راه پر فراز و نشیب ورود ادبیات آلمانی به ایران
۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبهتا حدود نیم قرن پیش آثاری که از ادبیات آلمانی به فارسی برگردانده شده بودندبه دلایل مختلف نمیتوانستند معرف واقعی این ادبیات باشد؛ این ترجمهها اغلب حاصل اتفاق بود و بدون آشنایی مترجمان با پیشینه و حال ادبیات آلمانی انجام شده است. با توجه به سابقه و نحوهی آشنایی ایرانیان با قاره اروپا و زبانهای مهم آن، به نظر میرسد راه گذار ادبیات آلمانی به زبان فارسی نمیتوانسته هموارتر از آن باشد که بود.
«انگلستان جزیی از لندن است یا برعکس؟»
ناصرالدین شاه در سال ۱۸۷۳ میلادی برای نخستین بار به اروپا سفر کرد و پس از دیدار او با ویلهلم اول، امپراتور، و بیسمارک صدر اعظم آلمان، "عهدنامه مودت و تجارت و سیر کشتیها" بین دو کشور به امضا رسید. ۱۲ سال پس از این سفر نخستین سفیر ایران عازم برلین شد.
سفر چهارمین پادشاه سلسله قاجار به انگلیس، فرانسه و آلمان سرآغاز گسترش رابطهی ایرانیان با کشورهای اروپا بود. اندکی پیش از آن اروپا حتا برای پادشاهان ایران دیار ناشناخته و پرمعمایی بوده است. فتحعلی شاه قاجار که ۱۴ سال پیش از به قدرت رسیدن ناصرالدین شاه از دنیا رفت، در نامهای به سفیر ایران در استانبول مینویسد «در حل این مسئله که این همه در ایران در دهنها افتاده است، صرف مساعی و اقدام بنما و لیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟»
«پاریس پوشیدنی است یا خوردنی؟»
عباس میرزا، چهارمین فرزند فتحعلی شاه، یکی از نخستین کسانی بود که ضرورت اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا و فراگیری زبانهای اروپایی و علوم جدید را مطرح کرد. عملیشدن چنین برنامههایی کار سادهای نبود. در دربار قاجار حتی کسی مانند ناصرالدین شاه که عکاسی، راه آهن و پست را به ایران آورد، آشنایی "عوام" را با تمدن و زبان اروپایی مضر و حتی خطرناک میدانست.
ناصرالدین شاه معتقد بود «نوکرهای من و مردم این مملکت باید جز از ایران و عوالم خودشان از جایی خبر نداشته باشند و اگر اسم پاریس و بروکسل نزد آنها برده شود، ندانند این خوردنی است یا پوشیدنی.» پادشاهان قاجار به رغم بیاطلاعی شگفتانگیزشان از واقعیت جهان، در مورد جایگاه و رسالت ایران و ایرانیان، در مواردی سخت متوهم بودند. شاید همین تکبر ناشی از ناآگاهی یکی از علتهای بیتوجهی به ضرورت آشنایی با زبان و فرهنگهای کشورهای دیگر بوده است.
«هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام»
فتحعلی شاه قاجار که نمیدانست "وسعت ملکت فرنگستان چقدر است و پایتختش کجاست" پیش از این که بداند قاره اروپا از کشورهای مختلف تشکیل شده، تصمیم خود را گرفته بود که ساکنان گمراه این دیار را "به شاهراه اسلام" هدایت کند. شاه قاجار به سفیر خود در استانبول تکلیف میکند «تاریخ فرنگستان را بنویس و در مقام تفحص و تجسس آن بر آی که اسلم شقوق و احسن طریق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته و لحم خنزیر [خوردن مردار و گوشت خوک] کدام است؟»
در چنین شرایطی آشنایی با ادبیات و فرهنگ کشورهای اروپایی نمیتوانست دغدغهی حاکمان ایران باشد. کسانی مانند شاهزادگان "متجدد" قاجار یا وزیرانی چون امیرکبیر نیز بیش از هر چیز بر ضرورت آموختن شیوههای نوین کشورداری و استفاده از دستاوردهای تکنیکی غرب تاکید داشتند. به نظر میرسد با اتکا به ادعای «هنر نزد ایرانیان است و بس» صاحبان قدرت، هنری نزد دیگران نمیدیدند که ضرورتی برای شناختنش وجود داشته باشد.
بیاعتنایی به نویسندگان معاصر
شاهان قاجار در ارتباط با کشورهای اروپایی توجه ویژهای به آلمان داشتند. ناصرالدین شاه امیدوار بود نزدیکی با آلمان دربار را برای مقاومت در برابر نفوذ روسیه و انگلیس تقویت کند. روابط دو کشور در سالهای پایانی قرن نوزدهم گسترش یافت و در قرن بیستم و دوران پهلوی اول به اوج رسید. این روابط در کنار ضرورت برقراری موازنه قدرت، بر ارتباطهای تجاری و دست یافتن به راهآوردهای صنعت مدرن بنیان گذاشته شده بود.
در سالهای ابتدایی سده چهاردهم خورشیدی تعداد زیادی دانشجوی ایرانی در کشورهای آلمانیزبان حضور داشتند که گاهی دست به ترجمه آثار ادبی نیز میزدند. تا جایی که به ادبیات آلمانی مربوط میشود نخستین مترجمان ایرانی هیچ توجهی به نویسندگان معاصر خود نداشتهاند. یکی از نخستین آثار ادبیات آلمان به زبان فارسی «رنجهای ورتر جوان» اثر يوهان ولفگانگ فون گوته است که در سال ۱۳۰۳ خورشیدی توسط محمد صفارزاده و از زبان فرانسه ترجمه شده است.
حضور جمالزاده و علوی در اروپا
نگاهی به کارنامه ادبی محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی جنبههای گوناگونی از چگونگی برخورد ایرانیان با ادبیات آلمانی را آشکار میکند. زندگی و کار این دو شباهتهایی با هم دارد که آنها را از منظر "مراوده فرهنگی با اروپا" در جایگاه خاصی قرار میدهد. هر دو از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران هستند و بیشترین سالهای عمر طولانی خود را در اروپا بودهاند.
جمالزاده از دوازده سالگی در بیروت تحصیل میکرد و از حدود سال ۱۹۱۰ میلادی به اروپا رفت و همه عمر خود را در کشورهای سوئیس، آلمان، فرانسه و بلژیک گذراند. بزرگ علوی نیز از سال ۱۹۲۰ (حدود ۱۲۹۰ خورشیدی و در ۱۶ سالگی) ساکن آلمان شد و دوران دبیرستان و دانشگاه را در شهرهای مختلف این کشور پشت سر گذاشت. این دو در دوران طولانی اقامت خود در اروپا تقریبا هیچ اثری از ادبیات معاصر آلمان را به فارسی ترجمه نکردند.
نخستین مجموعه داستان مدرن ایرانی در برلین
نمونهی مهمترین کتابهایی که جمالزاده و علوی از ادبیات آلمانی به فارسی ترجمه کردهاند "ویلهم تل" (۱۳۳۴) و "دوشیزه ارولئان" (۱۳۰۹) شیلر است که آن زمان آثارش به عنوان نمونههای ادبیات کلاسیک آلمان در مدرسه و دانشگاه تدریس میشد. این دو در دورانی در اروپا بودند که برخی از نویسندگان آلمانیزبان همعصرشان، مانند راینر ماریا ریلکه، هرمان هسه و توماس مان شهرتی جهانی پیدا کرده بودند.
جمالزاده کتاب «یکی بود یکی نبود» خود را که آغازگر داستاننویسی مدرن ایران خوانده میشود، در سال ۱۳۰۰ (۱۹۳۰ میلادی) در برلین منتشر کرد. یک سال پیش از آن توماس مان جایزه ادبی نوبل را دریافت کرده بود. جمالزاده و علوی که تا نیمه دوم دههی پایانی قرن بیستم در اروپا زندگی میکردند نه تنها عنایتی به ترجمه ادبیات معاصر آلمانی نداشتند، بلکه در مقالهها و نوشتههای پراکندهی آنها نیز اشارهای که حکایت از آگاهی و علاقه به این ادبیات باشد کمتر دیده میشود.
ترجمه آثاری درباره ایران
برگردانهای جمالزاده و علوی از متون اروپایی به فارسی بیش از آنکه زمینه آشنایی با ادبیات آلمان را فراهم کند به گوشههایی از تاریخ و فرهنگ ایران مربوط بود. شماری از این ترجمهها ("بلای ترکمن در ایران قاجاریه" و "قنبرعلی جوانمرد شیراز") برگردان نوشتههای تاریخی و بعضا تخیلی در مورد تاریخ ایران هستند و برخی مانند «حماسه ملی ایران» (نوشتهی تئودور نولدکه، ترجمه بزرگ علوی، ۱۳۲۷) به بررسی انتقادی ادبیات کلاسیک فارسی اختصاص دارند.
در ادامهی روندی که از ابتدای سدهی چهاردهم خورشیدی آغاز شد تا به امروز صدها اثر ادبی آلمانی به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است. تا دههی پنجاه بیشتر این برگردانها با واسطهی زبانهای انگلیسی و فرانسه انجام میشدند. ترجمهی ادبیات آلمان اغلب ناپیوسته و از سر اتفاق بوده است.
ریلکه در سال ۱۳۲۰ با ترجمهی پرویز ناتل خانلری از کتاب «چند نامه به شاعر جوان» به فارسیزبانان معرفی شد. به گفتهی برخی منتقدان، این کتاب تاثیر زیادی بر شاعران پیشگام شعر معاصر ایران و حتا نیما یوشیج گذاشته است. با این همه تا چند دهه بعد از انتشار این کتاب چیز چندانی از آثار مهم ریلکه به فارسی منتشر نشده است.
کافکا، استثنای ترجمهی همزمان
یکی از "اتفاق"های یادشده را میتوان در ترجمه آثار فرانتس کافکا به فارسی دید. صادق هدایت در سال ۱۳۰۹ (۱۹۳۰ میلادی) "مسخ" کافکا را به فارسی ترجمه و منتشر کرد. این ترجمه را میتوان یکی از استثناهای ترجمههای ادبی در آن دوران تلقی کرد. کافکا در آن زمان هنوز آن شهرت فراگیر جهانی را نداشت، اما در فرانسه که محل اقامت هدایت بود، مورد توجه قرار گرفته بود.
آشنایی صادق هدایت با بحثهای روز ادبی در فرانسه و احتمالا نزدیکی روحیاتاش با کافکا "اتفاقی" بود که راه آشنایی ایرانیان با این نویسنده را خیلی زود هموار کرد. در سالیان بعدی آثار برخیدیگر از نویسندگان آلمانیزبان نیز به دلایل گوناگون بسیار مورد توجه مترجمان و خوانندگان فارسیزبان قرار گرفته است. هرمان هسه، برتولت برشت و هاینریش بل از جمله این نویسندگان هستند.
اشتفان تسوایگ، نام سودآور ناشران
ظاهرا وجود قرابتهایی میان آثار هسه و عرفان شرقی در استقبال ایرانیان از نوشتههایش بیتاثیر نبوده است. در مورد برشت و بل میتوان تسلط گرایشهای چپگرایانه در فضای روشنفکری دهههای چهل و پنجاه را از علتهای این استقبال فرض کرد. مورد دیگر اشتفان تسوایگ، نویسندهی اتریشی، است که علت توجه بیش از حد به آثارش کمی مبهم است.
بیش از پنجاه ترجمه مختلف از آثار اشتفان تسوایگ به زبان فارسی وجود دارد که اغلب آنها در فاصلهی دهههای ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰ خورشیدی منتشر شدهاند. آثار او مدتها پرفروشترین نوشتههای ترجمه شده به زبان فارسی بوده است. این استقبال به حدی بوده که برخی از ناشران کتابهای جعلی به نام او منتشر کردهاند.
مشخص نیست که چرا آرتور شنيتسلر، هموطن و همعصر تسوایگ که سبک و شهرتی مشابه او داشت، یا کسانی چون توماس مان که آوازهای بلندتر از او داشتند، مورد توجه مترجمان قرار نگرفتند.
بیتوجهیهای طولانی و استقبالهای ناگهانی
از دههی ۱۳۵۰ خورشیدی برگردانهای برنامهریزی شدهتر و سنجیدهتر از ادبیات آلمانیزبان با تلاش کسانی چون فرامرز بهزاد، عزتالله فولادوند، علی اصغر حداد، کامران فانی و ... معرفی این ادبیات را وارد مرحلهی نسبتا جدیدی کرد.
اما در همین دوران نیز نشر فارسی شاهد بیتوجهیهای طولانی و استقبالهای ناگهانی از آثار برخی از نویسندگان بوده است که بررسی علتهای آن هدف این نوشته نیست. تنها یک نمونه را مرور میکنیم که شاید شاهد دیگری از فراز و فرودهای ورود ادبیات معاصر آلمانی به زبان فارسی باشد.
گونتر گراس از شش دهه پیش به عنوان یکی از برجستهترین داستاننویسان آلمانیزبان شهرتی جهانی دارد. ظاهرا نخستین کتاب او به فارسی «موش و گربه» بود که در سال ۱۳۵۰ با ترجمه کامران فانی انتشار یافت. به رغم این، در بیش از ربع قرنی که از انتشار این اثر گذشت، کتاب دیگری از گراس به فارسی منتشر نشد. پس از اهدای جایزه ادبی نوبل به گونتر گراس (۱۳۷۸) روی آوردن به آثار او ناگهان اوج گرفت و در کمتر از پنج سال اغلب کتابهای مهم او و غالبا با ترجمههای مختلف به فارسی منتشر شدند.
در این میان حتی «موش و گربه» که از مهمترین و مشهورترین آثار این نویسنده به شمار میرود و توجه چندانی برنیانگیخته بود، پس از بیست و هشت سال به چاپ دوم رسید. سرنوشت آثار گونتر گراس در این گذار هشتاد ساله استثنا نبوده است. در چهار دههی گذشته شمار مترجمانی که مستقیما از آلمانی ترجمه میکنند نیز افزایش یافته است.