محمد نوریزاد: زندانیان را در معذوریت پایان دادن به اعتصاب غذا قرار ندهید
۱۳۹۰ تیر ۴, شنبهدر همشتمین روز اعتصاب غذای زندانیان سیاسی زندان اوین و رجاییشهر، محمد نوریزاد از چهرهها و گروههای مختلف میخواهد زندانیان را در معذوریت پایان دادن به اعتصاب غذا قرار ندهند. آقای نوریزاد که به تازگی از زندان آزاد شده خود در مدت حضور در زندان، ۴۰ روز اعتصاب غذا کرده بود.
این روزنامهنگار و کارگردان منتقد حکومت ایران در گفتوگو با دویچه وله از چگونگی تغییر حالات روحی و جسمی زندانیان اعتصابکننده در زندان میگوید.
دویچه وله: بسیاری از شخصیتها و گروها خواستار پایان دادن به اعتصاب غذای ۱۹ زندانی سیاسی زندان اوین و رجائیشهر شدهاند. در شرایط فعلی نگاه شما به ادامه اعتصاب غذای این زندانیان یا شکستن این اعتصاب غذا چهگونه است؟
محمد نوریزاد: اگر بخواهم احساسی برخورد کنم، طبیعی است که من هم باید صحبت دوستانم را تکرار کنم. یعنی خواهان صحبتهای همه افرادی که خواستار خاتمه بخشیدن به اعتصاب غذای این افراد هستند باشم که اعتصابشان را تمام کنند.
اما نگران هستم که این اعتصاب کردنها و اعتصاب شکستنها بنا به توصیهی کسی یا کسانی یا عزیزانی، منجر به اخلاقی ناپسند شود. اخلاقی ناپسند مبتنی بر اینکه زندانبانان فکر کنند که این یک بازی است. زندانیان چند روزی غذا نمیخورند و دیگران وساطت میکنند و بعد آنها این وساطت را میپذیرند و اعتصاب خودشان را میشکنند. طبیعی است که جدی نخواهند گرفت.
یک زندانی یا زندانیان تنها و تنها در شرایطی دست به اعتصاب غذا میزنند که احساس کنند دیده نمیشوند، فهمیده نمیشوند یا تحت فشار روحی و جسمی قرار دارند، حقوقشان تضییع شده و کسی نیست که پناهی برای خواستههای آنها باشد.
وقتی هدی صابر جان خود را از دست میدهد، طرف مقابل اصلا نه انگار. آقا، یک نفر به اسم انسان، جان خودش را از دست داده است. چرا نباید چرخهای قضایی کشور به سمت تحلیل و به سمت حل کردن این ماجرای بههم فشرده یا گره درهم تنیده حرکت کنند؟ اصلا انگار نه انگار که یک فرد، یک انسان جان خود را از دست داده است.
دوستان ما در جهت صیانت از جان انسانها و بازتعریف یک امر قضایی، دست به اعتصاب غذا زدهاند. حالا اگر قرار باشد بدون اینکه نتیجه بگیرند، اعتصاب خود را با توصیهی من و شما بشکنند و به همان روزهای سابق برگردند، به چه درد میخورد؟!
من شنیدهام همه تقاضا میکنند که، "اعتصاب غذایتان را بشکنید، ما نگران جان شما هستیم. "مگر جان آنها چه فرقی با جان هدی صابر یا جوانهایی که در خیابان آسیب دیدند، دارد؟!
این زندانیان عصارهی زیباییهای مردم ما هستند که الان در زندان به سر میبرند. آنها خودشان فهم دارند، خودشان غیرت دارند، خودشان واقف هستند که چه بکنند و چه نکنند. با این وساطتها، آنها را در محضوریت قرار ندهیم. خودشان اگر تشخیص دهند نتیجهای گرفتهاند اعتصاب غذایشان را میشکنند. در غیر این صورت، چرا ما باید انتظار داشته باشیم که یک امر خام در نیمهراه خود به بنبست برسد؟
دیروز یکی از زندانیان اعتصاب غذا کرده که از زندان بیرون آمده بود را دیدم. او میگفت اصلا کسی به صحبت ما توجهی نمیکند. وقتی طرف مقابل نمیشوند، نمیبیند و کوچکترین ارزشی برای این حرکت بزرگ که در عرصههای جهانی اینچنین انعکاس وسیعی داشته، قائل نیست، چرا باید اعتصاب غذا شکسته شود؟ من اتفاقا متعمدانه میگویم با هر هزینهای که میخواهد داده شود، این اعتصاب غذا باید به سرانجام برسد. یعنی به یک نتیجهی درست برسد.
بشنوید: گفتوگو با محمد نوریزاد
به هزینهی احتمالی اشاره کردید. مثلا اگر برای این ۱۹ زندانی سیاسی اعتصاب غذا کرده، اتفاقی همچون اتفاق هدی صابر بیفتد، فکر نمیکنید هزینهی سنگینی باشد؟
الان قضیه فرق میکند. الان آقای امینزاده را آوردند بیمارستان؛ با سرعت هم آوردند. یعنی به محض اینکه ایشان ابراز کسالت کرد (ایشان از قبل هم کسالت داشت و بیمار بود)، بلافاصله او را به بیمارستان مدرس بردند و الان در در بخش سیسییو بستری است.
این کار را در مورد هدی صابر نکردند. در مورد هدی صابر اصلاً قبول نکردند که او اعتصاب کرده است. باور نکردند و نخواستند اهمیتی بدهند. آنقدر دیر اقدام کردند که درست در همین بیمارستان مدرس، هدی صابر جان خود را از دست داد و ناجوانمردانه یک روز تمام جنازهی او در سردخانه بود و به خانوادهاش خبر ندادند.
الان آقای امینزاده را با شتاب به همان بیمارستان آوردهاند. این نشان میدهد بههرحال این اعتصاب مخاطب خود را پیدا کرده است. این اعتصاب یک حرکت درست و پسندیده است که انعکاس جهانی یافته است. مگر این زندانیان چه میخواهند؟ میگویند ما را دریابید، سخن ما را بشنوید، درستی حرکت شما اگر بر ما ثابت شود، ما دلیلی برای اعتصاب نداریم. وقتی چنین چیزی دیده نمیشود، دست به اعتصاب غذا میزنند.
هزینه اعتصاب غذا هم چه ایرادی دارد؟! دیروز سهراب اعرابی و محسن روحالامینی در خیابان جان خود را برای این حرکت دادهاند، امروز هم امینزاده، نوریزاد یا دیگری این هزینه را بدهد. هیچ فرقی ندارد. حالا به جهت اینکه این دوستان در زندان هستند و سنگینی رسالتی که بر شانهی خود حمل میکنند نگرانی ما را مضاعف میکند.
اولا این زندانیان اعتصاب غذای تر کردهاند، یعنی آب مینوشند. کسی که آب مینوشد و احتمالا مختصری هم غذا میخورد، میتواند تا ۶۰ روز دوام بیاورد. یعنی آنها ۶۰ روز در جان رسانهها حیات خواهند دمید و صدای خود را به جهانیان خواهند رساند.
در صورتیکه اگر همین الان آقای لاریجانی رییس قوهی قضاییه، خودشان یا نمایندهشان بروند با زندانیان صحبت کنند، آنها اعتصابشان را میشکنند. وقتی چنین دلجویی مختصر یا حرکتی مختصر از طرف مقابل دیده نمیشود، چرا باید اعتصابی را که شروع کردهاند، بشکنند؟ هزینهاش را هم میدهند. قطعا اگر اتفاقی هم برای آنان بیافتد، طرف مقابل هزینهای چند برابر خواهد پرداخت.
در بارهی اعتصاب غذای خودتان یعنی ۴۰ روزی که اعتصاب غذا کرده بودید، بگویید. در اعتصاب غذا چه مراحلی طی میشود و در هر مرحله از لحاظ جسمی و روحی چه احساسی داشتید؟
من در مرحلهی اول اعتصاب غذای خشک کردم. شش روز مطلقا آب و غذا نخوردم. روز اول طبیعی است که راه میروید، مینشینید، برمیخیزید، صحبت میکنید. روز دوم سعی میکنید و تلاش میکنید که صحبتهایتان را کمتر کنید، قدم زدنهایتان را کمتر کنید و در گوشهای بنشینید یا مطالعه کنید.
در همین یکی دو روز، غوغایی در درون ایجاد میشود. یعنی معده و سلولهای بدن، اول تحکم میکنند و دستور میدهند که چیزی بخور، چیزی بنوش. بعد که بها نمیدهید، شروع میکنند به سیلی زدن از درون و بداخلاقی میکنند.
یعنی تمام تاروپود بدن را مخاطب سیلیهای خود قرار میدهند. بعد که توجهی نمیکنید و از این مراحل عبور میکنید، آنها نرمنرم عقبنشینی میکنند و متقاعد میشوند که حریف شما نمیشوند. اینجاست که دیگر انرژی ندارید. مثلا سردرد مییرید. دید چشمتان کم میشود. تار میبینید. صدای شما فروکش میکند. اگر بخواهید صحبت کنید، تارهای صوتی شما دیگر جوابگوی صحبتی که شنونده متوجه بشود، نخواهد شد. صدای شما تغییر میکند و حتی احساس میکنید که دندانهایتان لق شده است. حالات بسیار سخت و تلخی است.
همه اینها اضافه میشود به لحظههایی که بلاتکلیف هستید، تنها هستید، هیچ افقی برای آیندهی قضایی خودتان، حقوق خودتان متصور نیستند. نگران خانواده هستید، اینکه آنها الان چه فکر میکنند. فردا که از دنیا بروید، چه اتفاقی میافتد. سرپرستی خانوادهتان چه میشود. خواهرتان، مادرتان، همسرتان، بچههایتان چه میشوند، بدهیهایتان چه میشود، اجارهخانهتان چه میشود، کارهای ناقص و بهجا ماندهی شما چه میشوند. اینها همه فشار میآورند.
گرسنگیها و تشنگیها طوری میشوند که صدای یک چکه آب مانند یک آبشار طعم پیدا میکند. یک قاشق غذا، مثل یک خوردنی بزرگ بو ایجاد میکند و مطبوع میشود. ولی به رشدی رسیدهاید که متعمدانه به آنها پشت میکنید. دستتان را زیر شیر آب میگیرید، ولی متعمدانه نمینوشید. آب به صورتتان میزنید، برای اینکه بدنتان خنک شود ولی هیچگاه اجازه نمیدهید که قطرهای از آن آب به دهانتان برود. خیلی لحظههای تلخی است.
در چنین شرایطی، پزشکان یا مسئولان زندان، با زور و فشار وارد سلول شما میشوند و اجازه نمیدهند که خطری پیش بیاید. مثلا دست و پای من را بستند، من را از سلول به بیمارستان بقیهالله منتقل کردند و آنجا هم با زور به من سرم وصل کنند.
تعجب من این است که چرا در مورد هدی صابر عزیز این اتفاق نیفتاد؟ چرا باور نکردند که این آدم با شیب تند به سمت نهایت زندگی خود میرود. باور نکردند که او اعتصاب غذا کرده است.
چون در خودشان چنین عرضههایی را نمیبینند. خودشان مگر چقدر گرسنگی و یا تشنگی میکشند؟ به محض اینکه تشنه میشوند آب میخورند و به محض اینکه گرسنه میشوند، غذا میخورند. چنین آدمی نمیتواند بفهمد که میشود سه روز، چهار روز یا پنج روز چیزی نخورد. من شش روز نه آب خوردم و نه غذا. روز هفتم که باید نتیجه میگرفتم، با زور مرا به بیمارستان منتقل کردند.
شما در نامههایی که خطاب به آیتالله خامنهای مینویسید، از ایشان با عنواینی چون "ای رهبر خوب" یاد میکنید. تا چه حد امیدوارید که تذکرات شما در ایشان تاثیر بگذارد؟ اصلا آیا این نامهها را با هدف تاثیر گذاشتن بر ایشان می نویسید؟
خواه ناخواه یک نامه خوانده میشود. اگر ایشان هم نخوانند، اطرافیان ایشان میخوانند. مردم میخوانند، تاریخ میخواند، آیندگان خواهند خواند. ثبت میشود و میماند. خیلیها با اشکال و ادبیات مختلف نامه مینویسند. ولی اصرار من بر این است که ما با هر کسی، مخصوصا رهبری مودب باشیم و مؤدبانه صحبت کنیم. حرمتها را رعایت کنیم، ولی نقدمان را هم مطرح کنیم.
میگویند زمانی بالای سربرگهای زندان جملهای از امام خمینی وجود داشته مبنی بر اینکه "وقتی یک نفر را میبرید تا اعدام کنید، اجازه ندارید به او پس گردنی بزنید." یعنی او را برای اعدام میبرید ولی او را محترمانه ببرید و اعدام کنید. او به عنوان فردی که جنایت کرده و الان میرود تا اعدام شود، حقی دارد. حق او این است که در مسیر با او محترمانه رفتار شود. ادب را رعایت کنید. نکند بگویید حالا که دارد میرود تا اعدام شود، او را بزنیدش و به او فحش دهید.
احساس من این است که نقد مؤدبانه طرف مقابل را حداقل متقاعد میکند که آن را بخواند. اما اگر از همان ابتدا شروع کنید به الفاظ درشت و زمخت، طرف احساس میکند نسبتی با آن ادبیات ندارد.
یادم میآید داخل زندان یک جوان دانشجو بیانیهای تند با الفاظ خیلی تند و بسیار بسیار شعاری نوشته بود. به ایشان گفتم، عزیز من! شما همین مفهوم را زیر چند لایه از کلمات ببرید. از واژههایی استفاده کنید که همین مفهوم را برساند ولی صورت ظاهر نامه یا بیانیهتان مؤدبانه باشد. به این شکل، طرف مقابل هرکسی که هست، احساس میکند با یک بیانیهی فهیمانه طرف است، نه یک بیانیهی تند و تیز که طرف فحشهای خود را داده و تخلیه شده است. این نوع بیانیهها تاریخ مصرف پیدا میکنند.
اصرار من در مورد رهبرمان هم این است که مؤدبانه برخورد کنیم. اطمینان دارم که ایشان میخوانند، اطرافیانشان میخوانند. حال اینکه ترتیب اثر میدهند یا نمیدهند را به آینده و تاریخ واگذار میکنیم. مؤدب بودن را وظیفهی خودمان میدانیم.
شما در یکی از نامههای اخیر خود به آیتالله خامنهای، تنها راه نجات ایران را ظهور چهرهای همچون گاندی دانستهاید. ظهور یک "گاندی" در فضای سیاسی ایران را عملی میبینید؟
نقطهی مقابل گاندی در جوامعی شبیه جوامع ما چهرهی خشنی است. چهرهی جامعالاطرافی است که همهی قدرت را در آغوش گرفته است. مثلا شاه را در نظر بگیرید که همهی سر نخها به او وصل میشد. یا چهرههایی مانند قذافی یا بشار اسد. آنها را ما آزمودهایم. آنها امتحان خود را پس دادهاند.
الان عرصهای است که باید یک نگرش متفاوت با بخشایندگی پای پیش بگذارد و آغوش خود را برای همهی اقشار مختلف ایرانیان باز کند. در سرزمین ما طرفداران متنوعی از ادیان مختلف، از عقیدههای مختلف زندگی میکنند.
اتفاقا چند روز پیش از آقای سید حسن خمینی کتابی گرفتم که ایشان تألیف کردهاند. کتابی سه جلدی به اسم "فرق اسلامی". چیزی قریب به ۱۲۰۰ فرقهی اسلامی را ایشان جمعآوری کرده است. چه اشکالی دارد بهاییها هم یکی از این فرقهها هستند. ما همهی آن هزار و چندصدتا را رها کردهایم، مته را روی مغز بهاییها خودمان گذاشتهایم.
همچنانکه ما دوست داریم مثلا شیعیان مدینه در آرامش به عبادات خودشان بپردازند و مسجد داشته باشند، چرا نباید همین را برای دراویش قم بخواهی یا برای بهاییهای کاشان بخواهیم.
اینجاست که ظهوری گاندیگونه به نمایندگی از طرف مردم میتواند راهگشا باشد. ما چهرههای تلخ، عبوس، ترش و خشن را آزمودهایم. الان فرصت ظهور چهرهی تلطیف شدهای است که بتواند کند بر روی همهی مردم آغوش باز و این همه آشوب و تفرقه و جداییها را جمع کند. ما از بس فرصتهای زیبای سرزمین خودمان را از دست دادهایم، الان دچار یک ورشکستگی بزرگ شدهایم.
قصد من مطلقا این نیست که قانون را کنار بگذاریم و یک گاندی ظاهر شود. منظورم یک رییس جمهور است، یک بزرگتری که در هیبت قانون پدری کند، دلجویی کند، آغوش باز کند، همهی قهر کردهها، رمیدهها و پشت کردهها را فرا بخواند. بگوید این سرزمین مال شماست، بیایید. تلخیها و نازیباییهایی که بر شما گذشته است، دیگر سپری شده است.
برگردید، دست به دست هم دهیم و این سرزمین را با هر شکل و شمایلی که داریم، با هر گرایش فکری که داریم سامان بدهیم.
آقای نوریزاد، از شما برای پذیرفتن این گفتوگو ممنونم. در پایان اگر حرف ناگفتهی دیگری دارید، بفرمائید.
اجازه دهید با مسئولان دستگاه قضایی و مسئولان امنیتی صحبت کنیم. دوستان، عزیزان، این زمان سپری خواهد شد. ۱۰ سال دیگر نوریزاد نیست، رهبر ما نیست، خیلیهای دیگر نیستند و خیلیهای دیگر هستند. ۱۰ سال یا ۱۵ سال دیگر نیستیم، ولی تصمیمگیریهای ما خواهد ماند و آیندگان در مورد ما قضاوت خواهند کرد.
من از بزرگان، مسئولان و از دستگاه قضاییمان، دعوت میکنم به این بیندیشند، برای آیندگان چه پاسخی دارند؟ عدهای از زندانیان سیاسی ما حرف دارند، میگویند، ای مسئول، ای فردی که در دستگاه قضایی سمتی داری، بلند شوید بیایید حرف ما را بشنوید.
هیچچیز از آقای آیتالله صادق لاریجانی کم نمیشود، اگر ایشان به شخصه به بند ۳۵۰ یا زندان رجایی شهر بروند و به زندانیان بگویند، بیاید دور من بنشینید، ببینم حرفتان چیست چیزی از او کم نمیشود. یک زندانی به محض اینکه با چنین صحنهای مواجهه شود، با کمال آرامش در کنار آن مسئول مینشیند و حرفهای خود را بدون اینکه داد بزند یا فریاد بزند، میگوید.
به همین دلیل روی صحبتم با رهبری و آقای لاریجانی است. اگر به اعتصاب غذا کنندهها عنایت کنند، عزت خودشان بالا میرود.
حسین کرمانی
تحریریه: مصطفی ملکان