صد سالگی ماکس فریش؛ نوشتن برای تحمل جهان
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبهزمانی که ماکس فریش جوان بود و تازه نوشتن نخستین آثارش را آغاز کرده بود مادرش به او توصیه میکند که دربارهی زنان زیاد ننویسد چون چیز چندانی از آنها نمیداند. او تقریبا این توصیه را عملی کرد و خیلی کم دربارهی زنان نوشت.
جانمایهی اغلب آثار فریش کنکاش در سرگشتگی انسان مدرن، مسئلهی هویت و چرایی و چگونگی شکلگیری سرشت و سرنوشت انسان است. او در واکاوی شخصیت قهرمانان آثارش، به نوعی درون خود را نیز میکاود و دغدغههایش را آشکار میکند. میان برخی از شخصیتهای آثار ماکس فریش و خود نویسنده شباهتهایی وجود دارد و رد پای تجربهی سفرهای فراوان او را میتوان در بسیاری از داستانها و نمایشنامههایش بازیافت.
تردیدهای نویسندهی جوان
ماکس فریش با شروع ۲۰ سالگی تحصیل ادبیات آلمانی را نیمهکاره رها میکند تا با روزنامهنگاری کمی از فشار مالی بر خانواده را بکاهد. او از همین دوران به نوشتن داستان کوتاه نیز پرداخت. "یورگ راینهارت، یک سفر تابستانی سرنوشتساز" نخستین رمان ماکس فریش در سال ۱۹۳۴، در ۲۳ سالگی او منتشر شد. فریش ۲ سال بعد فکر نویسنده شدن را کنار گذاشت و به تحصیل معماری پرداخت.
در این ایام و چه بسا بر اثر سرخوردگی از ناکامیهای ادبی، تقریبا تمام آنچه را نوشته بود میسوزاند و از بین میبرد. کارنامهی ادبی ماکس فریش، چنانچه آثار به جا مانده از او نشان میدهد، از ۳۰ سالگی نویسنده آغاز میشود. فریش پس از پایان تحصیل به سال ۱۹۴۲، شرکتی تاسیس میکند و به عنوان آرشیتکت مشغول کار میشود. او در همین سال ازدواج نیز میکند. نوسان میان یک زندگی معمولی و جهان نوشتن در این دوره همچنان ادامه دارد و فریش جوان در کنار کار و خانواده، بخت خود را در نوشتن نمایشنامه میآزماید.
نوشتن برای تحمل جهان
نخستین نمایشنامهی منتشر شدهی فریش به نام "سانتا کروز" حاصل این دوران است. یک سال بعد در ۱۹۴۵، "آتها اکنون دوباره آواز میخوانند" به عنوان نخستین نمایشنامهی فریش در زوریخ و اندکی بعد در مونیخ و هامبورگ بر صحنه رفت. او دو سال بعد برای نخستین بار با برتولت برشت دیدار میکند که یکی از مشهورترین نمایشنامهنویسان دوران بود.
برشت بر کار ماکس فریش تاثیر گذاشته و رد این تاثیر را میتوان در برخی از نمایشهای او دید. اما اختلاف دیدگاههای سیاسی این دو و به ویژه بیاعتقادی فریش به نقش متحولکننده تئاتر در جامعه، مانع از آن شد که نویسندهی سوئیسی به یکی از مقلدان یا پیروان همکار آلمانیاش تبدیل شود. دوستی آنها اما عمیق و صمیمانه بود و تا مرگ برشت ادامه داشت.
ماکس فریش در خطابهای که هنگام دریافت جایزهی ادبی شهر زوریخ ایراد کرد میگوید که عدهای مینویسند تا جهان را تغییر دهند اما من مینویسم تا جهان را بهتر تحمل کنم. نمایشنامههای او را در کنار آثار هموطنش فریدریش دورنمات و برتولت برشت شکلدهندهی تئاتر مدرن اروپا در قرن بیستم میخوانند.
ترک کار و خانواده
فریش سال ۱۹۵۴، پس از ۱۲ سال زندگی مشترک از همسرش که با او صاحب سه فرزند بود جدا میشود. او همچنین دفتر شرکت معماریاش را نیز بست تا زندگی خود را به عنوان نویسندهی حرفهای ادامه دهد. رمان "اشتیلر" که در همین سال منتشر شد و شهرتی جهانی برای او به همراه داشت در قطعی شدن این تصمیم بیتاثیر نبوده است. شهرت او چنان فراگیر شده بود که سه سال بعد انتشار رمان "هومو فابر" همزمان با ترجمههای آن به چند زبان انجام شد.
ماکس فریش در سال ۱۹۵۸ به عنوان نخستین نویسندهی آلمانیزبانی که خارج از این کشور زندگی میکرد جایزهی معتبر "گئورگ بوشنر" را دریافت کرد. در همین سال زندگی مشترک او با اینگهبورگ باخمن، شاعره اتریشی، آغاز شد و چهار سال ادامه داشت. این رابطهای پرهیجان و در عین حال پرتنش بود. فریش این دوره را مهمترین دوران زندگی خود خوانده است. تاثیر این رابطه را در برخی آثار هر دو نویسنده میتوان دید. از این آثار میتوان به "گیریم نام من گانتن باین است" اشاره کرد که از هم پاشیدگی رابطهای عاشقانه تم اصلی آن است.
نوشتههایی در صندوق امانت بانک
از ابتدای دههی ۱۹۵۰ ماکس فریش به یکی از مهمترین نمایندگان ادبیات پس از جنگ آلمانیزبان تبدیل شد. "یادداشتهای روزانه" نقش مهمی در این شهرت دارد. این کتاب بر مبنای تجربههای نویسنده از سفرهایی که در فاصله ۱۹۴۶ تا ۴۹ رفته بود نوشته شده و اثری پرکشش و خواندنی است. هستهی اصلی بسیاری از کارهای بعدی فریش را میتوان در این کتاب و دیگر سفرنامهها و دفترهای یادداشت روزانهی او بازیافت. بسیاری یادداشتهای روزانهی فریش را از کارهای اساسی او میدانند. این کتاب که سال ۱۹۵۰ منتشر شد یکی از آثاری محسوب میشود که ادبیات پس از جنگ دوم جهانی آلمان را بار دیگر در جایگاه شایستهای در ادبیات اروپایی قرار داد.
استقبال از نمایشنامههای فریش در سالهای پایانی دههی ۱۹۵۰ اوج گرفت. آثاری چون "آندورا" در چندین کشور بر روی صحنه اجرا شد. فریش که از جوانی زیاد به سفر میرفت از ۱۹۷۲ برای حدود ده سال ساکن برلین شد و با مهمترین نویسندگان آلمان، از جمله گونتر گراس، اووه یانسون، گونتر کونرت و کریستا ولف دوستی عمیقی داشت.
داستان "مونتاوک" حاصل این دوران است و به اعتقاد منتقدان بیش از هر اثر دیگری از فریش، جنبهی خودزندگینامهای دارد. گرچه بسیاری از منتقدان اغلب نوشتههای ماکس فریش را بسیار متاثر از زندگی خود او میدانند. آثار متاخر فریش به زوال، کهولت و پرسش دربارهی هستی میپردازد و نگاهی بدبینانه به خود گرفته است.
نویسندهی سوئیسی در دههی پایانی عمرش کمتر به نوشتن آثار ادبی پرداخت. از او نوشتههایی برجا مانده که هنوز منتشر نشدهاند. از اینها میتوان به نامههای فریش به اینگهبورگ باخمن و یادداشتهای او درباره همکاران نویسندهاش در برلین اشاره کرد که در صندوق امانت یکی از بانکهای سوئیس نگهداری میشود.
بحران به عنوان موقعیتی زایشگر
بسیاری از آثار ماکس فریش به ویژه دو رمان او هومو فابر و اشتیلر، از زمان انتشار تا کنون جزو مواد درسی در دنیای آلمانیزبان قرار دارند. در اشتیلر از شیوههای گوناگون داستاننویسی استفاده شده است و منظر راوی بارها تغییر میکند. زبان پر قدرت فریش و طنز نهفته در آن، این کتاب را به یکی از شاخصترین آثار ادبی مدرن در زبان آلمانی تبدیل کرده است.
بخش اول رمان یادداشتهای اشتیلر است که خود را مستر وایت میخواند. در بخش پایانی دادستان است که ماجرا را روایت میکند. در این بین اشتیلر که متهم به جاسوسی برای روسیه و ترک همسر و خانواده است، برای زندانبانش حکایتهای زیادی از سرگذشت خود روایت میکند که اغلب داستانی مستقل هستند. اشتیلر سرخورده از خود و نگران از سرخوردگی دیگران، راهی آمریکا میشود تا زندگی جدیدی را آغاز کند. او در تلاش برای فرار از خود حتا نامش را نیز عوض میکند اما به نتیجهی دلخواه نمیرسد.
شخصیت فردی و سرگذشت قهرمان رمان با حکایتهای جعلی او آمیخته شده و مرز واقعیت و تخیل مشخص نیست. قهرمانان آثارفریش اغلب فاقد اعتماد به نفس و از خود بیگانهاند و از تصویری که دیگران از آنها در ذهن دارد ناخشنودند. "بحران هویت"، جبر جامعه در شکل دادن به شخصیت و موقعیت افراد و رویارویی انسان با "واقعیت"ی که با آن بیگانه است از تمهای اصلی نوشتههای فریش به شمار میرود. او معتقد است «بحران موقعیتی زایشگر است، تنها باید چاشنی فاجعه را از آن گرفت.»
شخصیت تکروی عالم سیاست
آثار جوانی فریش، همچنان که درک او از فرهنگ و سیاست، خامدستانه و اندکی سادهانگارانه توصیف شده است. او در ادامهی کار خود با برخوردی انتقادی و سختگیرانه به آثار و دیدگاههایش، رفته رفته به یکی از قابل اعتمادترین و استوارترین شخصیتهای فرهنگی دنیای آلمانیزبان نیمهی دوم قرن بیستم تبدیل شد.
در داستانها و نمایشنامههای فریش فرد و مسائل فردی نقش اصلی و محوری را بازی میکند اما سخنرانیها، مقالهها و جستارهای او اغلب به مسائل سیاسی و اجتماعی دورانش اختصاص دارد. موضعگیری در مورد جنگ سرد، اظهارات انتقادی درباره سیاستهای دولت سوئیس در مورد پناهجویان و کارگران خارجی از این جملهاند.
او در عالم سیاست شخصیتی "تکرو" بود و با هیچ یک از حزبها و گروههای سیاسی همکاری نداشت؛ با این همه تحسین خود را از سوسیال دموکراتهای آلمان به ویژه دو چهرهی نامدار این حزب در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، ویلی برانت و هلموت اشمیت، پنهان نمیکرد.
رماننویس ناشناختهی فارسیزبانان
ماکس فریش در ایران، و تا همین سالها، عمدتا به عنوان نمایشنامهنویس معرفی شده است. حمید سمندریان در نیمهی دوم دههی چهل خورشیدی دو نمایش "آندورا" و "خشم شدید فلیپ هوتس" را از او ترجمه کرد و بر صحنه برد. سمندریان همچنین نمایشنامه "سانتا کروز" را ترجمه و منتشر کرده است. اوایل دههی ۱۳۵۰ نیز چند نمایشنامهی دیگر فریش از جمله "بیدرمن و آتش افروزان" و "بیوگرافی" در ایران ترجمه و منتشر شده است.
فارسیزبانان برای آشنایی با ماکس فریش رماننویس باید تا سال ۱۳۸۵ که "اشتیلر" با ترجمهی علی اصغر حداد منتشر شد صبر میکردند. حدود ۳ سال بعد حسن نقرهچی برگردان دیگری از این کتاب را با نام "هویت گمشده" به چاپ رساند. ظاهرا ترجمهای از رمان "هومو فابر" نیز در سال ۱۳۵۰ زیر عنوان "انسان صنعتزده" در مشهد منتشر شده که مهجور مانده است.
نویسندهی پرآوازهی سوئیسی چهارم آوریل ۱۹۹۱ اندکی پیش از ۸۰ سالگی در زادگاهش زوریخ درگذشت.
بهزاد کشمیریپور
تحریریه: علی امینی