سفر به گذشته، به میراث معنوی نیاکان، اگر آگاهانه صورت گیرد، شناخت خویشتن است در آینه زمان؛ اینکه گذشتگان ما چگونه میاندیشیدند و به هستی خویش در جهان چهسان مینگریستند. شناخت از گذشته در درک حال نقشآفرین است.
"سرچشمهها" اثر نسیم خاکسار نیز در همین راستا، سفری است به گذشته. او میخواهد "دانشآموزانه، آنهم برای آنکه از آنها" بیاموزد و نیز شناختی کسب کند "از حال و روز اندیشیدن خودمان در گذشته" به سراغ متنهای کهن فارسی میرود. تاریخ بیهقی، شاهنامه فردوسی، منطقالطیر عطار و تمهیدات عینالقضات از جمله آثاری هستند که او در آنها کندوکاو خویش را آغاز نموده است.
نسیم خاکسار نه به عنوان محقق، بلکه نویسنده، به این آثار روی میآورد. گاه حیرت میکند، گاه شیفته میشود و گاه نیز کشف میکند. در همین یافتنهاست که در بازتاب زندگی مردم و هستی اجتماعی آنان در این آثار، به شیوه نوشتن نویسندگان نیز توجهای ویژه دارد.
او در تاریخ بیهقی آینهای مییابد "بیزنگار برای نشان دادن چهره خودمان". کشف این چهره اما اهمیتی فرهنگی-تاریخی نیز دارد، همان چیزی که در ادبیات غرب شاهد آن هستیم: «انگار همان آینه استاندال است که در کنار راه گذاشته است».
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
تاریخ بیهقی در میان تاریخهایی که نوشته شده، از هر جهت یگانه است. حدیثگویی و افسانهسرایی در آن دیده نمیشود، و بیهقی مدح و ثناگو نیست، به حاشیهها کار ندارد، تاریخ آنسان مینویسد که تنها "گزارش" کند. گاه به شیوه خطی پیش میرود و گاه روایت در روایت میآورد، از "نقل قول" و "نامه" و یا اسناد نیز در فرم نوشتن استفاده میکند و این خود به زیبایی آن میافزاید و آن را به داستان نزدیک میکند، بیآنکه داستان باشد. گاه از "تقدیر الهی" صحبت میکند، بیآنکه چشم بر واقعیت زمینی ببندد. زبانی زیبا و فاخر دارد، آن اندازه زیبا که به عنوان یک ارثیه ناب معنوی میتواند کاربرد داشته باشد.
میدانیم که بیهقی همعصر است با ناصرخسرو، عمر خیام، سهروردی، نظامی و نظامالملک؛ یعنی زمانی که در بغداد و بلخ و نیشابور و اصفهان مدارس نظامیه تأسیس میشوند، و زبان فارسی رونق دارد. عقلگرایان در برابر عقلستیزانی چون محمد غزالی و سنایی به کشف و تأویل جان و جهان مشغولند. از یکسو تاریخ بیهقی نوشته میشود و جهان شک در شعرهای خیام و ناصرخسرو موج میزند و از دیگر سو "کیمیای سعادت" نوشته میشود و کسانی چون سنایی غرق در عرفان هستند.
تاریخ بیهقی «از ابتدای به قدرت رسیدن امیرمسعود تا شکست خوردن نهاییاش از طغرل و سقوط و به قتل رسیدن او توسط غلامانش و به قدرت رسیدن سلاجقه، آینهای دست میگیرد و میگرداند روی بخشهای مختلف زندگی او و پدرش و اطرافیان آنها تا در بازتاب زندگی آنها در آینه... سیمایی از گذشتهمان را در این کتاب به ما نشان دهد. کاری که در یک رمان خوب و قوی معمولاً انجام میگیرد.»
همین جذابیت رمانگونه است که هر خوانندهای را چون نسیم خاکسار شیفته میکند. خاکسار در گزارش خویش از خوانش آن، چنان مینویسد که پنداری داستان میخوانی. در رفتار و شخصیت "بوسهل" دبیر در حذف دیگر نویسندگان، «وقتی خواننده بیچاره بداند که این بوسهل زوزنی، دبیرپیشه یعنی جد قدیم باسوادان و فرهنگورزان این ملک بوده است، آنوقت میرود گوشهای مینشیند و از غصه زار میزند به حال سرزمینی که دبیرپیشگانش به این گهی بودهاند».
در آن زمان نیز مخالفان را به حیله میکشتند و چون اکنون «وقتی میخواستند کسی را مفسد فیالارض کنند، یک چیزی برایش درست میکردند. محکومش میکردند به داشتن رابطه با بیگانگان یا منتسبش میکردند به فاطمیان و قرمطیها و آنوقت جان و مالش برای ملت مسلمان حلال میشد».
در اندیشهورزی ذهنیت ایرانی تاریخ بیهقی را میتوان در کنار «سفر زمینی ناصرخسرو برای دین جهان و دیدار با مردم و جوامع گوناگون برای یافتن پرسشهایی که انگیزه کار و سفرشان میشد، [قرار داد که] دو قرن بعد به سفر تمثیلی عطار همراه مرغان انجامید. چرا سفر روشن آنها در خاک و کوشش برای ثبت وقایع تاریخی، به سفر در تاریکی و زندان شدن در جهان ذهنی از گونه جهان توصیفی و تمثیلی سهروردی در "عقل سرخ" انجامید؟».
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
با چنین پرسشیست که خاکسار به سراغ عطار میرود: «به خود میگفتم ناخواندههای یک کتاب را باید در کتابهای دیگر دید تا خوانا شوند».
عطار در "منطقالطیر" در «سفر منزل به منزل، حکایتهای تمثیلی و گاه تاریخی میآورد و نیز نقلهایی از نظر و آراء متفکران پیش از خود تا سفر مرغان را به سفری برای کشف پرسشهایی در معنا و پیدایی وجود، انسان، طبیعت و ماوراءطبیعت تبدیل کند» و "به اسرار خلقت" پی ببرد.
پرسشهای بیباکانه عطار اما به قول خاکسار به عجز و بیچارگی میرسد. در عین حال از لابهلای سخنان او که پیشینهای کهنتر از متن دارند، میتوان سخنانی دیگر نیز یافت: «سخن گفتن رودررو و برابر با حق، صورت انسانی دادن به حق، بیپروایی در ابراز اندیشه، پنهان کردن حرف و سخن در پوشش تمثیل، سابقه داشتن اینگونه سرگردانی و نیز کفرگویی نزد عارفان پیشین». به نظر خاکسار، در پس این سخنان میتوان سخنانی "بینامتنی" نیز یافت که «زیر پوشش عجز پنهان ماندهاند».
در همین بازخوانیها در جهان تصوف و عرفان است که خاکسار سراغ حلاج به روایت روزبهان بقلی در "شطحیات" او میرود تا داستان "شرحه شرحه شدن" انسان را در آن بازیابد و نگاههای روزبهان را با عطار در منطقالطیر به مقایسه نشیند. "بازخوانی تمهیدات" عینالقضات نیز در همین راستا کنکاشیست زیبا و خواندنی.
در خوانش نسیم خاکسار از شاهنامه فردوسی، "داستان ضحاک در شاهنامه" نیز از جمله موضوعاتی است که از آن نوشته است. "جنگ پدر و پسر" در چند داستان شاهنامه، از جمله در داستان "گشتاسب و اسفندیار"، "سیاوش و کیکاووس" و "رستم و سهراب" و سرانجام داستان ضحاک آمده است. چنین نبردی را جایگاهی بزرگ در حماسهها و افسانههای جهان است. در تراژدیهای یونان، از جمله در داستان "ادیپ شهریار" نیز میتوان آن را بازیافت.
به نظر نویسنده: «با زندانی شدن ضحاک به دست فریدون در کوه دماوند، دوره و یا چرخشی پایان مییابد» و تاریخ اساطیری ایران به پایان خود میرسد. در چنین موقعیت تراژیکی، فریدون که «بعد از ضحاک میآید، برگزارکننده نظم است و نظم پدرسالارانه زمانه خود را در جامعه سامان میدهد».
داستان ضحاک در شاهنامه بر همان بستر دوگانگی، خیر و شر، و تقابل امر اهورایی و اهریمنی با هم پیش میرود تا سرانجام نور بر ظلمت چیره شود. جمشید قانون داد برنمیتابد، ضحاک بر او میتازد و بدنش به دو نیم میکند؛ نیمی از آن انسان است و نیمی دیگر خدا. ضحاک سرشتی اهریمنی دارد و "حرامزاده" است. او پدر را که اهریمن است میکشد، ولی خود نیز به اهریمن بدل میشود تا اینکه فریدون به خونخواهی پدر، و همچنین به خونخواهی تمامی جوانانی که مغز سرشان غذای ضحاک شده بود، او را به بند میکشد. فریدون در این داستان نماد عدل و داد است در برابر بیداد.
نسیم خاکسار در پی جستوجوی بیپایان خویش در متون کهن فارسی، به سراغ "بوف کور" هدایت نیز میرود تا پیشینهای برای آن در روایتی از "هزار و یک شب" بیابد. با انبوهی کتاب و مقاله که در رابطه با "بوف کور" نوشته شده، همه دربهدر برای این اثر پیشینهای در ادبیات غرب میجستند، بیآنکه در فرم روایت آن نیمنگاهی به ادبیات کهن شرق داشته باشند. خاکسار با مقایسه دو متن "بوف کور" و داستان "حکایت صیاد" که در شب هفتم از "هزار و یک شب" آمده، چنین فرضی را با خواننده در میان میگذارد. او همین کار را در رابطه با داستان "رستم و شغاد" در شاهنامه با "خوان هشتم" اخوان ثالث پی میگیرد.
و سرانجام نسیم خاکسار خواننده را با خود همراه میکند تا به بازخوانی "تمهیدات عینالقضات" بلندترین نوشته این مجموعه بنشینیم و با گذری بر زندگی و قتل او، به اندیشههایش توجه کنیم. او میکوشد این اثر را به عنوان متنی ادبی و نه تنها دینی و عرفانی بازبیند. در تمهیدات خبری از خشکاندیشی مذهبی نیست، آنچه هست، سراسر جستوجوست. خواننده با اشتیاق همراه خاکسار میشود تا در این جستوجو همگام او باشد.
میتوان با نسیم خاکسار در خوانش نُه عنوان نوشتار این مجموعه همراه شد و همگام با او سفری خوش و شیرین را در گذشته ادبی ایران پی گرفت.
نسیم خاکسار در نخستین اثر خویش، "بچهها بیایید باهم کتاب بخوانیم" که در سال ۱۳۴۹ منتشر شد، کودکان ایرانی را با خود همراه میکند تا به اتفاق داستانهای صمد بهرنگی را بخوانند. او در این اثر داستانی در داستان خلق میکند که خود به تنهایی نیز جذابیت داستانهای بهرنگی را دارد. این اثر شاید نخستین کتاب باشد برای بچهها در خوانش و بررسی داستانهای کودکان.
"سرچشمهها" شباهت زیادی به همین اثر دارد. او در این کتاب همراه و همگام میجوید تا با هم به خواندن ادبیات کهن ایران بروند. در هر دو اثر بیآنکه بخواهد بیاموزاند، میکوشد خواندههای خویش را با خواننده در میان بگذارد و همین، خواندن آن را جذاب میکند.
"سرچشمهها" را انتشارات دنا در هلند منتشر کرده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.