آیا زندگی مشترک نتیجه انتخاب آگاهانه انسانهاست؟
۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه
پیششرط هر زندگی مشترک "زناشویی با خود" است؛ یعنی با خود خوشبخت بودن و راضی بودن از خود.
"نوالیس، نویسنده آلمانی"
ریشه خانواده به اوان پیدایش جوامع بشری باز میگردد. این نهاد کوچکترین و در عین حال متمرکزترین واحد زیست اجتماعی است. خانواده، کانون پیوند عاطفی نسلهای متوالی و منبع حمایت و امنیت اجتماعی در شرایط سخت محسوب میشود. خانواده اولین نهاد اجتماعیسازی است و کودکان در محیط امن خانواده برای زندگی اجتماعی آماده میشوند.
خانواده را فقط میتوان در جوامع انسانی یافت. تحقیقات مردمشناسی نشان میدهد که خانواده در توسعه تکاملی انسانها نقشی بنیادین داشته است. خانواده در مجموع یک محصول فرهنگی است زیرا کارکرد آن فراتر از مراقبت غریزی از فرزندان رفته و نزد سایر موجودات هم دیده میشود.
مراقبت از نوزاد برای زمانی محدود، نزد حیوانات هم وجود دارد اما رابطه افراد خانواده با یکدیگر تا پایان عمر ادامه مییابد.
رابطه مادر و فرزندی به دلایل بیولوژیک، بسیار زود در جوامع ابتدایی شکل گرفت و امری بدیهی محسوب میشد. اما پدر بودن یا پدر شدن مردان، امر ناروشنی بود که در چارچوب شکلگیری نهاد خانواده حل شد.
در پژوهشهای مردمشناسانه درباره دوران نوسنگی، این توافق وجود دارد که خانواده نهاد اصلی جوامع کشاورزی بوده است.
زمینههای تاریخی خانواده
انسانها در دهها هزار سال پیش، به صورت گروهی زندگی میکردند. این شکل زندگی بر ساختار سلسله مراتب استوار بود. قویترین فرد گروه، رهبر میشد و او بود که اجازه و اختیار رابطه با هر کس در درون گروه را داشت.
در آن زمان، تغییر چنین ساختاری به امر امنیت، سرپناه، تامین خوراک و سایر نیازهای انسانی لطمه میزد. تحقیقی در دانشگاه تنسی آمریکا نشان میدهد که این وضع وقتی تغییر کرد که زنها حق انتخاب جفت پیدا کردند. نتیجه این پژوهش در آکادمی ملی علوم به قلم سرگئی گاوریلتس منتشر شده است.
دستور طبیعت این است که زنها قویترین مرد را برای جفتگیری انتخاب کنند. اما صرف انتحاب مرد قوی، معایب زیادی داشت. آنها مدام در حال جنگ بودند و به بچه و زندگی توجه کمتری میکردند.
بر پایه این پژوهش، همه اشکال رابطه زن و مرد به صورت گروهی، تکهمسری و چندهمسری وجود داشته، اما موفقترین و پایدارترین فرم آن، تک همسری بوده که میشد بر اساس آن، برای واحد زیست مشترک (خانواده) دورنمایی داشت. در این شکل، شانس بقا بیشتر بود؛ زیرا امکان زنده ماندن بچهها را هم بالا میبرد.
زندگی مشترک و قانون
زندگی مشترک زن و مرد برای اولین بار در دوران امپراتوری بابل "قانونمند" شد. طبق قانون حمورابی، زنان در مورد ازدواج حق انتخاب نداشتند و پس از ازدواج جزیی از اموال مرد محسوب میشدند.
در تاریخ بشری هر دو نوع تکهمسری و چندهمسری دیده میشود، این دو نوع شکل رابطه، زمینهای طبیعی ندارد و امری فرهنگی است که شکل موفق آن ماندگار شد. تکهمسری گرچه پیش از مسیحیت هم وجود داشت اما پس از آن تثبیت شد.
نزد فلاسفه، سقراط برای اولین بار کوشید اندیشههایی فلسفی برای زناشویی طرح کند. او در گفتگوهای خود این سوال را مطرح میکرد که مناسبات زوجها با یکدیگر چگونه باشد تا مرد با زنش مثل خدمتکار رفتار نکند و زن به شوهرش آسیب نرساند.
از جمله توصیههای او این بود که مرد و زن رابطهای اعتمادآفرین با هم داشته باشند و ضمن همکاری، با یکدیگر رقابت کنند.
نظرات سقراط البته در زندگی زناشویی خودش کمکی به او نکردند. در روایتهای مختلف، از بدخو بودن همسر سقراط و مناسبات تیره این دو یاد شده است.
صدها سال پس از سقراط، فیلسوف دیگری به نام پلوتارک در نوشتهای با عنوان "اروتیک"، تصویر دیگری از زناشویی ارائه داد که بنیان آن شادکامی و رضایت است و فضایی مناسب برای کامجویی و ارضای جنسی.
پس از رفرم دینی مسیحیت در قرن شانزدهم میلادی، برای اولین بار مارتین لوتر به اهمیت احساس و عشق در زناشویی در مقابل ازدواج اجباری اشاره کرد.
به مرور، ازدواج تبدیل به نهادی برای تثبیت موقعیت اجتماعی، مالی و خانوادگی شد اما رهایی تدریجی از ویژگیهای الهی و سمبلیک زناشویی، آن را گام به گام، زمینی و اینجهانی کرد.
ایمانوئل کانت، در بحثهای "حقوق شهروندی" در مورد عدم نیاز به مجوز کلیسا در امر زندگی مشترک در سال ۱۷۴۸ نوشت: هیچ کس نباید مانند گذشته برای انجام کاری به دنبال تایید یک روحانی یا کس دیگری باشد.
بازتعریف زناشویی
آدولف کنیگه، نویسنده آلمانی، در کتاب "رفتار با دیگران" که در سال ۱۷۸۸ منتشر شد، نظرات نوینی درباره مناسبات انسانی ارائه داد. زناشویی از نگاه او انتخابی آزادانه بود که به قصد "سبکبار کردن و خوشبخت کردن متقابل" صورت میگرفت.
به موازات این نگرش، اندیشه رمانتیسم در زناشویی شکل گرفت که پیوند دو نفر بدون عشق را به دیده تحقیر نگاه میکرد.
فردریش شلگل، نویسنده و فیلسوف آلمانی، رمان "لوسینده" را در سال ۱۷۹۹ نوشت و جانمایه این کتاب را نیز در زندگی خصوصی خود عملی کرد؛ یعنی با دوروتهآ دختر موسی مندلسون، فیلسوف عهد روشنگری آلمان، بدون عقد و ثبت به زیر یک سقف رفت.
پروسه مدرنیته در قرن بیستم با اعتراض به زندگی سنتی زناشویی آغاز شد. از مونته وریتا (تپهای در سوئیس و محل تجمع و زندگی گروهی از هنرمندان دو دهه آغازین قرن بیستم که در مناسباتی غیرمرسوم با هم زندگی میکردند) تا انقلاب جنسی، پیام این بود: دیگر نباید کلیسا، حکومت و جامعه در عشق آزاد دخالت کنند.
اینک بسیاری میگویند زناشویی یا زندگی مشترک، روشی قدیمی و ناکارآمد است. این روش دیگر مناسب زمانه مدرن ما نیست و تناسبی با فردیت ندارد، بلکه منع و محدودیت است. آنچه امروزه کارکرد دارد، ارتباط است با حفظ اختیار در پایان دادن به آن.
قرائت دیگر که نظری مثبت به زندگی مشترک دارد میگوید: زناشویی همچنان مفید است، در صورتی که طرفین بتوانند بین واقعگرایی و رمانس، فردیت، خودخواهی و تشریک مساعی پل بزنند.
زناشویی دیگر مثل گذشته دارای ارزشی از پیش تعیین شده نیست. در واقع هر کس به استقبال آن میرود، خود میتواند مفهوم و ارزشی برای این پیوند تعریف کند. به این قرار، انتخابی بودن و آگاهانه بودن زندگی مشترک، معنایی نسبی و متغیر دارد.
شاید بتوان گفت، سهم اصلی زندگی مشترک قرن بیست و یکم را زناشویی "با فاصله" به عهده دارد: احساس مشترک در استقلال و فردیت، با عناصری از اشتیاق، تفاهم، همراهی، همکاری یا اختلاف نظر...
نیچه در "چنین گفت زرتشت" مینویسد: «به ما زناشویی کوچکی برای مدتی محدود اهدا کن تا ببینیم توانایی زناشویی بزرگ را داریم؛ زیرا امر خطیری است همیشه با هم بودن!»