بخش اول: پیشزمینههای رویداد ۲۸ مرداد
۱۳۸۶ مرداد ۲۷, شنبهبابک امیرخسروی که در آن هنگام از فعالان جنبش دانشجویی متعلق به حزب توده ایران بود و امروز نگاهی انتقادی به گذشتهی این حزب میافکند، در مورد پیشزمینههای وقوع این رویداد تاریخی که به "کودتای ۲۸ مرداد ۳۲" شهرت یافته میگوید:
«به نظر من کودتا یک دلیل اصلی بیشتر نداشت. من وقتی از کودتا صبحت میکنم، به کودتای ۲۵مرداد و ۲۸مرداد و همه این توطئههایی که در طی این دوسال و چندماه حکومت دکتر مصدق روی داد، مینگرم. و دلیل اصلی این بود که ابرقدرت آنروز جهان که انگلستان بود و خیلی میبالید به اینکه آفتاب در امپراتوری بریتانیای کبیر هرگز غروب نمیکند، اصلا نمیتوانست تحمل بکند که دولت کوچکی مثل ایران [و رهبرش] دکتر محمد مصدق او را به چالش بکشد، صنایع نفت را درایران ملی بکند، از شرکت نفت انگلیس در ایران خلع ید بکند. این چالش برای او بسیار سنگین بود و برای حفظ اعتبار جهانی خودش، در درجهی اول میخواست با یک تودهنی به همه بفهماند که از این خرابکاریها نکنید. البته منافعاش هم در منطقه، از نظر منافع نفتی در خطر بود، برای اینکه وقتی در ایران صنعت نفت ملی میشد، خب طبیعتا به عراق و سایر جاهایی که نفتخیز بودند هم میتوانست سرایت بکند که همانطور که میدانید سرایت هم کرد و ملیشدن کانال سوئز دنبال این ماجرا بود. این بود که از همان آغاز شروع کردند توطئه کردن برای ساقط کردن دکتر مصدق. هنوز چند هفته از رویکارآمدن دکتر مصدق نگذشته بود که "رودهاوس" که سرجاسوس انگلستان بود، مأمور شد طرحی را برای سرنگونی مصدق بریزد که معروف است به عملیات "چکمه"، که همین عملیات درحقیقت آغازگر توطئهها بود و منجر به کودتا شد. منظورم این است که یک دلیل بیشتر نداشت و آن هم امپراتوری انگلستان بود که حاضر نبود این چالش را تحمل بکند. تا مدتی هم دولت آمریکا در برابر انگلستان مقاومت کرد و میخواست در چارچوب [قرارداد] پنجاه ـ پنجاه که با شرکت آرامکو داشت، بخاطر خطر کمونیسم یک جوری با دولت ایران کنار بیاید. ولی او هم بالاخره پیوست و این برنامهی "عملیات چکمه" تبدیل شد به عملیات معروف به "آژاکس" که تواماً با سازمان سیا انجام دادند و بعد کودتای ۲۵ مرداد که پشتاش هم ۲۸ مرداد صورت گرفت.»
باید اشاره کرد که نمایندگان یک نظام پادشاهی مشروطه با نگاهی دیگر به این رویداد مینگرند. داریوش همایون پیرامون پیشزمینههای وقوع رویداد تاریخی ۲۸ مرداد و اینکه این رویداد یک "کودتا" بود یا به زعم موافقان آن یک "قیام ملی" میگوید:
«هر نامی برآن بگذاریم، در آن شرایط رویدادی بود اجتنابناپذیر. از نظر خارجی با توجه به اینکه پنج سال پیش از آن روسها آخرین تکهی اروپای شرقی را نیز، با کودتایی که در چکسلواکی راهانداختند، گرفتند و چكسلواکی را بردند پشت به اصطلاح "پرده آهنین" و در همانسال هم کمونیستهای چین بر نیروهای "کمینگ تانگ" پیروز شدند و چین از دست آمریکاییها رفت و آمریکاییها این موضوع برایشان بسیار زنده بود که چین را از دست داده و طبعا هیچ حکومتی در آمریکا نمیتوانست مسئولیت از دستدادن ایران را نیز، و باختناش به کمونیستها را قبول بکند.
حزب توده در ایران بسیار نیرومند بود، ۶۰۰ تا ۷۰۰ افسر شبکهی نظامیاش بعد از ۲۸ مرداد کشف شد. [آنها] در همه جا رخنه کرده بودند. شبکهی درجهدارانش هیچوقت کشف نشد و امکانات کافی برای کودتا داشت. خود حزب توده نیز قویترین سازمان سیاسی بود و در تظاهراتی که بهمناسبت سالروز سی تیر همان سال برگزار کردند، جبهه ملی یک ششم یا یک هفتم نفرات حزب توده را هم نتوانست بسیج بکند و این قدرت حزب توده در تظاهرات ترسآور بود. این خطر برای مردم ایران نیز بخصوص بعد از ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مرداد و زیادهرویهایی که حزب توده کرد، این خطر برای مردم ایران نیز کاملا محسوس بود که با رفتن شاه از ایران هیچ چیز جلوی کمونیستها را نخواهد توانست بگیرد و مصدق از عهدهی آنها برنخواهد آمد. مسئلهی نفت هم حل نشده بود که با خودش یک بحران اقتصادی آورده بود و به یک موضوع لاینحل بینالمللی [بدل شده بود] و آن را هم میبایستی فکری برایش می کردند.
همهی این عوامل دستبهدست هم داد و آمریکاییها و انگلیسیها را به چارهجویی واداشت و به شاه فشار زیاد در طول سهماه وارد کردند، تا توانستند فرمان برکناری مصدق و گماشتن فضلاله زاهدی، سرلشگر آن زمان را به نخست وزیری از او بگیرند. در ضمن انتخابات دورهی هفدهم مجلس هم بود. انتخاباتش ناتمام ماند و فقط تعدادی که انتخاب شده بودند، درهمان دورهی مصدق برای حد نساب کافی بودند و زیر فشار مصدق همان موقع نمایندگان جبههی ملی استعفا کرده بودند و در واقع مجلسی وجود نداشت. همان روزها هم رفراندوم شد و مجلس را بستند. در کشور هیچ چیز وجود نداشت، مگر شاه. هیچ قدرتی وجود نداشت، مگر شاه. و شاه نیز بهموجب اصل ...، حالا یادم نیست چندم قانون اساسی بود که میگوید عزل و نسب وزرا از اختیارات اعلیحضرت همایونی است، اختیار داشت که آن کار را بکند، بويژه که مجلسی هم در کار نبود.»
در این میان کشورهای غربی، بویژه دولت بریتانیا میرفت پس از جنگ جهانی دوم سرکردگی خود را در دیپلماسی بینالمللی و تقسیم حوزههای قدرت در جهان از دست بدهد و آن را به ایالات متحدهی آمریکا بسپارد.
از نظر مهدی خانبابا تهرانی، تحليلگر مسائل ايران، دولتهای استعماری و نواستعماری در حیات سیاسی ایران بسيار نقشآفرين بودند:
«به باور من پیشزمینههای این کودتا به چند مورد خلاصه میشود. نخست این که، سیاستهای آشتیناپذیر دولت مصدق در عرصهی نقتی و بنبستهای جهانی این سیاست از یک طرف، وحشت زایدالوصف غرب و در رأس آن ایالات متحدهی آمریکا از خطر کمونیسم و همسایگی ایران با اتحادیهی شوروی سابق، و از طرف دیگر حضور ملموس و چشمگیر حزب توده ایران در آن زمان در عرصهی سیاست ایران و مخالفتهای ناسنجیدهی افراطی رهبری این حزب با سیاستهای مصدق در نزدیکی به آمریکا در دوران اول حکومت مصدق، میتوان یاد کرد. هرچند پس از مراحل اولیهی مخالفتهای حزب توده با مصدق، رهبری حزب بعد از قیام سی تیر سیاست نزدیکی به مصدق را پیش گرفت، اما این سیاست با وجود تضعیف دولت مصدق و بنبستهای گوناگون سیاست دولت او در عرصهی داخلی و خارجی، دیگر کار او اعتمادبرانگیز نبود. بهعکس، تردیدهای استعمار جهانی را در آن زمان نسبت به درغلتیدن حکومت مصدق به دامان شوروی و کمونیسم تشدید کرد و با وسواسهایی هم که دولت فخیمهی انگلستان در سیاست آمریکا کرد، سیاست بریتانیا موفق شد آمریکا را برای حل مسئلهی نفت و حکومت مصدق بسوی اجرای یک کودتای نظامی رهنمون شود. در واقع کودتای ۲۸ مرداد به باور من، حاصل وسوسههای انگلستان در سیاست غرب و برنامهریزی دستگاههای اطلاعاتی انگستان و آمریکا بود و آمریکا هم در اثر رنجور بودن سیاستاش از بیماری آنتی کمونیسم براحتی در این راه گام نهاد.»
دکتر ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی ایران بر این باور است که مسئلهی نفت و پیمانهای نظامی منطقهای از اهمیتی بسزا برای کشورهای غربی برخوردار بود و نگرانی آمریکا و انگلیس از خروج احتمالی ایران از این پیمانها، خود یکی دیگر از زمینههای وقوع کودتا را فراهم آورد:
«از نظر ملی باید بگویم که جنبش ملی که در آغاز برای ملی شدن صنعت نفت و قطع نفوذ سیاست استعماری انگلیس بود، خواه و ناخواه دامنه و دایرهاش به برچیدن پایگاههای قدرتهای خارجی که ارتش آن زمان و دربار بود منتهی شد. طبیعی است که این زمینهی ملی که در داخل کشور ما فراهم بود، واکنش نشان بدهد. تجربهی تاریخی ما نشان میدهد، هر زمان که مبارزات ملی ما در چارچوب یک مبارزهی ضداستعماری بوده است، حتا ایادی وابسته به شاه هم، بعضا در گذشتههای دورتر، حمایت میکردند. اما هنگامی که به ارتباط نزدیکی که استبداد داخلی با استعمار خارجی داشته است، دامنهی مبارزات ملی به محدود کردن قدرت شاه و دربار گسترش پیدا میکند، اختلافات آغاز میشود. بنابراین، زمینههای ملی به این برمیگردد که جنبش ملی در نهایت مجبور بود که به مسئلهی پایگاههای وابسته به خارج یا محدود کردن قدرت شاه رسیدگی بکند و این پایههای درونی بود که هم منجر به اختلافات در داخل کشور و هم متحد کردن نیروهای مخالف دکتر مصدق شد.
اما از نظر بینالمللی باید بدانیم که این در اوج جنگ سرد بود و برای غرب در جنگ قدرت میان بلوک شرق و غرب دو مسئلهی اساسی وجود داشت. یکی نفت بود و یکی پیمانهای نظامی. در هر دوی اینها، دولت ملی با غرب درگیر شده بود. نفت ملی شده بود، اگر چه برای انگلستان مسئلهی نفت اولویت اول را داشت، ولی برای آمریکا مسئلهی پیمانهای نظامی بسیار حائز اهمیت بود. برای کشورهای غربی و در رأس آنها آمریکا که یک استراتژی بسیار گستردهای را برای مقابله با شرق ترسیم کرده بودند و این پیمانهای "ناتو" و "سیتو" شکل گرفته بود، پیمان مرکزی بغداد یا "سنتو" نمیتوانست معوق بماند و اگر ایران نمیپذیرفت که عضو پیمان بغداد بشود، این برنامهی استراتژیک غرب مشکل پیدا میکرد. یک خلائی اینجا وجود داشت. دکتر مصدق نمیتوانست بعنوان یک نخستوزیر ملی بر اساس سیاست خارجی بیطرفی مثبت وارد این درگیریهای خارجی میان بلوک شرق و غرب بشود. این دو مسئله به نظر من زمینههای اصلی و اساسی برخورد قدرتهای خارجی در قالب یک کودتای نظامی علیه دولت ملی شادروان دکتر مصدق را تشکیل میداد.»