«من عاشق شدهام، پس همجنسگرا هستم»
۱۳۹۲ آذر ۲, شنبهعشق به روایت دهخدا ماخوذ از عَشَقه است و میگوید "آن نباتی است که آن را لبلاب گویند، چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند، همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند."
روایت مجتبی٬ جوان ساکن تهران از عشق چنین است: «من نمیدانستم گی (همجنسگرا) هستم تا وقتی در ۱۸ سالگی عاشق یک پسر دیگر شدم.»
اما جایی در این میان هست که روایت دهخدا و مجتبی به هم میرسند٬ آنجا که مجتبی میگوید: «دو سال باهم بودیم. چطور بود؟ داغ و آتشین و زجردهنده. معشوقم رفت و من داغون شدم، ولی به هیچ کس نمیتوانستم چیزی بگویم. اصل چالش همین بود: سکوت. استرس برایم خواب و خوراک نگذاشته بود٬ منزوی شده بودم.» انگار که مجتبی همان درختی باشد که عَشَقه به او پیچیده بود٬ خشک میشد٬ زرد میشد٬ "منزوی" شده بود.
گفتوگوی دویچهوله با مجتبی در توییتر انجام میشود که او چند سال است در آن به صورت مداوم درباره زندگی و تمایلات همجنسخواهانهی خود مینویسد. مجتبی میگوید: «استریتها (دگرجنسگرایان) برای عاشق شدن اجازه دارند، اما ما یاد گرفتهایم که نیازی به اجازه نیست.»
چنین است که پسر ۲۳ سالهای از ایران٬ جایی که سکس با همجنس برای مردان حکم اعدام دارد٬ از عشق میگوید. عشقی که در ادبیات رنگ عرفان و معنویات گرفته و در زندگی واقعی مهر ممنوعیت خورده است.
«مردم عشق ما را ندیدهاند»
«چهارده ساله بودم. حسام حس عاشقى نوجوان. انگار همه زندگیام بود. ساعتها نگاهش مىكردم. اما هميشه احساس عذاب وجدان داشتم كه نكند چون پسرى دور و برم نيست و اجازه ندارم با پسر دوست بشوم با او هستم. مخصوصا موقع سكس.»
این قصه سمیه است؛ همجنسگرای مقیم اروپا. او حالا دیگر نوجوان ۱۴ سالهای نیست که خانواده به عشق همجنسگرایانهاش بو بردند و "از معشوق جدایش کردند". زنی ۳۰ ساله است و آنقدر دنیا را دیده که میگوید: «عشق ورزيدن به زن و مرد و حتى دريافت عشق از زن يا مرد براى من با هم متفاوتاند. آن چيزى كه در عشق زن به زن تحسين مىكنم و دوست دارم، حس درک واضح و شفاف و برابر است، جداى جذابيتهاى فيزيكى.»
اما چرا همه پیچیدگیهای ممکن در عشق درباره همجنسگرایان معمولا به کناری میرود٬ حتی خود عشق به کناری میرود و آنچه جامعه از رابطه دو همجنس معمولا در نظر میگیرد محدود به سکس میماند و کمتر عشق در این نوع رابطه مد نظر قرار میگیرد.
ساقی قهرمان٬ مدیر سازمان دگرباشان جنسی ایرانی٬ به دویچهوله میگوید: «در قوانین قضایی و اجتماعی و فرهنگی ایران آن چه غیرقانونی و جرم و غیراخلاقی و تابو به شمار میآید سکس است، عشق نیست. آدمها، تا زمانی که نیروی جنسیشان به سود ماشین ادارهکنندهی جامعه مصرف شود، میتوانند برای یک لنگه کفش یا یک گاوآهن هم غزل بسرایند و به یادش به ماه نگاه کنند، اما نیروی جنسیشان را باید فقط صرف خدمترسانی و لذترسانی به واحد تولید مثل جامعه کنند.»
او البته از زاویهای دیگر هم به ماجرا نگاه میکند و میگوید شاید وجود عشقهمجنسگرایان نادیده گرفته نمیشود٬ بلکه موضوع این است که "مردم نمونهای ندارند که ببینند". او میگوید: «مردم هنوز ما را ندیدهاند که بدانند یا ندانند چقدر عاشق میشویم و چقدر با هم عاشقانه زیست میکنیم، اما عکسهای ما را در حال سکس میبینند. خب از همین هم حرف میزنند. چارهی دیگری ندارند. اگر ما چند نمونه از رابطههای عاشقانهمان را نشانشان بدهیم، از عشق ما هم حرف میزنند.»
به گفته قهرمان آنچه اهمیت و ضرورت دارد این است که از حقوق همجنسگرایان حرف زده شود: «به معنای درک از حقوق ما.»
«آقای احمدینژاد! او هست»
کرمانشاه٬ پاییز ۱۳۹۲؛ یک ماه قبل از نگارش این گزارش: سپاه پاسداران اعلام کرد که "چند ده نفر" همجنسگرا را دستگیر کرده است. این خبر که اولین در نوع خود نیست در حالی پخش شد که محمود احمدینژاد٬ رئیسجمهور وقت ایران٬ در سال ۱۳۸۶ در دانشگاه کلمبیا، چشم در چشم دنیا دوخت و گفت:«در کشور ما همجنسباز وجود ندارد.»
"همجنسباز" لفظ تحقیرآمیزی است که در ادبیات رسمی حاکمیت و زبان کوچه و بازار در ایران برای همجنسگرایان استفاده میشود.
ساقی قهرمان٬ مدیر سازمان دگرباشان جنسی ایرانی٬ به دویچهوله میگوید: «اگر شهروند همجنسگرا به رسمیت شناخته شود، حقوق شهروندیاش میبایست به رسمیت شناخته شود و حق عشق ورزیدن.»
اما عشق در همین "غیررسمیترین" شکل خود است که برای مجتبی "مبارزه" محسوب میشود. مجتبی میگوید: «وقتی در ایران هستی، هر یک بار که معشوقات را میبوسی انگار داری با حکومت مبارزه میکنی. بوسهای که مخالفینات را عذاب میدهد خودت را خوشحال میکند.»
ساقی قهرمان هم میگوید در آغوش کشیدن تن یک همجنس، فقط سکس نیست؛ "ما با این در آغوش کشیدن و به درون کشیدن و واکاویدن تنهامان، ابراز من بودن و من هستم میکنیم."
مجبتی که روزی از عشق "زرد" شده بود اگرچه چنین عشقی را "مبارزه کردن" میداند اما از تاثیر عاطفی عشقی که به رغم سرکوبها شکل گرفته هم حرف میزند و تاثیر آن را "قوی" میداند: «زندگی را زیر و رو میکند.»
«اگر زودتر فهمیده بودم»
گاهی اما فرد همجنسگرا "مبارزه" نمیکند٬ حتی برای دورهای خود مامور کنترل رعایت قوانینی میشود که از سوی سیستم سیاسی و اجتماعی حاکم به زندگی افراد تحمیل شدهاست. کیارش، همجنسگرای ایرانی که به تازگی مقیم اروپا شده است در گفتوگو با دویچهوله میگوید: «تصمیم میگیری برخلاف آنچه احساس میکنی٬ عاشق یک دختر شوی و تلاش هم میکنی. یا در معرض علاقه یک دختر قرار میگیری و میگویی خب بگذار به وجود بیاید. ولی با وجود اینکه سعی هم کردی اما عشق به وجود نمیآید.»
او تاکید میکند "حداقل برای من اینطور بود٬" و ادامه میدهد: «جایی احساس میکنی با اینکه این آدم از هر لحاظی برای تو همه معیارها را دارد و با اینکه تلاش هم کردهای که عاشق شوی این اتفاق نیفتاده است. اما حداقل در ایجاد رابطههای اول با همجنسات میخواهی فقط یک رابطه را تجربه کنی که ببینی چه میشود و وقتی به خودت میآیی میبینی بدون اینکه تلاشی کرده باشی عاشق شدهای.»
کیارش به نظام آموزشی ایران اشاره میکند و میگوید: «در سیستمی که ما در ایران در آن بزرگ شدیم٬ عشق آموزش داده نمیشد٬ اگر هم حرفی بود از عشق الهی و عرفانی بود. اما همیشه گزینهی جایگزینی برای کسانی که میخواستند یاد بگیرند وجود داشت٬ ترانهها٬ فیلمها٬ یا حتی در جامعه افرادی را میدیدی که دارند عاشقانه با هم زندگی میکنند اما درباره همجنسگراها همچین چیزی هم وجود نداشت.»
به گفته او "جامعه نه تنها مدلی به تو ارایه نمیدهد که حتی با خطاکار دانستن تو تو را معذب میکند که مبادا عاشق شوی."
کیارش حال در قلب اروپا زندگی میکند و در دومین عشق خود که در محیط آزادتر کشور جدید اتفاق افتاده توانسته تایید دیگران را بگیرد که "این رابطه٬ یک رابطه عاشقانه است." همین تایید دیگران است که او را به این نکته میرساند که عشق اولاش هم که در یکی از شهرستانهای ایران اتفاق افتاده بود عشق بوده است: «با خودم گفتم اگر این اسمش عشق است پس رابطهای هم که قبلا داشتم اسمش عشق بوده است.»
کیارش میگوید که دیگر خیلی برای فهمیدن این موضوع دیر است. او میگوید اگر همان زمان میفهمیدم که عاشقش هستم به رغم مشکلات موجود عشق و رابطهرا "هر جوری" که بود حفظ میکردم.
شاید عشق برای همجنسگرای دور نگه داشته شده از آن به نوعی مصداق دو بیتی از مولوی باشد که میگوید:
غیر عشقت راه بین جستیم نیست
جز نشانت همنشین جستیم نیست
پشت ما از ظن بد شد چون کمان
زانک راهی بیکمین جستیم نیست