احزاب ماَیوسکننده و دمکراتهای خسته؟
۱۳۸۶ شهریور ۲۱, چهارشنبهامید نوریپور سال ۱۹۷۵ در تهران زاده شده است. سال ۱۹۸۸، یعنی در سن ۱۳ سالگی او همراه با خانواده به آلمان مهاجرت کرد و ساکن شهر فرانکفورت شد. در همین شهر دیپلم گرفت و در دانشگاه ماینز به تحصیل در رشتههای زبانشناسی (آلمانی) و علوم سیاسی پرداخت, اما در نیمه راه به تحصیل در رشتههای جامعهشناسی و اقتصاد روی آورد.
نوریپور از سال ۲۰۰۲ به تابعیت کشور آلمان درآمده ، اما همچنان تابعیت ایرانی خود را نیز حفظ کرده است. او از سال ۱۹۹۶ با فعالیت در سازمان جوانان حزب سبزها همکاری با این حزب را آغاز کرد و در فاصلهی ۱۹۹ تا ۲۰۰۳ رئیس این سازمان در ایالت هسن بود. سخنگویی گروه کاری فدرال در امور مهاجران و پناهندگان نیز دیگر عرصه فعالیت نوریپور از سال ۲۰۰۲ است.
در سالهای میان ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶ نوریپور از اعضای رهبری حزب سبزها بود. از سپتامبر سال ۲۰۰۶ او وارد مجلس فدرال آلمان شده و اینک عضو فراکسیون سبزها و نیز عضو کمیسیون امور اروپای این مجلس است.
آنچه در پی میخوانید مقالهای است از امید نوریپور که به تقاضای بخش فارسی آنلاین دویچهوله نوشته و در آن به عنوان یکی ازاعضای حزب سبزها در بارهی وضعیت احزاب آلمان و چالشهای کنونی دمکراسی مبتنی بر حزبیت اظهار نظر کرده است.
«احزاب ما را چه میشود؟» این پرسشی است که من دائماَ با آن مواجه هستم. سوالهای بعدی هم معمولاَ اینها هستند: « فکر میکنید که احزاب هنوز هم مردم را نمایندگی میکنند؟ و آیا میدانند مشکلات شهروندان چیست؟» این سؤالها فوراَ به بحث پیرامون یک پیشبینی اخیراَ رایج میانجامد: " پایان دمکراسی مبتنی برحزبیت".
واقعیت هم این است که نه احزاب به اندازه کافی به فکر مردم هستند و نه شهروندان به اندازه کافی نگران دموکراسی. از یک سو نمیتوان کلیشه رایج و سادهانگارانهای که احزاب و سیاستمداران را مقصر نابسامانی و بدی سیاستها میداند را به سادگی نفی کرد و از سویی هم شهروندان خود مسئولیت معینی در قبال (حفظ و کارآیی) دمکراسی دارند. جمله رایج « دولت باید کارها را سروسامان دهد» جای حرف دارد، زیرا کارکرد دمکراسی به این سادگیها نیست.
من با ۳۲ سال سن آلمانیای هستم که هنوز جوان به حساب میآیم. ۱۳ سال اول زندگی را من در ایران بزرگ شدهام، یعنی در کشوری که هیچ چیز از آن چه که امروز در آلمان این گونه بدیهی به نظر میرسد، یعنی آزادی اندیشه، آزادی مطبوعات، دولت مبتنی بر حقوق و قانون و حق انتخاب آزاد محلی از اعراب نداشته و ندارد. این دستاوردها ولی متاسفانه در آلمان امری بدیهی و پیشپاافتاده تلقی میشوند، و آنچه که در نظرمان بدیهی بیاید، در قبالش بیتفاوت میشویم.
دموکراتهای خسته؟شاید برخی "از سر بیتفاوتی" بگویند، "ما همه دموکراتهای معتقدی هستیم، اما نباید هر روز اینگونه وانمود کنیم که انگار دموکراسی باید از نو کشف شود".
اما گاهی وضعیتهای حاد و فوقالعادهای پیش میآیند که در آنها گرچه دموکراسی نباید از نو کشف شود اما هرروز باید از نو از آن دفاع شود؛ برای مثال زمانی که مدام خبرهایی در رابطه با حمله به خارجیها یا کسانی که چهرهای خارجی دارند شنیده میشود و آنهایی هم که نظارهگر ضرب و شتم هستند، اگر بخواهیم در فرمولبندی احتیاط به خرج بدهیم، این حملات را "روا" میدارند و واکنشی نشان نمیدهند. اگر ما دست راستهای افراطی را باز بگذاریم، نه تنها چشم بر این واقعیات بسته و از هر شکلی از انسانیت و شهامت دست میشوییم، بلکه با این کار، آزادیها و حقوق دموکراتیکمان را هم زیر سئوال میبریم. زیرا ایدئولوژی راستگرایان افراطی بر پایهی خودسری، تنفر و خشونت بنا نهاده شده است. امروز این خشونت و تنفر به سوی کسانی که ظاهری دیگر گونه دارند نشانه رفته است و فردا انسان هایی که تنها مایل به ابراز عقیدهشان هستند را هدف قرار میدهد.
اما در پاره ای از وضعیت های حاد من جای تعهد شهروندی را برای پاسداری از ارزش های دموکراتیک خالی میبینم. برای نمونه دولت کنونی آلمان حقوق شهروندی را بیش از پیش محدود میکند و میخواهد به حریم خصوصی شهروندان دست درازی کند. ولی من تاکنون نشنیدهام که مواردی مانند محدودکردن حفاظت از اطلاعات از طریق ضبط اطلاعات پرواز مسافران یا ضبط اطلاعات و دادههای شخصی افراد برای استفاده احتمالی در آینده، که با اعلام تهاجمی و نگرانیآور تفتیش مخفیانهی کامپیوترهای شخصی یا تأمین حقوق ناکافی اقلیتها همراه شده دموکراتهای مؤمن و معتقد را به واکنش و اعتراض برانگیخته باشد. سخن بنجامین فرانکلین (Benjamin Franklin) «کسی که آزادی را فدای رسیدن به امنیت میکند، در پایان هردو را از دست میدهد»، در جریان بحثهای جاری بسیار بر زبان آورده شده ولی به ندرت گوش شنوایی یافته است. با وجود این، دموکراسی تنها آنجایی کارایی دارد که آزادی و امنیت با هم در توازن باشند. به همین دلیل، به اعتقاد من، اینکه شهروندان خسته نشوند و از آزادیها و ارزشهای دمکراتیک دفاع کنند هم بخشی از یک دموکراسی کارا است. کمی شور و احساس تعهد بیشتر در برابر دموکراسی خوشایند و پسندیده است.
احزاب مأیوسکننده
اخیراَ احزاب معمولاَ منشأ همهی سرخوردگیهای عمومی از سیاست و دمکراسی تلقی میشوند. آنها دیگر قابل اطمینان نیستند (یعنی یک زمانی قابل اطمینان بودهاند؟)، وعده زیاد میدهند، ولی کمتر به آنها عمل میکنند؛ قادر به حل مشکلات موجود ما نیستند، بیشتر به دنبال منفعت خود یا منفعتهایی که لابیها به آنها القاء میکنند هستند، اعضای آنها به فکر قدرت و مظاهر آناند که نمونهی آن بحث دائم بر سر خودروی خدمت است؛ و بالاخره این که نمایندگان احزاب در مجلس با افزایش دائمی حقوق ماهیانه خود به گونهای بیرحمانه جیب خویش را به هزینه مالیاتدهندگان بیش از پیش پر و پرتر میکنند.
این تصویر واقعی احزاب است که تازگی هم ندارد. با توجه به رسواییهایی که دائماً افشا میشوند ( برای نمونه کافی است که تنها رسوایی کمک مالی غیرقانونی به حزب دمکرات مسیحی و شکستن طلسم سیاستمداران "همیشه قابل اعتمادی" مثل هلموت کهل را به خاطر بیاوریم)، مقابله کردن با این نوع ارزیابی از احزاب و سیاستمداران کاری بسیار دشوار است.
همهی کسانی که ادعا میکنند، سیاست پیشهای مانند دیگر پیشههاست، اشتباه میکنند. سیاستمداران برای حفظ استقلال خویش و حساب پسدادن به مردم مسئولیت و وظیفهی ویژهای به عهده دارند. داشتن "نمایندگان شفاف" حق قانونی شهروندان است. حق شهروندان است که بدانند نمایندهشان چهقدر و از کجا درآمد دارد. هر سیاستمداری باید بداند که نمیتواند از شهروندان انتظار صداقت کامل در پرداخت مالیات را داشته باشد، در حالی که خود از رهگذر مشورتهای مالیاتی مناسب، از هر روزنهای که خود یا دیگران برای او ایجاد میکنند برای فرار از مالیات استفاده میکند.
آنجایی که رسواییها رو میشوند، ولی پیامد و عقوبتی برای افراد درگیر به بار نمیآورد و یا آنجا که "قسر دررفتن" به وجه ممیزه سیاستمداران بدل میشود، اعتماد و باورپذیری هم بر باد میرود. رونالد کخ (Ronald Koch)، که میخواست به" روشنگری، بدون ملاحظه هیچ کس وهیچ چیز" مفتخر باشد، با آن که پایش به گونهای مشکوک در رسوایی دریافت کمک مالی غیرقانونی حزبش، یعنی حزب دمکرات مسیحی گیر است، کماکان نخستوزیر ایالت هسن است. رئیس دفتر سابق او، فرانتس ژوزف یونگ، که سال ۲۰۰۰ به سبب دستداشتن در رسوایی یادشده مجبور به استعفا شد هم، اینک وزیر دفاع آلمان است. این نمونهها تنها باعث سرخورگی (عمومی) نمیشوند، بلکه افتضاح تام و تمامند.
کارشناسان بر مسند قدرت؟
خوب، پس باید زمام امور را به چه کسی سپرد؟ وقتی که از "ناکارایی احزاب" سخن در میان است، معمولا" این تقاضا مطرح میشود که کارشناسان باید جای سیاستمداران حزبی را بگیرند، زیرا که آنها به داشتن درکی عینی معروفند و قاعدتاَ باید بدانند که نیازهای واقعی (جامعه) کدامها هستند؟ ولی سؤال این است که دموکراسی به راستی قادر به تحمل چه حد از عینیت است؟
احزاب تولیدکننده اندیشهاند و قادرند ارزیابیها، تفسیرها و نتیجهگیریهای متفاوت از واقعیتهای و روندهای جاری ارائه کنند. آنها اما ارائهکننده "حقیقتها" نیستند، هرچند که خود میل دارند چنین وانمود کنند. پلورالیسم مبتنی بر دمکراسی بر تنوعی از افکار و ارزیابیهای کم و بیش عینی استوار است که شهروندان قادر به انتخاب از میان آنها هستند. باید اذعان کرد که حد کارآیی احزاب در انجام وظیفهی یادشده محل بحث و چالش است.
اگر سیاست تنها به عهده کارشناسان گذاشته شود، بلافاصله " امر به لحاظ عینی درست" به کانون سیاست منتقل میشود و دانش و آگاهی در این زمینه به حق انحصاری جمع محدودی از نخبگان و کارشناسان بدل میشود. به این ترتیب دموکراسی به "نخبهکراسی" تغییر مییابد که تنها برای شماری معدودی از شهروندان قابل درک و رویت است و بسیار هم کمتر از خواست و افکار عمومی تأثیر میپذیرد.
از ا ین رو، برای من دمکراسی بدون وجود و کارکرد احزاب غیرقابل تصور است. با این همه، دمکراسی فراتر از مسئله احزاب است. استراتژهای احزاب که معمولاَ کارشان بحث و تصمیمگیری در اتاقهای دربسته است شاید در خفا در رویای آن باشند که دمکراسی را تام و تمام به زیر مهمیز و سیطره خود بکشند، اما چنین چیزی ناممکن است. این امر خود را در این واقعیت هم نشان میدهد که سیستم حزبی ما سیستمی ایستا نیست، بلکه حیات و فعالیت آن بازتابی از تحولات اجتماعی است. ضعف کنونی احزاب عمده و افزایش پارلمانها متشکل از پنج حزب ( سوسیال دمکراتها، دمکرات مسیحیها، سبزها، لیبرالها و چپها یا سوسیالیستها) را هم باید در همین چارچوب درک و فهم کرد.
از نظر من، مسئله مهم و محوری امروز، تقویت آگاهی نسبت به آزادیهای دمکراتیک چه در درون احزاب و چه در درون جامعه است. اگر ما در این زمینه موفق بشویم و احزاب بیش از پیش خود را آماده پذیرش ایدهها و حامیان جدید نشان دهند، آنگاه است که شماری از دموکراتهای خسته دوباره قبراق و سرحال میشوند و پایهها و بدنه احزاب نیز به لحاظ شمار اعضاء گسترش و تقویت مییابد.