فلسفه و هنر زندگی
۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه"روشنگری و نقد" ویژهنامههایی در مورد موضوعی خاص منتشر میکند. عنوان آخرین ویژهنامه (شمارهی ۱۴، سال ۲۰۰۸)، "خوشبختی و هنر زندگی" است. در آن حدود ۲۰ مقاله درج شده که هر یک از زاویهای موضوع را میشکافند. مقالهی آخر، معرفی چند کتاب دربارهی موضوع است.
در زیر ما نگاهی به مقالهی نخست ویژهنامهی "خوشبختی و هنر زندگی" میافکنیم. مقاله را استاد اولریش اشتاینفورت (Prof. Ulrich Steinvorth) نوشته است. او استاد بازنشستهی دانشگاه هامبورگ در رشتهی فلسفهی عملی است. اشتاینفورت هم اکنون در دانشگاه آنکارا تدریس میکند.
در جستجوی سبک زندگی
در همه جا، از جمله در ایران، کتابهای مربوط به آیین زندگی پرفروش هستند. مردم کتابهای "روانشناسی" میخوانند و به جلساتی میروند که وعده میدهند مشکل سبک درست زندگی را بررسی میکنند.
پیشتر مذهب، سنت، خانواده، طایفه یا احیانا ایدئولوژی و حزب سیاسی سبک زندگی انسان را تعیین میکردند و پرسش از پی سبک زندگی درست، اساساً پرسش از پی چگونگی انطباق دادن بیشتر خود با آیینهای مقرر بود. با بحرانی شدن و از دست رفتن مرجعهای پیشین و رواج فردیت، پرسش از پی سبک زندگی جدی شده است. آزادی را گروهی از جامعهشناسان در عصر ما تعیین آزادانهی سبک زندگی تعریف میکنند. دیگر تعریف سیاسی آزادی کفایت نمیکند.
زمینهی عینی طرح پرسش از پی سبک زندگی منجر به تلاشهای ذهنی در این مورد شده است. گاهی مراجع سنتی به شکلی تازه درمیآیند و ادعا میکنند که میتوانند به مسائل تازه پاسخ گویند. فرقههای تازهای هم در این میان سربرمیآورند. موضوع به یک تجارت هم تبدیل میشود.
اما به هر حال جایی هم برای بحث و بررسی جدی میماند. فیلسوفان هم خود را درگیر مسئله میکنند. آیا مسئله برای آنان تازه است؟ معمولا میگویند نه، میگویند، فلسفه همیشه درگیر موضوع شیوهی درست زندگی بوده است. مثلا سقراط را در نظر گیریم که قافلهسالار فیلسوفان است. او مدام در حال بررسی مسائلی بوده که به زندگی درست و بسامان آدمی مربوط میشدهاند: راستگویی، درستکاری، شجاعت، عدالت. در عصر جدید ،نیچه این مسائل را از نو بررسیده، تا طرح اخلاق نویی را درافکند.
اولریش اشتاینفورت در آغاز مقالهی خود به این دو نمونه اشاره میکند و میگوید: درست است که این دو تن به آن مسائل مهم پرداختهاند، اما آیا خودشان سرمشقهای خوبی برای هنر زندگی هستند؟ مگر نه اینکه اولی اعدام شد، دومی دیوانه!
حق فلسفه در طرح پرسش
فلسفه، تواضع ویژهی خود را دارد. در رابطه با هر پرسشی ابتدا میپرسد که حق دارد به آن بپردازد یا نه. در مورد موضوع هنر زندگی نیز چنین است. پرسش جدی از پی این موضوع پرسش از پی چیزی بهتر است. پرسش از پی "بهتر" شک به بهینه بودن آن چیزی است که هم اینک موجود است. کار فلسفه شک است، فلسفه مجاز است شک ایجاد کند و بپرسد، از جمله در مورد سبک بهینهی زندگی.
اشتاینفورت با استدلالی این گونه، بحث فلسفی خود را میآغازد. مشکل فیلسوفان اما این است که قضیه را سخت میکنند و موضوع را بسیار جدی میگیرند. اما آیا آن سبک زندگیای که سختگیرانه و بسیار جدی و عمیق باشد، در خور آن است که "هنر" خوانده شود؟ مردم میخواهند زندگیشان آسودهتر باشد. آیا با جدی بودن و عمیق بودن، آسودگی به دست میآید؟
نویسنده از در انتقاد از فیلسوفان درمیآید که زندگی را مشکل میکنند. اما او در واقع خود نیز موضوع را مشکل میکند. بالاخره فلسفه به این موضوع بپردازد یا نه؟ اشتاینفورت باز قضیه را مشکلتر میکند با گفتن اینکه موضوع هنر زندگی، موضوع خصوصی افراد است، در حالی که فلسفه به حوزهی عمومی تعلق دارد.
نویسنده در ادامه میگوید که با وجود همهی این ایرادها، فلسفه میتواند درگیر موضوع زندگی شود: اول اینکه میتواند ناقد تصورها و باورهای رایج باشد و دوم اینکه به فرد یاد دهد که اگر میخواهد برای حوزهی خصوصی خود قواعدی بگذارد باید به چه چیزهایی توجه کند. خلاصه این که کار فلسفه نقد است و در این حوزه هم میتواند سنجشگری را ترویج کند. (و در پرانتز میگوییم: منتقد هنر و ادبیات لازم نیست خودش هنرمند و ادیب باشد! در مورد هنر زندگی هم چنین است. فیلسوف متخصص هنر زندگی ممکن است خودش در عرصهی زندگی بیهنر باشد!)
شکاکیت و فردیت
اشتاینفورت به تفصیل شرح میدهد که انسان در طول تاریخ چگونه سبک زندگی خود را برگزیده. برگزیده؟ نه، آخر گزینشی در کار نبوده است. هر کس مطابق با آیین قوم خویش رفتار کرده است. طایفه و دین پدران تعیین میکردهاند که فرد چه منشی پیش گیرد. جایی برای انتخاب وجود نداشته است.
انتخاب، مسئلهی عصر ماست و درست به همین دلیل است که در این عصر پرسش از پی انتخاب بهینه، مبرم شده است. انسان مدرن شکاک است و اشتاینفورت مینویسد که انسانهای شکاک را نه آیین دینی راضی میکند نه آیین ملی.
اگر فردیت پرسش از پی سبک زندگی بهینه را برانگیخته، پس آیا بهینه آن نیست که موضوع انتخاب سبک زندگی به خود افراد واگذار شود و در این انتخاب دخالتی صورت نگیرد، از جمله از طرف فلسفه؟ اشتاینفورت این موضوع را نیز برمیرسد و سرانجام راهی برای "دخالت" مییابد، دخالتی که ناقض آزادی نیست.
تقویت آزادی
راه او نیرودهی به حس و درک آزادی است، آن هم از راه نقادی. او دو معیار پیش میگذارد؛ میگوید که اگر راهی را برگزیدید، درنگرید که ۱. آیا اصیل است؟ ۲. آیا امکان وارسی انتقادی آن وجود دارد یا نه؟. در مورد "اصالت" میتوان با او بحث داشت، چون این مفهوم مبهم است و از آن بسی سوءاستفادهها شده است. با خوشبینی میتوان گفت منظور او این است که برای انتخاب سبک زندگی، تابع مدها، فرقهها و جریانهای زمانه نشوید و درنگرید چه چیزی آزادانه از درون خودتان بیرون میجوشد.
او در گذاشتن معیار دوم از کارل پوپر و قضیهی "ابطال پذیری" او پیروی میکند. پوپر گفته است، قضیهی علمی قضیهای است که بتوان راههایی برای ابطال آن یافت. حکمی که راهی برای رد آن وجود نداشته باشد یا ادعا شود که ابطالپذیر نیست، ارزش علمی ندارد و شایسته نیست واجد "حقیقت" خوانده شود. به نظر اشتاینفورت، در مورد سبک زندگی هم این هنجار عمل میکند. در این زمینه حرف آخری وجود ندارد. شکاک باشید و نقد کنید! راضی نشوید و جستوجو کنید!