دشواریهای کمک به «کودکان کار» ·گفتگو با سودابه اشرفی، داستاننویس و همکار «خانه کودک شوش»
۱۳۸۶ خرداد ۱۴, دوشنبهکار کودکان در کشورهای در حال توسعه امری رایج است. سازمان جهانی کار تعداد این کودکان را ۴۰۰ میلیون نفر تخمین میزند و انجمن حمایت از حقوق کودکان در تازهترین برآوردهای خود، در بیانیهی ۱۱ اردیبهشت، احتمال میدهد تعداد این کودکان در ایران به یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر برسد.
آماری که مرکزهای رسمی و دولتی در مورد تعداد کودکان کار ارایه میدهند نه دقیق است و نه میتواند باشد؛ این آمار اغلب بیانگر موارد شناخته شده، یا افراد زیر پوشش نهادهای دولتی است. با این همه مدیر كل آسیب دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی سال پیش بر وجود ۷۰۰ هزار کودک کار صحه گذاشته؛ کودکانی که اغلب از تحصیل محرومند.
سالهاست نهادها و انجمنهای غیردولتی تلاش میکنند با امکانات مختصر به بخش کوچکی از این کودکان یاری رسانند. خانهی کودک شوش، در جنوب تهران، از جمله این مراکز است که از یاری شمار داوطللب بهره میگیرند.
یکی از این داوطلبان سودابه اشرفی داستان نویس ایرانی مقیم آمریکاست که تاکنون دو کتاب در ایران منتشر کرده. انتشار نخستین رمان سودابه اشرفی، «ماهیها در شب میخوابند»، (انتشارات مروارید) با استقبال زیادی روبرو شد و خوانندگان بسیاری را در داخل کشور با نام و کار او آشنا کرد.
این کتاب که اواخر سال ۸۳ منتشر شد برندهی جایزههای صادق هدایت، مهرگان ادب، و جایزهی هوشنگ گلشیری شده و تا کنون به چاپ پنجم رسیده. دومین کتاب او مجموعه داستانی است با عنوان «فردا میبینمت» (نشر ورجاوند) که سال پیش انتشار یافت.
سودابه اشرفی که برای اقامتی کوتاه در ایران به سر میبرد مدتی است با خانهی کودک شوش همکاری میکند. او در گفتوگویی با بخش فارسی صدای آلمان، درباره چگونگی همکاری خود با این مرکز میگوید:
«من از طریق یکی از دوستان دانشجوم با خانهی کودک آشنا شدم. بعد از این که خانهی کودک را دیدم و متوجه شدم که تقریبا در آنجا کتابخانهای وجود ندارد. و چون شغلم در آمریکا کتابداری بوده فکر کردم برای مدتی که در ایران زندگی میکنم شاید بتوانم کمکی بکنم. یعنی از تخصصام استفاده بکنم و برای بچهها کتابخانهای درست کنم.»
مجموعا بیش از ۲۵۰ کودک، به تناوب، از امکانات این خانه و کلاسهای آن استفاده میکنند. به گفتهی سودابه اشرفی خانهی کودک شوش کتابخانهی محقر و بینظمی داشته که او کوشیده آن را سامان دهد.
او درباره کم و کیف همکاریاش با این مرکز میگوید: «از همکاری من با این خانه هفت هشت ماه میگذرد. اما در واقع هیچ تغییر خاصی به وجود نیامده، جز این که توانستهام از چند ناشر مقداری کتاب برای کتابخانه هدیه بگیرم. ولی در واقع به جز جلسههای کتابخوانی که هفتهای سه چهار ساعت برای بچهها برگزاری میکنم هیچ کار عملیای برای کتابخانه نتوانستهام کاری انجام بدهم.»
و دربارهی چرایی این عدم پیشرفت توضیح میدهد: «فکر میکنم علت اصلی آن بینظمی خانهی کودک شوش باشد که تقریبا همهی داوطلبان از آن شکایت دارند. کمبود امکانات هم هست؛ خود خانه که در واقع فقیرانه است، شامل چند تا اتاق میشود که یکی از آنها کتابخانه است. سعی هم میکنند که به این خانه نظم بدهند اما نمیدانم چرا این نظم هیچ وقت برقرار نمیشود. از وقتی من به آنجا میروم، در این چند ماه فقط یک نقاشی انجام شده. قفسههای کتابخانه هیچ وقت مرتب نیست، اغلب در کتابخانه قفل است، گاهی کلاس دیگری در آنجا تشکیل شده. بقیه اتاقها هم بدون قفل و در و پیکرند و هیچ وقت هیچ کلاسی جای منظمی ندارد که آدم بتواند حساب کند، اینجا کلاس من است و این میز و صندلی مال من و شاگردان من است و میتوانیم بنشینیم و کار کنیم. کلاسها همیشه تغییر میکند، بچهها تغییر میکنند، ساعتها تغییر میکند. در واقع این بینظمی داخل خانه است و من اطلاعات کافی ندارم که چرا این بینظمی وجود دارد، فقط میبینم که وجود دارد.»
وضعیت کودکان کار در ایران متولی مشخصی ندارد. بهزیستی و شهرداری از نهادهایی هستند که به نوعی با کودکان کار در ارتباطاند. اما امکانات محدود این نهادها و عدم وجود یک برنامهی سراسری و هماهنگ، رسیدگی به بهرهکشی از کودکان را دشوارتر کرده.
سازمان بهزیستی در سال ۸۴ تنها ۷ هزار کودک را پذیرش و ساماندهی کرده که بخش بسیار کوچکی از چند صد هزار کودک شاغل کشور را شامل میشوند. نهادهای غیردولتی نیز که امکانات به مراتب محدودتری دارند در بهترین حالت میتوانند مراقب حسن اجرای برنامههای دولت باشند و به شناسایی و بازگو کردن کاستیها بپردازند.
وضعیت خانهی کودک شوش که در یکی از فقیرترین مناطق جنوب تهران واقع شده، چیزی است کمابیش شبیه به وضع باقی خانههای محقر آن منطقه.
سودابه اشرافی در این مورد خاطرنشان میسازد: «همان طور که گفتم امکانات رفاهی خانه هم خیلی بد است، خانه خیلی گرم است و اغلب پنجرهها باز نمیشوند. آنها هم که باز میشوند آنقدر سر و صدا و آلودگی هست که آدم عطای آن را به لقایش میبخشد. یک بیتابی و بینظمی در بچهها وجود دارد که روی ما داوطلبها هم تاثیر میگذارد و باعث میشود بعد از مدتی یکی یکی خانه را ترک کنند.»
چند نفر با این مرکز همکاری داوطلبانه دارند و آیا این گلایهها را از آنان هم میشود شنید؟ اشرافی در اینباره میگوید: «بله. به طور نامرتب بیست سی نفر با این خانه همکاری میکنند و تقریبا همهی آنها از بینظمی خانه مینالند، از این که انسجام وجود ندارد. یک مقداریش طبیعی است به خاطر این که اینها کودکان کار هستند و بعضی وقتها پدر و مادرها نمیگذارند به این خانه بیایند و آنها را میفرستند سر کار. اغلب این بچهها بیسواد هستند یا دو سه کلاس بیشتر درس نخواندهاند. یکی دیگر از مشکلاتی که تازه به وجود آمده بسته شدن یک مدرسه افغانی است که آموزش و پرورش برای آنها تاسیس کرده بوده ولی برای فشار آوردن به افغانیهایی که کارت اقامت ندارند مدرسه را بستهاند. تازه این مدرسهای بوده که معلمهای آن همه افغانی بودهاند. تقریبا همهی داوطلبان این گلایه را دارند که نمیتوانند رابطهی منسجمی با بچههایی که باهاشان کار میکنند برقرار کنند. به خاطر همان بینظمی کلاسها و این که بچهها ماندگار نیستند و صورتها دائما عوض میشود. فکر میکنم علت اصلیاش همان کودکان کار یا افغانی بودنشان باشند که مجبورند بروند کار کنند یا کشور را ترک کنند.»
مجید بیخیله، مدیر خانهی کودک شوش، اخیرا در مقالهای («كودكان مهاجر افغان از اینجا رانده از آنجا مانده»، سایت انجمن دفاع از حقوق کودک، ۱۳ اردیبهشت ۸۶) به وضعیت کودکان افغان پرداخته و مینویسد «صرفنظر از نفس بازگرداندن افغانها به كشورشان، شكل جمعآوری كودكان افغان از سطح شهرها و انتقال آنها به اردوگاهها كه در ۵ استان در جریان است و استفاده از این كودكان برای وادار كردن خانواده جهت مراجعه به محل نگهداری آنها پیامدهای ناگواری برای كودكان كه در سرنوشت خویش دخالتی ندارند، به همراه دارد.»
خانوادههایی که به ساماندهی کودکانشان رضایت میدهند در حقیقت باید از درآمد آنها صرف نظر کنند. از کسانی که واقعا به درآمد کودکانشان وابستهاند چه حمایتی میشود تا با کار نکردن آنها موافقت کنند؟
به گفته سودابه اشرافی: «هیچ، خانوادهها مجبورند یا خودشان بیشتر کار کنند یا این نهایتا آنها را از این خانه بیرون بکشند. چیزی عایدشان نمیشود مگر این که بچه دچار خلاف نشود. شاید اگر خانوادهها بتوانند به این فکر که وقتی بچهها میروند کار میکنند هزار و یک اتفاق میتواند برایشان بیفتد، شاید اگر میتوانستند اینطوری فکر کنند و حداقل به این مرکز به عنوان یک خانه امن نگاه کنند، این چیزی بود که َعایدشان میشد. ولی فقر نمیگذارد که به این مسئله فکر کنند. تصور میکنم کار خیریه کردن در ایران سابقه زیادی نداشته باشد و الن خیلی زود است که بخواهیم نتیجهای بگیریم. به نظرم دولت باید بودجهی نگهداری از این بچهها را تامین کند تا بچهها مجبور نباشند کار کنند و پدر و مادرها نیاز نداشته باشند روی کار کردن بچهها حساب کنند.»
گرچه از نیروی ارزان کودکان سوء استفادههای فراوان نیز میشود، در جامعهای که به گفتهی مسئولان بیش از ده درصد جمعیتاش زیر خط فقر مطلق زندگی میکنند، کار کودکان تامینکنندهی نیازهای ابتدایی بسیاری از خانوادههاست؛ و کم نیستند سرپرستهای خانواده که درآمدشان کفاف مخارج سرسام آور زندگی را نمیدهد.
در چنین شرایطی، گرچه هر اقدام خیرخواهانهای میتواند موثر و سودمند باشد، کار نهادهای غیردولتی بیشتر نظارت است و مسئولیت اصلی بر عهدهی دولت. باید با ایجاد اشتغال و بهبود سطح زندگی، خانوادهها را از کار کودکانشان بینیاز کرد؛ باید به کودکان امکان داد به کار اصلی خود بپردازند، به آموزش، تفریح و پرورش استعدادهایی که در خیابان و کارگاهها مورد سوء استفاده قرار میگیرند و تلف میشوند.
بهزاد کشمیریپور، گزارشگر صدای آلمان در تهران