مارگریت دوراس؛ راوی عشق و رنج
۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه"یا مرگ یا نوشتن!" این معنای زندگی نویسندهای بود که منقدان ادبی او را به لقب "بانوی داستاننویسی مدرن" مفتخر کردهاند: مارگریت دوراس. او این شعار را نه در متنی چالشجویانه، بلکه در چارچوب توضیح چرایی زندگی خود مطرح میکرد. دوراس در طول زندگی ۸۲ سالهاش، عنوانهای دیگری نیز کسب کرد: کمونیست اخراجی، پیشگام جنبش دانشجویی ۱۹۶۸، فمینیست موقتی، فیلمنامهنویس، کارگردان سینما و تاتر...
گنجینهی ادبی و سینمایی
مارگریت دوراس وقتی چشم بر جهان فرو بست، بیش از ۱۹ فیلم و ۶۰ کتاب از خود بهجای گذاشته بود: رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، اقتباس، فیلمنامه. از جمله برای فیلم "هیروشیما، عشق من" که در فستیوال کن سال ۱۹۶۰، به عنوان "فیلم برگزیدهی" آن دوره تحسین شد و شهرت جهانی برای او و کارگردانش، آلن رنه به ارمغان آورد. رقبای دوراس در نوشتن این فیلمنامه، "فرانسواز ساگان" و "سیمون دوبووار" بودند که هر دو از سوی آلن رنه رد شدند. دوراس در این فیلم که رویدادهایش در طول جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه از سوی نیروهای نازی آلمانی رخ میدهد، برای اولین بار به رابطهی عاشقانهی بین زنان فرانسوی با سربازان اشغالگر آلمانی میپردازد. این دستمایه، در آن دوران در فرانسه تابو محسوب میشد.
ادبیات و تجربهی شخصی
سنتشکنی و پرداختن به موضوعهای غیرمتعارف، به شیوهای غیرمعمول و نوگرایانه، ویژگی آثار مارگریت "دنادیو"ی سابق و "دوراس" دههی چهل بود: او در سال ۱۹۴۲، پس از مرگ برادر کوچک خود که مثل بت میپرستید و از دستدادن اولین فرزندش هنگام تولد، نام خانوادگی خود را تغییر داد و اسم زادگاه پدری را برگزید که تنها تا شش سالگی از موهبت محبتش بهرهمند شده بود. رنج کمبود مهر پدری، این نویسندهی پرکار را تا پایان عمر دنبال کرد و زجر تحمل سختگیریهای مادر پریشانحال و برادر خشن و "هرزهی" خود را که از او بزرگتر و محبوب مادر بود، دوچندان ساخت. دوراس در این خصوص میگوید: «مادرم دست تنها بود و نمیتوانست از عهدهی بزرگکردن سه بچهی کوچک برآید. ما اغلب به حال خود رها بودیم و نیمه لخت در رودخانه بازی میکردیم.»
دوران کودکی، روابط ناهنجار بین مادر و افراد خانواده، طبیعت زادگاهی فقرزده در ویتنام جنوبی، اغلب دستمایهها و تصاویر رنگارنگ و نمادین آثار دوراس را میسازند؛ از جمله در مشهورترین رمان او "عاشق"، که جایزهی ادبی کنگور در سال ۱۹۸۴ را از آن او کرد. این رمان به گونهای یادآور رویدادهای دوران جوانی دوراس در زادگاه خود، هندوچین است.
"عاشق"، داستان رابطهی مردی چینی با یک دختر پانزده سالهی فرانسویتبار را بازگو میکند. دخترک گاه به این عشق پاسخ مثبت میدهد و گاه با نفرت با عاشق ثروتمند خود روبرو میشود که ۱۷ سال از او بزرگتر است. در هر حال، ولی آمادهی عشقبازی با او و دریافت پول و هدایا از سوی اوست. خانوادهی تنگدست دخترک، از گشادهدستی این "عاشق" نیز بهرهمند میشود. این رمان ۱۰۰ صفحهای که دوراس آن را "آسانترین کتابی که نوشتم" میداند، سرانجام با سفر دخترک به فرانسه و ازدواج مرد چینی با زنی که خانوادهاش بهطور سنتی برای او در نظر گرفتهاند، پایان مییابد.
سایهی حضور خانواده
شخصیت افراد خانوادهی دخترک در رمان "عاشق"، با خصوصیات مادر و دو برادر نویسنده و برخورد او با آنان شباهتهای انکارناپذیری را آشکار میسازد. دوراس، همچون دخترک، با احساس دوگانهی عشق و نفرت با مادر و عاشق چینی خود روبرو میشود. احساسات این نویسندهی نوگرا نسبت به برادرانش، یعنی مهر بیاندازه برای برادر کوچکتر و بیزاری عمیق نسبت به برادر بزرگتر با عواطف دخترک نیز برابری میکند.
رمان "سدی بر اقیانوس آرام" نیز که دوراس آن را در سال ۱۹۴۴ نوشت، از تجربههای شخصیِ دورانِ نوجوانی او سرچشمه میگیرد. این رمان، داستان تلاش خستگیناپذیر او و خانوادهاش را برای تأمین معاش از راه کشاورزی بازگو میکند: زمینی که مادر پس از مرگ پدر خریده، از آنجا که نزدیک اقیانوس آرام واقع شده، هر ساله دستخوش سیلهای مهیب میشود و محصولی به بار نمیآورد. وقتی مادر به کلاهبرداری مأموران ثبت اسناد پی میبرد، مدتها از زمان ورشکستگی او گذشته است...
درد انتظار و رنج زندان
در رمان "درد" نیز که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، رّد تجربههای شخصی ـ خانوادگی مارگریت دوراس قابل پیگیری است. در این رمان، دوراس به موضوع دستگیری و اسارت همسر نخست خود، "روبرتآنتلمو"، هنگام اشغال پاریس از سوی نیروهای ناسیونال سوسیالیسم میپردازد. در این هنگام دوراس، در کنار فعالیتهای ادبی، انتشار و نوشتن رمان، آشنایی با شخصیتهای فرهنگی وقت، (از جمله منقد و ویراستار نشر "گالیمار")، منشی "شورای نظارت بر تقسیم کاغذ" نیز هست.
او آشکارا با قانون "ممنوعیت پخش کاغذ بین یهودیها و کمونیستها" مخالفت میکند و سهمیهی این دو گروه را در اختیار آنان قرار میدهد. همین امر زمینهی پیوستن او و همسرش به "نهضت مقاومت فرانسه" را در سال ۱۹۴۴ فراهم میآورد. "روبرتآنتلمو"، در این سال در اثر یورش نازیها به یکی از "هستههای نهضت"، که دوراس و "فرانسوا میتران" هم در آن فعالیت داشتند، دستگیر میشود. میتران و دوراس، ولی، از این یورش جان سالم بهدر میبرند و از چنگ پلیس میگریزند.
"روبرتآنتلمو"، که از سوی نازیها به اردوگاه مرگ بوخنوالد در آلمان منتقل شده بوده، پس از جنگ به کمک میتران، به پاریس بازگردانده میشود. دوراس، پس از چندی از برخوردهای "غیرانسانی" حزب کمونیست با نویسندگان غیرحزبی و سیاستهای "ضد کمونیستی" آن انتقاد میکند و از فعالیتهای حزبی کناره میگیرد.
دوراس در رمان "درد"، از رنج طاقتفرسای انتظار و بیخبری از وضعیت "همسر از دسترفتهاش" سخن میگوید و با تصاویری زنده و مقطع آن را به زجری پیوند میزند که زندانیان در اردوگاهها ناگزیر به تحمل آن هستند. او، بارها مرگ روبرت را هنگام بازگویی احساسات دردمندانهی خود، به تصویر میکشد که بیجان با چهرهای درهم از درد در خندقی ژرف سرنگون شده است.
تولد کودکی بیجان
خاطرات پریشانکنندهی مارگریت دوراس از روزهای جنگ، مضمون آخرین اثر اوست که پس از مرگش در سال ۲۰۰۷ در آلمان منتشر شد: "دفترهایی از زمان جنگ". این دفترهای چهارگانه، یادداشتهای روزانهی او، بین سالهای ۱۹۴۳ و ۱۹۴۹ را دربرمیگیرند. این "یادداشتها"، سالها در "کمد آبیرنگ" دوراس، که از آن به عنوان "مخزن کارهای ادبی" خود یاد میکرد، فراموش شده بود. دوراس در این دفترها، به موضوعها و تجربههای شخصی و رویدادهای تاریخیای که اغلب در آثار او تکرار میشوند، پرداخته است.
او رنج جانکاه از دستدادن اولین فرزندش را که در سال ۱۹۴۲ بیجان به دنیا آمد، به طور گذرا و طرحگونه بازمیگوید. دراین اثر، تنها ماجرایی که راهبهها پس از "تولد" کودک، دوراس را از دیدن فرزندش محروم میکنند و او را بلافاصله میسوزانند، به تفصیل بیان میشود.
شیوهی نگارش دوراس
ویژگی بارز سبکی این "دستنوشتهها"، از پختگی شیوهی نگارش و پرداخت موضوعی، موافق آنچه منقدان آن را "روش دوراسی" نام نهادهاند، نشان دارد. داستانهای این "دفترها" بهطور کامل، با استفاده از دیالوگ و شرح و توصیف بازگو شدهاند. دوراس در توضیح شیوهی نگارش خود میگوید: «جلوی واژه را نگیریم؛ بگذاریم به خودی خود جاری شود. کلمه را باید همان لحظهای که به ذهن خطور میکند، ثبت کرد. باید خیلی سریع نوشت، پیش از آن که لحظهی حضور واژه از دست برود.»
دوراس در تمام آثار خود به این شیوه که "جریان سیال ذهن" خوانده میشود، وفادار میماند و قاعدههای وضعشدهی "دستور زبان" را در تمام موارد، از جملهبندی گرفته تا چگونگی کاربرد اسم و صفت و قید... زیر پا میگذارد. همین امر دنبال کردن ترتیب زنجیرهای و پیوستهی حالت یا موضوع مطرحشده در داستان را دشوار میسازد، هر چند که هر حرکت و رویدادی در آن، بهخودی خود، روندی منطقی را پی میگیرد.
پیروی از شیوهی نگارش "جریان سیال ذهن" به دوراس، از جمله این امکان را داد که داستان را از دیدگاهها و نگاههای گوناگون بازگو کند: به عنوان مثال، راوی رمان "عاشق"، گاه دخترک، گاه دانای کل و گاه زنی است که خاطرات دوران نوجوانی خود را روایت میکند. زمان و مکان رویدادها هم بر همین منوال، دائم جابهجا میشوند و بین گذشته و حال و آینده در گذشته و پاریس و ویتنام و ... در نوسانند.
آثار دوراس به فارسی
ویژگی وفاداری به طبیعت زبان (واژه) در لحظه و موقعیت خاص، در برگردان آثار مارگریت دوراس، دست مترجم را در عدم رعایت قاعدههای دستور زبان باز میگذارد و فهم و درک نوشتههای او را برای خوانندهی غیرفرانسوی، دشوارتر میسازد. ترجمههای آثار او به زبان فارسی نیز از این قاعده مستثنا نیست. برگردانهای متفاوتی که از یک اثر واحد در بازار کتاب ایران وجود دارد، گواه این مدعاست.
اغلب رمانها و نوشتههای مارگریت دوراس به زبان فارسی ترجمه شدهاند. قاسم روبين، مترجم با تجربهای است که بیشتر آثار این نویسنده را به فارسی برگردانده است: از جمله "عاشق"، "عشق" و "نایب کنسول"... مترجمان دیگری چون شيرين بنی احمد نیز به این کار همت گماشتهاند. رضا سیدحسینی، رمان "مدراتو کانتابیله" را ترجمه کرده؛ هوشنگ طاهری، "هیروشیما، عشق من" (فیلمنامه)؛ پرویز شهدی، "شیدایی ل. و. اشتاین" (قاسم روبین، این کتاب را هم ترجمه کرده است). پرویز شهدی، همچنین مترجم رمان "سدی بر اقیانوس آرام" است.
پایان کار
مارگریت دوراس، شرط آفرینندگی ادبی را آرامش و انزوا میداند. زندگی ادبی او نشان میدهد که الکل هم در این روند، بیتأثیر نبوده است. هر چند او همواره در حال مبارزه با پیامدهای زیانبخش این "عادت" بود و بارها کوشید آن را ترک کند. سلامتی دوراس در اثر نوشیدن مدام شراب و ویسکی در سال ۱۹۸۹، چنان به وخامت گرائيد که مدتی در اغما فرو رفت.
اثرات منفی این ناهوشیاری طولانی تا پایان عمر، این نویسندهی "عاشقپیشه" را همراهی کرد: عشق او این بار یک نویسندهی تازهکار به نام "یان آندرا"، چهل سال از او جوانتر بود. با این حال نه عشق، بلکه باور به دو کلمه، دوراس را در واپسین سالهای عمرش، به خود مشغول میکرد: «باطل اباطیل .همه چیز باطل است و ادامهی باد. این دو کلمه، گویای تمامی ادبیات روی زمین است.»
دوراس در ۳ مارس سال ۱۹۹۶ در شهر دیژون (Dijon) فرانسه درگذشت.
FF/MDM