبی روی چه حسابی دنبال انقلاب رفتید؟
آن موقع همه میگفتند انقلاب که بشود، روزی ۷۰ تومن پول نفت را سر سفرهها میآورند. ما به هوای اسلام رفتیم اما به هوای این هم رفتیم که زندگیمان بهترشود. میگفتند آمریکاییها دارند پول نفت ما را می برند. اما الان هم معلوم نیست کی میبرد. به ما که چیزی نرسید. کشور ما پولدار است اما یک عده این میانه، پولدارتر شدهاند و میبرند اما بیشتر مردم، بدبختتر شدهاند.
● پس چرا شما هنوز رأی میدهید و نماز جمعه میروید؟
ببینید گفتم که روزهای تظاهرات من هشت ماهه آبستن بودم. بچهام که به دنیا آمد، ناقص بود. نذر کردم اگر خوب بشود، همیشه تا عمر دارم، دنبال انقلاب باشم.
● چه مشکلی داشت؟
کبود بود و لمس بود. شیر نمیخورد اما ده روز بعد خوب شد.
● خود این بچه الان چه فکر میکند؟
دوست ندارد من این داستان را همه جا تعریف کنم. فوق دیپلم گرفته و الان دنبال کار میگردد. دو سال بیشتر کار نکرد.
● منظورم این بود که انقلابی و معتقد شد؟
نه اصلا. من چهار بچه دارم که همگی سرشان به کار خودشان است و درسخوان هستند. خدای محمد شاهد است که هیچکدام اهل دروغ و زد و بند و گول زدن دیگران نیستند.
● دوران جنگ را یادتان میآید؟
آره. هرچه انگشتر داشتم انداختم تو صندوق جبهه. تاید خانهام را هم برای جبهه میدادم و خودم با چوبک رخت میشستم. در بروجرد نان میپختم میدادم به جهاد بروجرد. روزی که لشگر حضرت محمد داشت به جبهه میرفت من تا دروازه شهر دنبالش دویدم. پسر بزرگم سرباز بود ولی چیزیش نشد.
● اگر شما مسئولیتی در جامعه داشتید، چکار میکردید؟
من می گفتم اگر یک نان هست، نصف کنید بین دو نفر. من دنبال عدالت میرفتم. برای چه ما باید بار سنگین برای خودمان درست کنیم؟ همه ما میمیریم و چیزی با خودمان نمیبریم. من از وقتی یادم هست، در خانه مردم کار کردهام. دیگر زانوهایم دولا نمیشود. ولی تا وقتی کمرم دولا راست میشود، به کار کردن ادامه میدهم.
● بچههای شما بزرگ شدهاند. به شما کمک نمیکنند که مجبور به کار نباشی؟
خانوم چه حرفی میزنید. دو تا از بچههایم زن گرفتهاند اما وضعشان خوب نیست. عیالوار هستند و خرجشان نمیرسد. باور میکنید اگر به من به فرض در خانههای مردم، خوراکی یا چیزی بدهند، نگه میدارم به بچههایم میدهم؟
● شوهرتان حقوق بازنشستگی نمیگیرد؟
چرا، ۲۵۰ تومن در ماه می گیرد. تازگی ۵۰ تومان اضافه شده، قبلا ۲۰۰ تومان میگرفت. اما باز لنگ میمانیم.
● کدامیک از شعارهای انقلاب عملی شد؟
هیچکدام. جمهوری اسلامی که نشد. هیچ چیز اسلامی نیست. اسلام یعنی اخلاق و درستکاری و عبادت و عدالت. برای کسی کار نکردند غیر از خودشان.
● شما سواد دارید؟
نه. شوهرم هم بیسواد است. اما پسر بزرگم دارد دکترا میگیرد.
● کلاسهای سوادآموزی بعد از انقلاب همه جا بود. نرفتید؟
ای خانوم... بیکار که نبودم. همهاش برای خرج زندگی این خانه و آن خانه بودم. فقط نمرهها را بلد هستم بخوانم.
● بچههای شما که درسخواندهاند، چرا کار و درآمد خوب ندارند؟
ببینید، چهار بچه دارم. سه پسر یک دختر. پسر بزرگم دارد دکترا میگیرد. پسر وسطیام فوق دیپلم است. آن آخری مهندس شده و دخترم هم تکنسین جراحی است. بچههایم را طوری بار آوردهام که سادهاند. هر جا میروند، از بس من و تویی هست، سری توی سرها در نمیاورند. سرشان به کار خودشان بوده و هست. نه تظاهر میکنند و نه مجیز میگویند.
● تا کی رأی خواهید داد و به تظاهرات خواهید رفت؟
تا عمر دارم. گفتم که. من عهدی با امام خمینی بستم و نذری کردم. بچهام خوب شد و من نذرم را باید ادا کنم.