ایرانیان در قتلگاه یهودیان
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه"سورا زالر" تنها خارجی در بین گروهی ایرانی بود که به آشویتس و بیرکناو رفتند. او یهودی است و دو سال پس از جنگ در شهر کراکو به دنیا آمده است. مادر "سورا" دو بار از مرگ حتمی در آشویتس یا اتاق عمل دکتر منگله که از یهودیان چون موش آزمایشگاهی استفاده میکرد، جان به در برد. سورا مترجم و راهنمای این سفر بود.
..."همه خانواده پدری و مادریام، وقتی آلمان لهستان رو اشغال کرد، به گتو منتقل شدن. پدربزرگم همونجا تو گتو کشته شد. مدتی بعد همه فامیل رو به آشویتس بردن. خاله بزرگهام حامله بود. خودش، بچهای که هرگز متولد نشد، شوهرش، خالههای دیگهام، دخترخالهها و پسرخالههام، همهشون تو آشویتس به اتاق گاز برده شدن. از فامیل مادریام که روهم ۸۶ نفر بودن، فقط مامانم، مادر بزرگم و سه خاله دیگهام زنده موندن. از خونواده پدریام، هیچکس باقی نموند. از کوچیک تا بزرگ، همه نابود شدن."...
آشویتس و بیرکناو، دو اردوگاه بزرگ مرگ در خاک لهستان هستند. آشویتس قبل از جنگ یک سربازخانه بود. ارتش نازی پس از اشغال لهستان، آنجا را برای اسکان یهودیان مناسب دید. در سال ۱۹۴۰، گروه برگزیدهای از مردان یهودی به اردوگاه آورده شدند. آنها روشنفکران، دگراندیشان، متخصصان، مدیران و موزیسینهای یهودی بودند. سپس نوبت اسیران ارتش سرخ و كولیها نیز رسید. از سال ۴۲ میلادی به بعد، زنان و کودکان یهودی نیز به آشویتس فرستاده میشوند. با گسترش دامنهی موفقیتهای ارتش نازی در اروپا، یهودیان ایتالیا و یونان هم به آشویتس اعزام شدند.
آشویتس ۲۸ واحد ساختمان دارد. ساختمانهایی آجری و دوطبقه که در نگاه اول طبیعی، انسانی و حتی مسکونی به نظر میرسند. ورودی این مجموعه ساختمان دری است آهنی و مشبک که بالایش به آلمانی نوشته شده: "کار رستگاری است". با این شعار، کار اجباری و بدون مزد میلیونها یهودی در اردوگاه آشویتس، توجیه میشد.
گنجایش آشویتس ۲۰ هزار نفر بود. ساختمانهای آن اینک به موزه یا نمایشگاه مبدل شدهاند. بر دیوار ساختمانهای اولیه ، پوسترهای تبلیغاتی و تحریک کننده ضد یهودی دیده میشوند. بیشتر که پیش میروی، پوسترها جای خود را به عکسهای مستندی میدهند که نتیجه زمینهسازیهای هدفمند رژیم نازی هستند: عکسهایی از نصب ستاره داود به سینه یهودیان، آگهی معرفی آنها بر شیشه مغازهها، اعلان ممنوعیت ورود آنها به برخی اماکن از این جملهاند. در تصاویر بعدی یهودیان را میبینیم که ژولیده، تکیده، تحقیرشده، گرسنه، سرما زده، پیاده یا سوار کامیون، گاری یا قطار به گتو یا اردوگاههای مرگ فرستاده میشوند. در عکسهای بعدی، گودالهای پر از جسد دیده میشوند. جسدهایی که مثل ماهی ساردین در چالهها ردیف شدهاند. از ساختمانهای چهار و پنچ به بعد، فاجعه کمی قابل لمستر میشود. اینجا ویترینهایی وجود دارند که در آنها قوطیهای گاز سیکلون ب، همان گازی که برای کشتن سریع اسرا انتخاب شده بود، تلمبار شدهاند. بعد ویترین عینکها، کفشها، چمدانها، شانهها، و ظرفها میرسد. آه بازدید کنندگان زمانی به گوش میرسد که ویترین موها را میبینند. آخر مو که وسیله نیست. جزیی است از وجود آدمی. موها همه رنگ هستند و چون به مرور زمان، رطوبت طبیعی خود را از دست دادهاند، شبیه نمد شدهاند. این تلی است از موی سر اسرا که هنگام ورود به آشویتس تراشیده میشد.
در ویترین بعدی، یک تاقه پارچه پشمی نازک به چشم میخورد. این پارچهی گرم، سبک و خوش برش، از موی نازک زنان یهودی بافته شده. بازدید کنندگان هنوز نمیدانند که چند دقیقه بعد، بیشترشان به کنجی پناه میبرند تا دمی در خلوت آه بکشند. ویترین بعدی، پر از کفشها و لباسهای ژنده بچههاست.
منیر: " آخر چرا اینهارا کشتند. مگر اینها چه کرده بودند. مگر اینها آدم نبودند؟ دلم آتش گرفت خانوم. چی ازهمه بیشتر تکانم داد؟ کفشهای بچهها و جای خواب بچهها، آره، جای خواب بچهها، اتاق گاز، کوره... آره دخترم... "
در زیر زمین خانهها، سلولهای اسرا بازسازی شدهاند. سلولها نمور و گورمانند هستند. برخی تک نفرهاند و برخی چند نفره با تختخوابهای چوبی سه طبقه که کفشان کاه ریختهاند. دیوارها بتنی، دود زده و سرد هستند. ساختمان آخری، کوره آدم سوزی است.
مهیار: " چون خودم در جمهوری اسلامی زندانی بودهام، با دیدن این سلولهای تنگ، تاریک و سرد متوجه شدم که چقدر دیکتاتورها در خرد کردن و درهم شکستن آدمها، شبیه هم هستند. این سلولها عجیب مرا یاد کمیته مشترک انداختند."
رضا: " احساسم حین دیدن بخشهای اردوگاه، این بود که انگاربا هر قدم، همراه با یهودیان و سایراسرا به قربانگاه میروم."
اتاق آدم سوزی در زیرزمین واقع شده. اتاقی است بزرگ با دو کورهی تنورمانند. هر روز آنقدر جسد در این کورهها خاکستر میشدند تا درجه حرارت کوره به مرز انفجار برسد. تنها در این زمان بود که کوره را خاموش میکردند.
........
رفتن به بیرکناو با اتوبوس ده دقیقه طول میکشد. ایرانیان قبل از سوار شدن، در یک کافه آنچه را دیدهاند، مرور میکنند.
حسن: " سیستم تفکر ایدئولوژیک که کمر به نابودی هدفمند یک نژاد، یک مذهب یا یک قوم میبندد، مسئلهای نیست که راحت بتوان از کنارش گذشت. ما ایرانیها نباید فراموش کنیم که خودمان نیز با همین مسئله در ابعاد کوچکتری درگیر بوده یا هستیم. به نظر من، انکار موضوع هولوکاست توسط مسئولین جمهوری اسلامی یک وجهاش اینست که دست خودشان به سرکوب و نابودی دگراندیشان آلوده است. منتها در ابعاد خیلی خیلی کوچکتر! شما کشتار دستهجمعی زندانیان در سال ۶۷ یا اعدامهای سال ۶۰ یا رفتارهایی را که با بهاییان در ایران میشود در نظر بگیرید. در ابعاد بسیار کوچکی شبیه همین کشتار یهودیان نیستند؟ نباید گفت که هولوکاست مربوط به تاریخ و آلمان و یهودیان است. سکوت کردن در مقابل این مسائل باعث میشود فردا چنین فاجعهای دامن خود ما را هم بگیرد. همانطور که دیروز گرفت. ما وظیفه داریم برای روشن سازی در این زمینهها..."
یوسف: " به نظرمن این درس بزرگی است برای بشریت و برای هر نسل. باید همه بدانند که برنامهریزی برای نابودی کسانی که شکل دیگری فکر میکنند یا رسوم و عقاید دیگری دارند، به چه فاجعههایی میتواند ختم شود. انسانها باید آگاه باشند تا در مقابل چنین فجایعی ایستادگی کنند".
آذر: " با دیدن این اردوگاهها یک حالت عزاداری بسیار عمیق در من ایجاد شده. الان چقدر این ماشین جنایت، این سیستم سرکوب برای من عظیم جلوه میکند. از خودم میپرسم هیتلر و رژیماش جانی و دیوانه بودند، چرا مردم دهکده آشویتس در برابر این جنایت سکوت کردند؟ من حتما بچهها و دوستانم را تشویق میکنم که آشویتس را برای آشنایی بیشتر با این جنایت انسانی ببینند. "
.......
بیرکناو اردوگاه همسایه آشویتس در چند کیلومتری آنست. در اینجا صد هزار یهودی نگهداری میشدند. خط راهآهن تا خود اردوگاه ادامه داشت و نقل و انتقال اسرا به آن به مراتب آسانتر بود. محوطه وسیع با سیم خاردار الکتریکی محصور شده. چندین چاله یا حوض بزرگ به چشم میخورند که به مصرف انبار کردن اجساد و آتش زدن آنها میرسید. اینجا قتلگاه واقعی یهودیان بود. روزانه ۴ تا ۵ هزار نفر به کام مرگ میرفتند. خوابگاهها باریک و دراز هستند. زنی ازبین بازدید کنندگان، برای دقایقی روی تختی دراز میکشد تا خود را جای اسرا حس کند. ولی نه نمیشود. لباس راه راه تنش نیست. صدای نعره گروهبانها و نفیر شلاق نمیآید. کساناش خاکستر نشدهاند. لخت و عور نیست. بوی چرک و پلشتی نمیدهد. تنش شپش نگذاشته. سرش را نتراشیدهاند. جسد بچهاش دو روز زیر کاه نمانده. بدون بیهوشی، عملاش نکردهاند. شبها خواب نان تازه نمیبیند. همین دو ساعت پیش صبحانه مفصلی خورده. نه! باید اعتراف کرد که آشویتس و بیرکناو بدون اسیران و زندانبانها، تنها خوابگاههایی متروک با سیم خاردار و پیوسته به تاریخ به نظر میرسند.
.......
در انتهای محوطه، مجسمه یادبودی است که بازدید کنندگان روبروی آن تاج گل میگذارند. سنگ نوشتهها به ارواح و خاکستر و رنجهای مردگان ادای احترام میکنند. غروب شده و گروه ایرانیان با گذاشتن تاج گلی بر این یادمان، به بازدید خود از آشویتس- بیرکناو پایان میدهد.
مهیندخت مصباح