با داغ شدن کارزار انتخاباتی ایالات متحده آمریکا، نامزدهای حزب دموکرات با ایدههای جدید و بعضاً بحث برانگیز، نزاع انتخاباتی خود را شروع کردهاند؛ نامزدهایی که بیش از همه مانند آقای سندرز به چپ سیاسی گرایش دارند. آنها از ایدهای صحبت کردهاند که برای برخی شگفتانگیز بوده اما این ایده اساساً نه تنها جدید نیست، بلکه حامیانی بسیار مهم مثل بیل گیتس، ایلان ماسک، میلتون فریدمن و مارک زاکربرگ دارد.
ایده سندرز "پایه درآمد همگانی" است اما موضوع این ایده چیست، و چرا مخالفان و حامیان سرسخت دارد؟
تصور کنید هر ماه مقداری پول – نه چندان زیاد، فقط در حد پرداخت اجاره مسکن و خریدهای اساسی زندگی مانند خوراک و پوشاک – به حساب شما ریخته شود و این پرداختِ ماهانه، لزوم کار کردن به منظور امرار معاش را از زندگی شهروندان حذف کند. آیا شما موافق چنین برنامه اقتصادیای خواهید بود؟ آیا به نظر شما جامعهای که در آن انگیزه اصلی برای کار کردن از بین برود از هم فرو خواهد پاشید؟ آیا اجرایی کردن این برنامه تورم زا خواهد بود؟ در این یادداشت به برخی از این پرسشها نگاهی سطحی خواهیم کرد.
آیا کسی که نه کار میکند و نه سرمایهای دارد که از گردش مالی آن برای خود درآمدی حاصل کند، شایسته گرسنگی و فقر است؟ برای امتناع از پرداختن به جواب این پرسش کشورهای توسعه یافته نهایت تلاش خود را میکنند که بیکاری را به حداقل برسانند. این وظیفه نه به عهده دولت، بلکه به عهده بانک مرکزی است.
بانک مرکزی از دو طریق این هدف را دنبال میکند: کنترل تورم در حدود دو درصد و کنترل نرخ بهره بانکی برای مساوی کردن پس انداز جامعه با سرمایهگذاری بخش خصوصی. تئوریهای اقتصادی وعده داده بودند که این روش تضمین کننده به حداقل رسیدن نرخ بیکاری و حداکثر شدن میزان مشارکت مردم در فعالیتهای اقتصادی خواهد بود. اقتصاددانان قرن بیستم اما از توانایی هوش مصنوعی در بر هم زدن بازار کار و سرعت این فرآیند بی خبر بودند و در نتیجه بخش بزرگی از پیش فرضهایشان اکنون نا استوار و نتیجه گیریهای تئوریک آنها نقش بر آب شده است.
بیم بیکاری فراگیر، فقر و اعتراضات گسترده خیابانی که ممکن است به بی ثباتی اجتماعی و سیاسی ختم شود، باعث شده عدهای از عالی رتبه ترین مدیران دنیای دیجیتال که البته با پیشبرد تکنولوژی در حال بی نیاز کردن چرخه اقتصاد به بخش قابل توجهی از متخصصین هستند به حامیان اصلی ایده پایه درآمد همگانی تبدیل شوند و البته در پاسخ به آنها، اقتصاددانان به بررسی پیامدهای عملیاتی شدن این برنامه پرداختهاند.
متهم ردیف اول: تورم
با افزایش تورم میخواهید چه کار کنید؟ این پرسش بیجاست، چرا که بر پایه یک پیش فرض غلط استوار است: منبع این پول چاپ اسکناس (افزایش نقدینگی) خواهد بود. خیر، چنین نیست. در دنیایی که کار (به معنای فرآیند تولید کالا و خدمات) توسط ماشینهای خودکار و انرژیهای تجدید پذیر (با قیمت نزدیک به صفر) انجام میشود، قیمت این کالاها و خدمات نیز، یا باید نزدیک به صفر باشد، یا درآمد ناشی از فروش این محصولات (که نصیب صاحبان سرمایه میشود) باید شدیداً مشمول مالیات شوند. اگر قیمتها (طبق پیشبینیهای متعدد توسط بلندپایه ترین مشاوران اقتصادی) به صفر نزدیک شوند، فرضیه تورم خود به خود بی اساس میشود. تصور دنیایی که در آن قیمت برخی محصولات و عموم خدمات صفر شده مشکل نیست. امروزه ما برای تماشای ویدیوهای یوتیوب، دسترسی به ایمیلها، تماسهای تلفنی از طریق واتس اپ و عکسهایی که با گوشیهای همراه مخابره میکنیم هیچ بهایی پرداخت نمیکنیم. در گذشته تصور چنین خدماتی مشکل بود، چه رسد به صفر شدن قیمتشان. طبق سناریوی دوم (صفر نشدن قیمت، و تولید و توزیع محصولات توسط بخش خصوصی، با انگیزه تجمع سود) گرفتن مالیات از صاحبان سرمایه منبع اصلی تأمین بودجه لازمه خواهد بود. برای بررسی دقیق تر پیامدهای احتمالی ِ این برنامه، پس از مرور کردن مفهوم تورم، به سه دسته از هزینه های خانوادهها میپردازیم: خوراک، لوازم خانگی و مسکن.
بالا و پایین قیمت مواد خوراکی
تورم متغیری است که روند صعودی (یا نزولی) تغییرات قیمت را اندازه میگیرد و قیمت، بیان کننده تعادلی است بین پول (نقدینگی) و کالایی که این پول را به سمت خود جذب می کند. پس افزایش قیمت مواد خوراکی (پس از به جریان انداختن پایه درآمد همگانی) فقط در صورتی اتفاق می افتد که پیش از آن گرسنگی فراگیر ناشی از فقر در جامعه رایج باشد. در غیر این صورت پول بیشتر اشتهای ما را بیشتر نمیکند و در نتیجه در میزان خرید مواد خوراکی نباید تأثیری داشته باشد.
در صورت مشاهده افزایش قیمت مواد خوراکی، باید عامل اصلی این پدیده را برنامه ریزی ناصحیح برای تأمین نیازهای اساسی جامعه (مدیریت منابع) دانست، و نه پول؛ چرا که عامل رشد قیمت را نمیتوان پدیدهای که حضور ندارد (افزایش نقدینگی) عنوان کرد.
بازار لوازم خانگی
قیمت این کالاها (که عمدتاً وارداتی هستند) در بازارهای جهانی تعیین می شود؛ پس واریز شدن مبلغی ناچیز فقط در یک کشور (که تأثیر واقعیاش فقط بر روی طبقه فقیر خواهد بود) نمیتواند آنچنان تقاضای محصولات الکتریکی و الکترونیکی را در سطح جهانی تکان دهد که قیمت آنها تغییر کند.
مسکن بهتر، گرانتر
نیاز عموم مردم در سطح شهر برای دسترسی به مسکن بهتر، تقریبا نهایتی ندارد. یعنی میل ما به مسکن بهتر هرگز ارضا نخواهد شد و این شامل تمام طبقات اجتماعی می شود. پس واریز شدن مبلغی ثابت (حتی اندک) میتواند روی تصمیم خانوادهها برای زندگی در خانهای بزرگتر و یا در منطقهای بهتر تأثیر بگذارد. از این رو، پایه درآمد همگانی یقیناً فشاری رو به بالا بر روی اجارهها و احتمالاً تا حدی کمتر بر روی قیمت مسکن خواهد داشت. اما به خاطر داشته باشید که این برنامه در صورتی عملیاتی میشود که تکنولوژی بیش از نیمی از مشاغل فعلی را نابود کند! پس در چنین سناریویی شما نیازی به زندگی شهرنشینی نخواهید داشت و مهاجرت معکوس شاید عاقلانهتر باشد. از این رو پیشبینی دقیق در این مورد غیرممکن است.
پرسشهای دیگری اما هنوز باقی هستند. مثلاً پرداخت پول مفت به کسانی که عمر خود را صرف هیچ کار مفیدی نمیکنند آیا اساساً صحیح است؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید ابتدا قوانین نانوشته تمدن را مرور کنیم. هدف از کار کردن را نباید به حاصل کردن پول تقلیل داد. هر عضو جامعه موظف است بخشی از مسئولیتهایی را که در راستای تأمین نیازهای جامعه هستند به دوش گیرد و قطعاً در ازای آن مبلغی دریافت کند. این مبلغ تضمین کننده دسترسیِ او به محصول کار افراد دیگر است.
به این ترتیب تمدن شکوفا میشود، حس همبستگی در جامعه تقویت میشود، و به نیازهای اساسی ما هم پاسخ داده میشود. اما اگر پیشرفت تکنولوژی جامعه را به سمتی ببرد که تولید دیگر نیازمند نیروی کار افراد نباشد، این جامعه به دو دسته بیکارِ سرمایهدار (مرفه) و بیکارِ بی سرمایه (فقیر) تقسیم میشود. در چنین شرایطی، فقرِ ناشی از بیکاریِ مزمن و فراگیر محصول بی نیاز شدن چرخه اقتصاد به نیروی کار افراد است و نه ناتوانی (جسمی یا ذهنی) و یا بی ارادگی. به همین خاطر است که نهادهای سیاسی موظفند به روشی (که پایه درآمد همگانی یکی از آنها است، اما نه بهترین آنها) حس عدالت و همبستگی را به جامعه بازگردانند.
ایراد این ایده همگانی بودن و بی قید و شرط بودن آن است. یعنی این پرداخت نه تنها شامل اقشار فقیر، بلکه شامل اقشار مرفه جامعه نیز میشود. و البته همین امر، یعنی لزوم افزایش مالیات برای عملیاتی کردن این ایده، میتواند ضررهایی برای اقتصاد کلان داشته باشد.
گزینه بهتری وجود دارد؟
مالیات منفی برای اقشار کم درآمد، یا تعیین حداقل درآمد (جدا از حداقل دستمزد که ساعتی حساب می شود) یک گزینه بهتر است. این ایده به مراتب بهتر از پایه درآمد همگانی است، چون هزینه عملیاتی کردنش به مراتب کمتر است و به نوعی با افزایش حس همبستگی اجتماعی، میل به اشتغال (حتی اشتعال داوطلبانه و بدون حقوق) را ترویج می دهد. در نهایت، پایه درآمد همگانی به عنوان بخشی از دیالوگ چپ برای گسترش عدالت و حس همبستگی کاملاً ضروری اما به عنوان ابزاری برای مبارزه با فقر، ناکارآمد است.
سیاست درست هرچه که هست، چشمپوشی از هدف قطعاً جایز نیست: تبعات مثبت پیشرفت تکنولوژی باید شامل حال همه افراد جامعه شود، و تبعات منفی آن باید در کنترل نظام سیاسی به حداقل برسند. اقتصاددانان باید به خاطر داشته باشند که آرمان ما بهبود رفاه عمومی است و نه تولید ثروت بدون توجه به اختلاف طبقاتی.
روند بهبود سطح زندگی برای عموم جامعه با بهره گیری از تکنولوژی روز در صورتی ادامه پیدا میکند که سیاستمدارانی در راس امور باشند که کنترل جمعیت، کنترل فاصله طبقاتی دهکهای جامعه، استفاده بهینه از منابع طبیعی و پایداری و سلامت محیط زیست را در راس اهداف خود قرار میدهند. این نه تنها چالش پیش روی کشورهای در حال توسعه، بلکه چالش پیش روی تقریباً همه لیبرال دموکراسیهای توسعه یافته امروز است.