آیا جنبش کارگری با جنبش سبز بیگانه است؟
۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعهاز ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ فصل جدیدی در تاریخ مبارزات مردم ایران گشوده شد. فصلی که عنوان آن را میتوان مبارزه برای حق شهروندی و حق انتخابات آزاد نام نهاد، حرکتی مطالبه محور و گسترده؛ هرچند گستردگی این حرکت به بیان برخی از ناظران و تحلیلگران سیاسی در پهنهی طبقه متوسط شهری باقی ماند.
گواه این گروه بر مدعایشان حضور کمرنگ لایههای پایینتر از طبقه متوسط در اعتراضات خیابانی است، از جمله کارگران.
از سال ۱۳۸۴ اولین سال ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد که دستگیری فعالان کارگری و اعمال فشار بر آنان آغاز شد، طبقه کارگر، مطالبات خود را که تماما هم صنفی بودند به پهنه اجتماع کشاند و آن چیزی که در فرهنگ سیاسی با نام ’’جنبش‘‘ خوانده میشود بر فعالیتهای کارگران اطلاق شد.
از سال ۱۳۸۴ تا مقطع انتخابات ریاست جمهوری، فعالان سرشناس جنبش کارگری بارها و بارها بازداشت شدند، از کار بیکار شدند، مورد تهدید قرار گرفتند و حتی خانواده های آنان مورد اذیت و آزار واقع شدند.
در حقیقت جنبش کارگری با شدیدترین برخوردها و در حالی که اکثر رهبران آن در زندان بودند به استقبال انتخابات ریاست جمهوری رفت. شاید به همین دلیل بود که برخی از ناظران، حضور جنبش کارگری را در اعتراضات مردمی پس از انتخابات، حضوری کمرنگ ارزیابی کردند.
جعفر عظیم زاده عضو اتحادیه آزاد کارگران ایران میگوید کارگران نیز همانند سایر اقشار مردم در اعتراضات مردمی پس از انتخابات شرکت داشتند اما به عنوان مردم عادی و بدون بیان خواستهای خاص خود چرا که به نظر وی در اعتراضات پس از انتخابات جایی برای طرح خواستهای صنفی نبود: «من فکر میکنم اعتراضاتی که بعد از انتخابات رخ داد، در واقع اعتراضات مردمی بود. اعتراضات متعلق به یک قشر یا یک طبقه و یا یک لایه مثل معلمان و پرستاران نبود و همین امر باعث شد که این جنبشها یک نمود مشخص و بارزی از خودشان نشان ندهند. همان طور که خودتان در جریان هستید و همگان نیز در جریان هستند، این مسأله سر مسألهی انتخابات شروع شد و مطالبات عمومیتری مطرح شد».
در مورد حضور نداشتن چهره های شاخص جنبش کارگری در این اعتراضات و به عنوان کنشگرانی فعال، عظیم زاده معتقد است طبقه کارگر خودش را با این جنبش و با رهبران آن بیارتباط میداند: «این مسأله از طرح مسألهی انتخابات شروع شد، یعنی سر رقابت دو جناحی که در حکومت بودند و از آنجا که هیچ کدام از این دو جناح تا بحال هیچ تلاشی برای منفعت طبقهی کارگر نکردهاند. جریانی که به هرحال یک جریان معترض بود و به جنبش سبز هم موسوم شد و رهبرانش آقای خاتمی و موسوی بودند، اینها مدت زیادی قدرت را در دست داشتند و همین قانون کار موجودی که وجود دارد، در دوران همینها به تصویب رسیده و فلاکتی که امروز گریبان کارگرانمان را گرفته است، پایهاش در دورهی همینها گذاشته شده است. این است که کارگر تا جایی که این اعتراضات به جنگ قدرت میان این دو جناح مربوط میشده، خب نمیخواست آن طور که باید و شاید بیاید و این وسط طرف یکی از این جناحها را بگیرد. جنبشی که به جنبش سبز معروف شده و رهبرانش مربوط به جناحهای دو خرداد و اصلاحطلبان بودند که هشت سال هم قدرت را کاملا در درست خودشان داشتند، طبقهی کارگر خودش را به این جنبش و با این رهبران کاملا بیربط میداند».
مهرداد درویش پور جامعه شناس مقیم سوئد معتقد است تجربهی انقلاب ۵۷ و شرکت تودهوار تمامی اقشار در آن، به عنوان یک تجربه شکست خورده باعث شده تا جنبشهای اجتماعی به مشارکت در حرکتهای عمومی با دیده تردید نگاه کنند. وی چنین نتیجهگیری میکند که اگر جنبش کارگری احساس کند هیچیک از مطالباتش در جنبش عمومی مطرح نمیشود این تردید به فاصلهگذاری ختم میشود.
جنبش شکل گرفته پس از انتخابات، جنبشی بود با خواستههای مشخص مربوط به حقوق شهروندی و حق انتخاب آزاد. به نظر درویش پور همین امر دلیل دیگری بود بر فاصله گرفتن طبقه کارگر از آن.
وی میگوید: «جنبش سبز اصولا تا کنون بر مطالبات اقتصادی پافشاری نداشته است. گفتمان جنبش سبز عمدتا یک گفتمان لیبرالـ دموکراتیک مبنی بر آزادیهای سیاسی بوده است در حالی که عدالت اجتماعی یکی از پرسشهای جامعهای است که در آن فقر و نابرابری فزاینده بیداد میکند. از این نظر جنبش کارگری اگر ببیند که یکی از مهمترین مطالباتی که برای کارگران وجود دارد و آن هم مسألهی عدالت اجتماعی و کاهش فاصلهی طبقاتی است، هیچ بازتابی در جنبش سبز ندارد، بلکه حتی برعکس جنبش سبز عمدتا جنبش طبقات متوسط جامعه تلقی میشود، طبیعتا نوعی بیگانگی یا دوگانگی یا فاصلهو تردید را نسبت به آن خواهد داشت».
و دلیل دیگری که این جامعهشناس برای فاصله گرفتن جنبش کارگری از جنبش سبز ذکر میکند تاکید رهبران جنبش سبز بر باقی ماندن در چارچوب اصلاح طلبی دینی است: «جنبش سبز تا آنجا که به رهبران اصلاحطلب دینی برمیگردد، تلاش وافری داشت که این جنبش در چارچوب نوعی اصلاحطلبی دینی محدود بماند. اما جنبش کارگری بازهم مثل جنبش زنان و جنبش گروههای اتیک، جزو سکولارترین جنبشهای اجتماعی جامعهی ماست. یعنی رهبران جنبش سندیکایی کارگری ایران اگر اغراق نباشد، باید بگوییم یکسره سکولار هستند. از این نظر نوعی تفاوت و نوعی فاصله بین این جنبشها با چهرههای نمادین جنبش سبز که همچنان بر چارچوبهای دینی پافشاری میکنند، میتواند ایجاد شود».
چگونه فاصله جنبش کارگری با جنبش سبز از بین میرود
کسانی که معتقدند بین جنبش کارگری و جنبش سبز شکاف ایجاد شده، در کنار این نظر خود، راهکارهایی را نیز برای پر کردن این شکاف پیشنهاد میکنند.
جعفر عظیمزاده معتقد است اگر اعتراضات مردمی با همان شدت اولیه ادامه پیدا میکرد و کار به مثلا اعتصابات سراسری میرسید، آن زمان نقش کارگران در این جنبش بسیار برجسته میشد. او میگوید: «از آنجا که این اعتراضات به اعتصابات سیاسی کشیده نشد و معمولا تا آنجایی که به طبقهی کارگر مربوط میشود، کارگران آنجایی در اعتراضات مردم جلوی صحنه میآیند و دیده میشوند که آن اعتراضات به یک اعتصاب عمومی کشیده شود. ولی از آنجایی که به اعتصابات عمومی کشیده نشد، طبیعتا ما شاهد نقش بارز و جدی طبقهی کارگر در آنجا نبودیم».
اما مهرداد درویشپور از منظر دیگری به این موضوع نگاه میکند. مد نظر این جامعهشناس بیشتر کارهای تئوریک است تا عملی. به عنوان مثال وی معتقد است جنبش کارگری باید بداند که مسألهی آزادیهای سیاسی یک مسئلهی همگانی است و سران این جنبش باید ذینفع بودن کارگران از آزادی و دموکراسی را بیش از پیش در بین طبقه کارگر ترویج کنند.
از سوی دیگر وی معتقد است جنبش سبز نیز باید گامهایی را برای نزدیکتر شدن به جنبش کارگری بردارد از جمله اینکه مسألهی عدالت اجتماعی را به یکی از خواستهای مطرح خود در کنار دیگر مطالبات مطرح کند.
مهرداد درویشپور همچنین معتقد است جنبش سبز باید از طبقهی متوسط شهری عبور کند. او میگوید: «به طور جدی این ذهنیت را که جنبش سبز، جنبش طبقهی صرفا متوسط جامعه است، باید زدود و برای این کار طبیعتا رویکردهایی که به خواستههای ویژهی جنبش کارگری، جنبشهای اتیک، جنبش زنان و غیره صورت میگیرد، نقش مهمی خواهد داشت در این که فهمیده شود که این جنبش صرفا بر آرای حق رأی عمومی استوار نیست، بلکه مطالبات عظیمترین جنبشهای اجتماعی ایران یا خردهجنبشهای ایران را دربرمیگیرد».
این جامعهشناس همچنین معتقد است رهبران جنبش سبز باید رنگینکمانی این جنبش را بپذیرند و آن را تنها به اصلاحطلبان دینی محدود نکنند. درویشپور معتقد است این جنبش باید از گرایشهای قدرتمند سکولار و چپ استقبال کند و آنها را به رسمیت بشناسد.
ولی اگر این پیشبینیها به وقوع نپیوندد و این قدمها برای نزدیکی جنبش سبز با دیگر خرده جنبشها برداشته نشود، به اعتقاد مهرداد درویشپور، جنبش سبز به ثمر نخواهد نشست: «در برابر نیروی سرکوب حکومت اسلامی فقط یک جنبش قدرتمند، که اگر از هر گوشهای حکومت به آن یورش بیاورد، جای دیگری سربرآورد، قادر خواهد بود که به نوعی بنیادگرایی اسلامی را در ایران درهم براند. اگر قرار باشد این ادعا که ’’ما بیشماریم‘‘، به یک ادعای واقعی تبدیل شود، لازمهاش این است که نه فقط طرفداران ’’رأی من کجاست‘‘، حق رأی همگانی و حقوق شهروندی، بلکه جنبشهای اجتماعی خاص در آن حضوری مؤثر پیدا کنند. اگر جنبش کارگری، زنان و دیگر گروههای اجتماعی، دانشجویی و غیره حضور فعالتریداشته باشند، طبیعتا این جنبش میتواند به معنای دقیق کلمه به جنبش ’’ما بیشماریم‘‘ بدل شود و به نوعی پیروزی خود را تضمین کند. اگر بیتوجه باشد و یا با انحصارگرایی رفتار کند و یا بخواهد به جنبش طبقهی متوسط محدود بماند، به گمان من قدرت و توانش برای چالش استبداد دینی حاکم محدود خواهد شد و این خطر وجود دارد که به نوعی در انزوا باقی بماند و یا با محرومماندن از پشتیبانی قدرتمندترین گروههای اجتماعی جامعه، زمینههای ناکامی و یا حتی شکست خود را فراهم کند».
میترا شجاعی
تحریریه: بهمن مهرداد