شکست دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا برای هواداران متعصب او شوک بزرگی بود. آنان نخست به امکان شکست او باور نکردند، سپس به واقعیت شکست او باور نکردند و سرانجام به رفتن او از کاخ سفید باور نکردند. اما همه اینها به تحقق پیوست. برخی جریانها که هسته سخت "ترامپیسم" را میسازند و ترامپ را به چشم منجی مینگرند، اکنون "بشارتی" را که او میداد به دیده تردید مینگرند و از او سرخوردهاند.
گروه راستافراطی "پسران مغرور" (پرادبویز) معتقد است که ترامپ به وظیفه میهنی خود عمل نکرد و بدون نبرد کاخ سفید را به جو بایدن واگذار کرد. برخی اعضای این گروه حتی در فضای مجازی ترامپ را "شارلاتان"، "بیعرضه تام" و "فوقالعاده ناتوان" خواندهاند. انتظار جنبش "کیوانان" که مروج "تئوری توطئه" است هم از روز "بیداری بزرگ" و تسویه حساب با "دولت پنهان" و بازداشت "نخبگان پدوفیل و شیطانپرست" برآورده نشد. اینکه ترامپ دیگر در قدرت نیست، برای هواداران این جنبش خود برهانی برای این واقعیت است که "دولت پنهان" بسیار قدرتمندتر از آن است که تصور میرفت و نه اینکه خود تئوری آنان از اول اشتباه بود.
با این همه، سرخوردگی هواداران ترامپ میتواند به سرعت جای خود را به اعتقادی دوباره بدهد. پیروان متعصب ترامپ به فرقههای مذهبی میمانند که آمادهاند هر نوع روایت رستگاری در هر قالبی را بپذیرند، به شرطی که امید آنان به سعادت را زنده نگه دارد. فقط باید به آنان روایت جدیدی ارائه شود. برای نمونه اینکه منظور ترامپ از دوره دوم ریاستجمهوری چیز دیگری بوده است.
باید در نظر داشت که بهرغم پیروزی چشمگیر بایدن در انتخابات، بیش از ۷۴ میلیون تن از رایدهندگان آمریکایی به ترامپ اعلام وفاداری کردند. اینان طیف ناهمگونی را تشکیل میدهند که بخشی از آنان به تدریج واقعیت شکست او را خواهند پذیرفت. اما شمار زیادی هم در او "قهرمان بزرگی" را میبینند که علیه "استبلیشمنت" قیام کرد تا آمریکا را دوباره به عظمت برساند و برای شهروندان آن عزت و احترام بیاورد. برای آنان حتی اگر ترامپ دیگر در کاخ سفید نباشد، بیاعتمادی نسبت به نخبگان سیاسی به قوت خود باقیست. بسیاری از رهبران حزب جمهوریخواه نیز هنوز در میدان جاذبه ترامپ هستند. خود ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی گفته بود که تنها نیست و "جنبشی" از او پشتیبانی میکند. اگر چنین باشد، آینده این "جنبش" به کجا خواهد کشید؟
به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید
ترامپیسم چیست؟
ترامپیسم بیشتر یک برنامه سیاسی ناروشن و روایت تازهای از یک سنت آمریکایی است که هم جریان اصلی کنسرواتیسم و هم نئوکنسرواتیسم در این کشور را به حاشیه راند و چهره آن را دگرگون کرد. شاخصهای اصلی آن "دولت لاغر"، ارتش قوی، کاهش مالیاتها، آمادگی برای پذیرش نابرابریهای بیشتر اجتماعی، مخالفت با نخبگان لیبرال و بیاعتنایی به مشکلات زیستمحیطی است. شاخصهای دیگری مانند پیشداوریهای نژادگرایانه، بیگانههراسی و زنستیزی را هم میتوان به آن افزود. ترامپیسم روی سه پایه ناسیونالیسم، مسیحیت انجیلی (اوانگلیک) و تاکید بر هویت قومی (نژادی) استوار است. ترامپیسم همچنین به استیل و سبک سیاسی خاصی اشاره دارد که با نام ترامپ پیوند خورده و در رویکرد پوپولیستی خود برای مشکلات پیچیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از طریق مسئول دانستن "استبلیشمنت"، پاسخهای سادهای القا میکرد تا بازندگان روند جهانیشدن و ناراضیان از افزایش نابرابریهای اجتماعی در آمریکا را بسیج کند.
"آمریکا را دوباره به عظمت میرسانیم" شعار کانونی این حرکت بود. در واقع ترامپ یکسری مشکلات مزمن جامعه آمریکا مانند سرخوردگی و رویگردانی از سیاستهای نخبگان قدرت، اختلافات فاحش طبقاتی، نژادگرایی، کینتوزی نسبت به مهاجران و مخالفت با برخی ارزشهای لیبرال را با زبان و شیوه خاص خود و بیشتر در قالب "تئوری توطئه" فرمولبندی و به مخاطبان خود عرضه میکرد. او در این راه از بیحقیقتی، واقعیتستیزی، دانشگریزی، بینزاکتی سیاسی، هتک حرمت مخالفان و نیز اتهام به رسانههای آزاد هیچ ابایی نداشت.
از این رو برخی از کارشناسان ترامپیسم را استیل تازهای در سیاست تعریف میکنند که عمدتا از طریق شبکههای اجتماعی جنجالآفرینی میکند، سرگرم میکند، با احساسات بازی میکند، تحریک میکند و برچسبزنی را به جای استدلال مینشاند تا پیام خود را به مخاطب منتقل کند. آنان ترامپیسم را روشی عامیانه، غیرصادقانه و ناسنجیده میدانند که با بیاعتنایی به هنجارها، به طور مستمر بیشرمی را وارد فرهنگ سیاسی میکند. کارشناسان همچنین معتقدند که سیاست و رویکردهای ترامپ حاوی رگههای نیرومند اقتدارگرایانه است و فضای سیاسی را مسموم میکند و بالقوه برای دموکراسی خطرناک است.
زمینههای برآمد ترامپیسم
پس از جنگ جهانی دوم نخبگان هر دو حزب سیاسی آمریکا یک سیاست خارجی انترناسیونالیستی دنبال میکردند و معتقد بودند که حمایت از یک نظام جهانی لیبرال در خدمت منافع آمریکاست. اکثر مردم آمریکا نیز که استاندارد زندگیشان دائما بالا میرفت با چنین سیاستی موافق بودند. اما در دهههای اخیر بدبینی نسبت به چنین سیاستی افزایش یافت و برای بسیاری از آمریکاییان سودمندی تعهدات بینالمللی این کشور زیر سؤال رفت. از جمله گرایشهایی در درون حزب جمهوریخواه تدریجا به این اعتقاد رسیدند که اقتصاد جهانی و نیز اتحادهای نظامی و امنیتی، دستکم به شکل کنونی به منافع آمریکا آسیب میزنند.
یکی از دلایل این تغییر موضع، تحولات ساختاری در خود جامعه آمریکا بود. در نتیجه تغییرات ساختاری در اقتصاد آمریکا، برخی شاخههای صنایع سنتی مانند اتومبیلسازی که در آن عمدتا کارگران سفیدپوست کار میکردند، دچار افول شدند. در نتیجه مناطق صنعتی گستردهای از رونق افتادند، فرصتهای شغلی از دست رفتند، کارگران پرشماری دچار بیکاری و فقر شدند و به ناچار به شهرهای کوچک یا مناطق بیرونشهری کوچ کردند.
اما این روند فقط تاثیرات اقتصادی به همراه نداشت، بلکه در میان مردم آمریکا باعث نوعی بدبینی نسبت به آینده و تردید برای تحقق "رؤیای آمریکایی" شد. این بحران به تحولات ژرفی در فرهنگ سیاسی آمریکا انجامید و پیامدهای دامنهداری داشت. یکی از آنها برآمد دوباره یک نژادگرایی خشن و اشکال تازهای از ناسیونالیسم به ویژه در میان طبقه کارگر سفیدپوست آمریکایی بود.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
جنبهدیگر این تحولات گرایش روزافزون حزب جمهوریخواه به راست و رادیکالیزه شدن آن بود. سیاستشناسان معتقدند که علت این امر نارضایتی نیروهای محافظهکار جامعه از رهبران حزب جمهوریخواه بود، زیرا آنان را سرزنش میکردند که ارزشهای محافظهکارانه را فرونهادهاند و فقط منافع شرکتهای بزرگ را نمایندگی میکنند. آنان از رهبران جمهوریخواه انتظار داشتند که تغییرات بنیادینی در سیاستهای مهاجرتی و تجاری خود بدهند.
حزب جمهوریخواه که یک جریان راست میانه بود، برای جلب رضایت این بخش از لایههای اجتماعی ناچار شد محافظهکارتر شود. این گرایش به راست زمینه مناسبی برای ظهور ترامپ بود و او توانست از فضای سیاسی ایجاد شده در آستانه انتخابات سال ۲۰۱۶ به بهترین نحوی استفاده و لایههایی را بسیج کند که حزب جمهوریخواه تا آن زمان نسبت به آنها غفلت ورزیده بود. در پی آن ترامپ مهر خود را بر پیشانی حزب جمهوریخواه کوبید و این حزب را به ابزاری در خدمت سیاستهای خود تبدیل کرد. بنابراین ظهور ترامپ خود نشانهای از تحول در حزب جمهوریخواه بود.
اما این تحول فقط به حزب جمهوریخواه محدود نبود. به موازات آن حزب دموکرات نیز در همان بازه زمانی از یک حزب کلاسیک با پایگاه کارگری، به یک سیاست هویتی گرایش یافت و به طور فزاینده مبارزه برای برابرحقوقی سیاهپوستان و اقلیتها را در سرلوحه کار خود قرار داد. اما چنین سیاستی بیشتر مورد توجه شهروندان آمریکایی با آموزشهای بالاتر بود و نه کارگران صنایع سنتی، فولادسازان، معدنچیان یا کشاورزان که هویت خود را بیش از "عدالت اجتماعی" با مسیحیت و حق حمل سلاح تعریف میکردند. بیتوجهی حزب دموکرات به این لایهها باعث شد که آنها برای خود دنبال خانه سیاسی تازهای باشند. ترامپ به زبان این لایهها سخن میگفت و به آنان وعده داد که برای حقوقشان مبارزه خواهد کرد. مخاطبان اصلی شعار "آمریکا را دوباره به عظمت میرسانیم همین لایههای اجتماعی بودند.
برخی ویژگیهای ترامپیستها
موفقیت ترامپ در آنجا بود که به عنوان یک "ضدسیاستمدار" و مخالف "استلیشمنت" وارد صحنه شد. هواداران پیگیر او حتی امروز هم اعتقاد دارند که او تا به آخر به این رویکرد خود وفادار ماند. به دیگر سخن، مقام ریاستجمهوری نتوانست شخصیت او را تغییر دهد، بلکه این او بود که مقام ریاستجمهوری را تغییر داد. در واقع میتوان گفت که پیروان ترامپ به شخص او اعتماد دارند و نه به حزب جمهوریخواه، زیرا این حزب را هم بخشی از "استبلیشمنت" میدانند. بنابراین ترامپیسم برای پیروان معتقد ترامپ مسالهای مربوط به "ارزشها" است.
باید یادآوری کرد که ترامپیستها اساسا در جهان رسانهای خود زندگی میکنند و به رسانههای رسمی بیاعتمادند و آنها را بلندگوهای "نخبگان گلوبالیست" میدانند. بنابراین مشکل اساسی این است که "عینیت مشترکی" برای تبادل فکری با آنان وجود ندارد و این امر بنیادهای دموکراسی در آمریکا را میلرزاند. اینکه نتوان با گروهی وسیع از انسانهای جامعه حتی درباره فکتها به توافق رسید و فرضا روشن کرد که چه کسی در انتخابات پیروز شده است، نشاندهنده تنگنایی است که دموکراسی آمریکا گرفتار آن شده است. این امر شانس دستیابی به تفاهم ملی در آمریکا را کاهش میدهد.
برای آمریکاییان از دهه ۹۰ پس از بمبگذاری در اوکلاهما روشن شد که در کشورشان گروههایی در طیف راست وجود دارند که نه تنها ضد لیبرال، بلکه اساسا ضدحکومت هستند. آنان افرادی هستند که با پذیرش اتوریتهها مشکل دارند و حداکثر شاید اقتدار کلانتر محلی خودشان را قبول داشته باشند که خود برگزیدهاند. حق حمل سلاح برای آنان مقدس است و باعث میشود سلاح در سطح گستردهای در جامعه وجود داشته باشد. "تئوریهای توطئه" را هم باید به آن افزود که مرتب تولید و در شبکههای اجتماعی پخش میشود. حمله به کنگره آمریکا که توسط چنین گروههایی انجام گرفت و پنج کشته برجای گذاشت، فقط یک نمونه بود و میتواند آغازی برای درگیریهای خشونتآمیز در جامعه آمریکا باشد.
برای این گروههای شبهنظامی، سنت جنگ استقلالطلبانه و انقلاب آمریکا هنوز یک اسطوره کانونی برای پیدایش ایالات متحده آمریکاست و استناد کردن به آن برای بسیاری از آمریکاییان نه فقط یک استراتژی، بلکه نوعی بیان هویت است. بیشتر مهاجمان کاپیتول مشروعیت مقاومت خود را از چنین تصوری میگیرند، یعنی همان سنتی که ریشههای آن به ۲۵۰ سال پیش بازمیگردد.
در میان ترامپیستها طرفداران جنبش "کیوانان" که به "تئوری توطئه" باور دارند، کاملا به فرقههای مذهبی میمانند. آنان چیزی مشابه یک رویداد "آخرالزمانی" را پیشبینی میکنند، اما اگر به وقوع نپیوندد، ایمان خود را از دست نمیدهند و فقط ممکن است به رهبر فرقه خود اندکی بدبین شوند. کسانی که این همه اعتقاد در "تئوری توطئه" سرمایهگذاری کردهاند، معمولا با رویدادهایی تکان نمیخورند که تئوریهای آنان را ابطال میکند. حال که پیشبینیهای رهبر جنبش "کیوانان" نادرست از آب درآمده، احتمالا از این پس "مبارزه قهرمانانه ترامپ" بر ضد "رژیم جبار بایدن" در دستور تئوریهای جدید این گروه قرار خواهد گرفت.
اما فقط گروههای طرفدار "تئوری توطئه" نیستند، بلکه در میان ترامپیستها نیروهای شبهنظامی راست افراطی و فاشیستمآبی مانند "پسران مغرور" هم وجود دارند. بیشتر مهاجمان به کنگره از این سنخ بودند. بر سینه برخی از آنان شعار "کار آزاد میکند" خودنمایی میکرد که نازیها آن را بر دروازه اردوگاه آشویتس حک کرده بودند.
ترامپ دیگر در کاخ سفید نیست، اما الگویی برای ائتلاف میان هواداران سنتی حزب جمهوریخواه از یکسو و کسانی که دارای تفکرات راست افراطی و برانداز هستند از دیگرسو، به عنوان یادگار موفقی از دوره ریاست جمهوری ترامپ در اذهان این طیف زنده است. آیا این موضوع بر حزب جمهوریخواه آمریکا تاثیر خواهد داشت؟
به گفته کارشناسان حلقه رابطی میان هواداران سنتی حزب جمهوریخواه و جریانهای راست افراطی و برانداز وجود دارد که مسالهنژادگرایی است. در میان هواداران سنتی حزب جمهوریخواه یک "نژادگرایی پنهان" وجود دارد که ریشههای آن به انکار خود این واقعیت بازمیگردد که در آمریکا یک نژادگرایی ساختاری وجود دارد. به موازات آن یک گرایش آشکار "برتری سفیدان" نیز نزد جریانهایی دیده میشود که برای پذیرش "تئوریهای توطئه"» پوپولیستی آمادگی دارند و اصل را بر این میگذارند که "«دسیسهای علیه نژاد سفید" در شرف تکوین است. ترامپ از چنین حلقهای با مهارت استفاده کرد و احتمال دارد در آینده مقلدانی برای آن پیدا شوند.
ترامپیستها از چپها و دموکراتها متنفرند و به آنان نگاهی تحقیرآمیز دارند. آنان برای بایدن هیچ مشروعیتی قائل نیستند و او را عروسک خیمهشب بازی یک جریان "چپ رادیکال" در حزب دموکرات میدانند که به زودی قدرت واقعی را به دست خواهد گرفت. اما بسیاری از آنان به حزب جمهوریخواه هم اعتماد ندارند، زیرا معتقدند رهبران این حزب پشت ترامپ را خالی کرده و مقاومت لازم را از خود نشان ندادهاند.
ترامپیسم باقیست
حزب جمهوریخواه چهار سال تسلیم ترامپ بود، اما اکنون این پرسش مطرح است که آیا این حزب قادر خواهد شد نقطه پایانی بر این دوره بگذارد یا همچنان به ترامپیسم وفادار خواهد ماند؟ آمریکا یک جامعه چندفرهنگی است و گروههای بزرگ اجتماعی مانند زنان، جوانان، سیاهپوستان، لاتینتباران و آسیاییتباران در انتخابات این کشور نقش مهمی بازی میکنند. حزب جمهوریخواه نمیتواند به این گروهها بیاعتنا باشد و باید برای گشایش خود استراتژی تازهای تدوین کند.
اما بهرغم وجود گرایشهایی در حزب جمهوریخواه که خواهان عبور از ترامپیسم هستند، هنوز معلوم نیست این حزب بر ترامپیسم غلبه کند. ترامپ هنوز برای بسیاری از جمهوریخواهان جاذبه دارد، زیرا توانست نیروهایی را بسیج کند که حزب جمهوریخواه پیشتر موفق به بسیج آنها نشده بود؛ یعنی بخش قابلتوجهی از افرادی که در انتخابات شرکت نمیکردند و نیز مردان و زنان سفیدپوست طبقه کارگر سنتی که بازندگان اصلی روند جهانیشدن بودند.
آمریکا امروز جامعهای با یک شکاف عمیق است، شکاف میان محافظهکاران و ترقیخواهان، شکاف میان فقیر و ثروتمند، شکاف میان شهر و روستا و در یک کلام شکافی میان واقعیتهای گوناگون. نظرسنجیهای تازه نشان میدهند که هواداران بایدن و ترامپ نه تنها درک متفاوتی از سیاست دارند، بلکه حتی به نظر میرسد که در دو جهان موازی زندگی میکنند. اگر هم ترامپ این شکافرا به وجود نیاورده باشد، اما با سخنان قطبیکننده خود و ادعاهایش درباره "فکتهای آلترناتیو" و "خبرهای جعلی" به عمیقتر شدن آن کمک کرده است. به گفته رسانهها خود ترامپ در مدت چهار سال ریاستجمهوری خود بیش از ۳۰ هزار بار دروغ گفته یا اظهارنظرهای گمراهکننده داشته است. بسیاری از رسانهها صرفا به این دلیل با حملات ترامپ روبرو شدند که درباره او گزارشهای انتقادی نوشته بودند.
آینده سیاسی ترامپ روشن نیست. اما بعید است او پیوند با هواداران خود را بگسلد و احتمالا تلاش خواهد کرد بر آنان تاثیر بگذارد. ترامپ فضایی خلق کرد که پیروانش او را به چشم یک منجی یا پدر یک جنبش مینگرند. آنان به ادعای او مبنی بر تقلب در انتخابات عمیقا باور دارند. میلیونها نفری که در انتخابات اخیر آمریکا ترامپ ـ و نه حزب جمهوریخواه ـ را برگزیدند، میتوانند در سالهای آینده به جریان نیرومندی تبدیل شوند که از بیرون کنگره بر سیاستهای آمریکا تاثیر بگذارد و شاید حتی منشاء ناآرامیهای زیادی شود.
گمانهزنیهایی وجود دارد که ترامپ بیعلاقه نیست به رهبر یک جنبش سیاسی غیررسمی یا حتی یک حزب سیاسی جدید تبدیل شود. همچنین گفته میشود که او قصد دارد یک کانال تلویزیونی بنام ترامپ تیوی تاسیس کند که پایگاه اصلی ارتباطات جنبش ترامپیستی باشد. اما حتی اگر ترامپ سیاست را هم کنار بگذارد و فقط به بازی گلف بپردازد، باز "سپاهی ذخیره" برای افراطگرایی سیاسی باقی گذاشته است که میتواند بدون ترامپ هم سیمای سیاسی آمریکا را دگرگون کند.
* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.