منیژه حکمت: هیچکس نیست نگران این مملکت باشد
۱۳۸۹ دی ۷, سهشنبهبه ندرت پیش میآید که یک فیلم سینمایی که آمادهی اکران در ایران است، پیشتر در شهرهای گوناگون آلمان به روی پرده برود. این تجربهی کمنظیر امکانی فراهم آورد تا دویچه وله نیز برای نخستین بار پیش از اکران عمومی و رسمی یک فیلم سینمایی در ایران، با دستاندرکاران این فیلم گفتوگو کند.
منیژه حکمت در سال ۱۳۴۱ در اراک زاده شد. او از ۱۵سالگی به سینما رو آورد و فعالیت حرفهای خود را از۱۳۵۹ آغاز کرد. در سال ۱۳۶۶ در «فیلم خانهای مثل شهر» منشی صحنه بود و در ۱۳۶۷ در فیلم «آپارتمان شماره ۱۳» به ایفای نقش پرداخت. نخستین تجربهی حکمت در زمینهی کارگردانی به سال ۱۳۷۱ باز میگردد که دستیار حسن هدایت در فیلم «دلاوران کوچه دلگشا» بود.
منیژه حکمت پس از تهیهی فیلم «شبیخون» در سال ۱۳۷۶، فعالیت خود را به عنوان کارگردان آغاز کرد. نخستین اثر او، «زندان زنان» در سال ۱۳۷۹ بود که نه تنها در ایران، بلکه در سطح بینالمللی نام خالق خود را مطرح کرد.
دومین فیلم حکمت «سه زن» است که در سال ۱۳۸۵ ساخته شد. وی نویسندگی، کارگردانی و تهیه کنندگی این فیلم را بر عهده داشت.
«لالایی» سومین فیلم سینمایی این کارگردان است که تولید آن از سال ۱۳۸۷ آغاز شده اما به علت کمبود بودجه هنوز به پایان نرسیده است.
منیژه حکمت همچنین تهیه کنندگی فیلم «ورود آقایان ممنوع»، به کارگردانی رامبد جوان را بر عهده دارد که قرار است نوروز ۱۳۹۰ در سینماهای ایران اکران شود. این فیلم پیش از اکران در ایران در چند شهر آلمان به نمایش در آمد. رضا عطاران، بهاره رهنما، پگاه آهنگرانی و ویشکا آسایش در این فیلم نقش آفرینی میکنند.
در مورد شرایط سینمای ایران و وضعیت تهیهکنندگی در سالهای اخیر با منیژه حکمت به گفتوگو نشستهایم.
دویچهوله: به کارنامهی شما که نگاه میکنیم، سه تا فیلم را کارگردانی کردهاید که دوتای آن مربوط به زنان بوده است؛ "زندان زنان" در سال ۱۳۷۹ و "سه زن" در سال ۱۳۸۵. الان هم فیلم "لالایی" را در دست دارید که کار آن از سال ۱۳۸۷ آغاز شده است. آیا پرداختن به موضوع "زنان" دغدغهای است که در سینما میخواهید دنبال کنید؟
منیژه حکمت: من بارها گفتهام که کارگردانی دغدغهی من، و تهیهکنندگی شغل من است. نمیدانم از کجا میآید، از کدام ناخودآگاه میآید. هیچ حس روشنی ندارم که بروم انتخاب کنم. بر اساس شرایط و اتفاقاتی که میافتد و دغدغههای ذهنی، روانی و اجتماعی من است که این تمها انتخاب میشوند. من اصلاً از قبل نمیدانم چه میخواهم بسازم و هیچ برنامهای ندارم. میآید و وقتی اتفاق میافتد، میبینیم زنان شده است.
هرچند به هیچ عنوان نمیتوانیم نادیده بگیریم حضور زن ایرانی را در عرصهی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران و مشکلاتی که بههرحال دارند. آنها هم مضاعف هستند و البته زن بودن، به نظر من، در سینما خیلی جذاب است. شاید اینها هم در ناخودآگاه من هستند. ولی من با خودآگاهم نرفتم، با حسام آمدم و انتخاب کردم.
از این صحبت میکنید که زن بودن در سینما خیلی جذاب است. ولی ما یک جامعهی مردسالار داریم. شما به عنوان یک فیلمساز و تهیهکننده چقدر این قضیه را حس کردید؟ چقدر تفاوت با بقیهی همکارانتان که مرد هستند، احساس کردید ؟ آیا این موضوع تاکنون توانسته مانعی برای کاری که میخواهید در سینما انجام بدهید، بشود؟
شغل من تهیه کنندگی است و تهیهکنندگی در اکثر نقاط دنیا، کاری مردانه است. من این حس را نکردم. شاید خیلی جنگیدم. پروسهای که من کارگردان و تهیه کننده بشوم، ۳۰ سال طول کشید. خیلیها دو ساله میآیند و تهیهکننده و کارگردان میشوند و کم نداریم در ایران. هر مدیرکلی هم که به وزارت ارشاد میآید، ۴۰-۵۰ تا تهیهکننده و کارگردان به جمعی که وجود دارد، اضافه میشود. ۳۰ سال هم زمان کمی نیست. جنگیدن دارد، مشکلات خاص خود را دارد. ولی الان در شرایط حاضر، من تازه برتری هم حس میکنم به عنوان زن و همیشه کارم را پیش بردهام که سختی خود را داشته است.
من فکر میکنم جنسیت در این حیطه، در ایران، زیاد مهم نیست. آن تفکر است که مهم است و دردسرساز است. یعنی تهیهکنندهی مستقل با تهیهکنندهی دولتی، دو وجهه کاملاً متضاد هستند با هم و آن بخش مستقل است که دارد آزار میبیند؛ او میتواند زن باشد، میتواند مرد باشد.
در بارهی وضعیت سینما و خصوصا شرایط تهیهکنندگی صحبت کنیم. شرایط در این سالها چگونه تغییر کرده است؟ آیا بیشتر دولتیها دارند در سینما سرمایهگذاری میکنند یا بخش خصوصی مستقلی توانسته در سینمای ایران پا بگیرد و بتواند یک فیلم را حمایت کند و به مرحلهی تولید برساند؟
خیلی متاسفم؛ میتوانم بگویم درصد حضور سینمای مستقل در حال حاضر در ایران، شاید بین سه تا پنجدرصد است. تیتراژهای جشنوارهی پارسال را که میدیدید، همه دولتی بودند. شاید یک یا دو درصد فیلمها مستقل بودند. خُب این خیلی دردناک است.
بههرحال حضور پررنگ دولت در عرصهی سینما، در بخش تهیهی فیلمها و حضورش در نگاه و دیدگاه کارگردان و انتخاب کارها، بسیار بسیار زیاد شده است و این بهنظر من، به سینما آسیب میزند. چون آن بخش سینمای اجتماعی ما که همیشه جذاب و پربیننده بوده، تقریباً حذف شده و دیگر وجود ندارد.
در سال ۲۰۰۵ (یک سال پس از تشکیل دولت اول محمود احمدینژاد) مصاحبهای با دویچهوله داشتید که از شما در ارتباط با مقایسهی شرایط کار سینماگران در دولت آقای خاتمی و دولت آقای احمدینژاد پرسیده شده بود. شما معتقد بودید شرایط تغییر چندانی نکرده. در حال حاضر فکر میکنید شرایط در سینمای ایران، نسبت به یک سال یا دو سال پیش و یا زمانی که «دولت اصلاحات» روی کار بود، همچنان تغییر آنچنانی نکرده است؟
چرا؛ الان میتوانم بگویم که خیلی تغییر کرده است. الان ارتباط مردم با سینما خیلی ضعیف است و اصلاً به سینما نمیروند. سینما دارد از سبد خانواده حذف میشود. آنهم بهخاطر نوع فیلمهایی است که وجود دارد. مردم گول نمیخورند. من در مصاحبههایام هم گفتهام؛ الان ما تقریباً تعطیلایم، کاری نداریم. این آخرین تولید من بوده است که آن هم متعلق به سه سال پیش است. در حال حاضر کاری نداریم، توی دفترهایمان نشستهایم، قهوه و چایی میخوریم، به امید آینده.
در حال حاضر تمام فیلمهای ما دولتی است، با نگاه دولتی و با بخش تهیه و بودجهی دولتی است. این حالت سینمای شوروی و آن سالها را یادآوری میکند که بهنظر من، قابل دوام نیست و سینمای مستقل باید کنارهگیری کند و نظارهگر باشد تا ببینیم آینده چه میخواهد برایمان رقم بزند.
چه راهحلی وجود دارد برای اینکه سینمای مستقل بتواند نقش واقعی خود را ایفا کند؟ میدانیم که یکسری قوانین دست و پاگیر وجود دارند که سینمای مستقل را تهدید میکنند. اما بخشی از مشکلات تنها به قوانین مربوط نمیشود، برمیگردد به میزان سرمایهای که برای تهیهی یک فیلم گذاشته میشود…
ریسک سرمایهگذاری الان خیلی وحشتناک است. تهیهکنندهی مستقل که آدم پولداری نیست. دولت هم نیست و نمیتواند با دولت رقابت و برابری کند. دولت الان آمده، تمام اکرانهای خوب را گرفته است. مثلاً تلویزیون دارد مدام برای یک فیلم تبلیغ میکند یا برای فیلمی دولتی که هزینهی آن شش میلیارد تومان است، به اندازهی ۸۰میلیارد تومان تیزر پخش میکند که یک میلیارد بفروشد و بتواند در رقابت با فیلم "پوپک و مش ماشاالله" من که یک میلیارد فروخته، بگوید ۲۰۰هزار تومان بیشتر فروخته است. خُب من اصلاً با او قابل رقابت نیستم. من باید کنار بکشم. چون من را میخورد، من را له میکند.
به همین خاطر، چه از لحاظ بخش اقتصادیاش که ما اصلاً آن توان مالی را نداریم، چه از لحاظ نگاه فیلمسازی که باز با این باید و نبایدها نمیدانیم چه باید بکنیم و مجموعهی شرایطی که دارد برایمان رقم میخورد، بهترین کار این است که فعلاً یک گوشه نظارهگر باشیم. هرچند ما در این ۳۰ سال هم در سینمای ایران تجربهها و دورانهای مختلفی داشتهایم، همیشه در روی یک پاشنه نمیچرخد.
حکومت برخی سینماگران را به "سیاهنمایی" متهم میکند و معتقد است، آنچه را که بازهم به گفتهی آنها "واقعیت ندارد"، منتشر و تولید میکنند. سینمای مستقلی هم وجود دارد که سینمای جشنوارهای نیست و میخواهد محصولاتی را تولید کند که برای خود مردم است…
بدنهی سینما است…
چطور این سینما میتواند به حیات خود ادامه بدهد؟ آیا فقط باید نظارهگر باشد و امیدوار به آینده؟
در این سئوال شما چند بحث هست؛ اولاً من اصلاً نمیدانم سیاهنمایی یعنی چه؟ مسئلهی من این است که چطور دولت ایران فیلمی را که علیه امریکا، علیه فرانسه باشد، علیه هرچه باشد – من به این کاری ندارم - میآورد توی بوق میکند و به من نشان میدهد. من به این هم کاری ندارم.
اما تفکر انسانها، دغدغههای اجتماعی یک فیلمساز برای من مهم است. فیلمسازی که اگر جریانساز نباشد، اگر اینها مسائلاش نباشند، اگر ناهنجاریهای اجتماعی دغدغههایش نباشند و خنثی باشد، به نظر من، فیلمساز نیست. اصلاً هنرمند نیست. هنرمند کسی است که جریانسازی میکند.
وقتی من در مملکتام میبینم که اعتیاد و بیکاری سیر صعودی دارند، دغدغهی من میشود. اگر قرار است دغدغهی من نباشد، اگر قرار است دغدغهی ۷۰ میلیون آدم نباشد، با کشوری طرف خواهیم شد، با مردمی طرف خواهیم شد که هیچ انگیزهای برای ساختن کشورشان ندارند و این سم مهلک است. این تسری پیدا کرده، حال در بخش هنر بیشتر و باید و نبایدها. من با باید و نبایدها فیلم نمیسازم.
من فیلم خودم را ساختهام. همیشه فیلم خودم را ساختهام. حتی اگر تهیه کردهام فیلم خودم را و پای آن میایستم و دفاع میکنم. ولی زمانی که ببینم این باید و نبایدها آنقدر زیاد است و من نمیفهمم، خُب نمیسازم، کار نمیکنم و بههرحال…
حکم جعفر پناهی صادر شده است؛ شش سال زندان و بیست سال ممنوعالکار و ممنوعالمصاحبه و ممنوعالخروج. پناهی میگوید: «این حکم علیه من نیست، علیه سینماست». شما چه برداشتی نسبت به صدور این حکم دارید؟
من خیلی متأسف شدم! واقعاً متأسف شدم، یعنی واقعاً گریه کردم. یک فیلمساز، حال هر نگاهی که میتواند داشته باشد، عزت و غرور و تفکر یک جامعه است. پایهها و ستون یک جامعه، یک کشور است. آنقدر برای من دردناک بود که عکسالعملهایام نمیدانم چه بود… ولی چرا؟ برای چی؟
و من از وزارت ارشاد انتظار داشتم که حتماً باید علیه این حکم موضعگیری کند. اگر چنانچه ما را دوست دارد، اگر دغدغهی سینما را دارد، اینجا معلوم میشود. اگر دغدغهی اهالی سینما را دارد، ما اصلاً منفک نیستیم. ما یک خانوادهایم. همهی ما یک خانوادهایم، خیلی هم کم هستیم.
وزارت ارشاد باید اعلام کند، نمیتواند همیشه… مطالبه دوطرفه است. وزارت ارشاد مدام به ما امر و نهی کند، عین بچههای کودکستانی که چه بسازیم و چه نسازیم. همهاش در حال حکم دادن هستند. کی قرار است از ما دفاع کند؟ یا اشتباه کردیم یا درست رفتار کردیم؛ هرکدام، فرقی نمیکند. ولی ما چه کسی را داریم؟ قرار نیست یک سری حس بیپناهی و ناامنی داشته باشیم. این دست و بال ما را میبندد و این به ضرر فرهنگ یک جامعه است و این به ضرر مردم یک جامعه است و این به ضرر کل مملکت ایران است.
من لیستی از فیلمهایی که تهیه کردهاید دارم: "شبیخون"، "زندان زنان"، "لالایی"، "صداها"، "چیزهایی هست که نمیدانی"، "پوپک و مشماشاالله"، "دختری با کفشهای کتانی". الان بهطور مشخص روی فیلم "لالایی" کار میکنید که به علت کمبود بودجه ناتمام مانده است. در مصاحبهای گفتید که بنیاد فارابی هم حمایت نکرده است…
هیچکس؛ هیچکس حمایت نکرده است.
تم این فیلم چیست؟
این لالاییهای ایران بزرگ است. لالاییهای ایران بزرگ، پیام صلح و عشق و دوستی زنان ایران زمین و کودکان ایران زمین به تمام دنیا است. این فیلم موسیقی است، شعر است، لالایی است، زنانگی است. مجموعهی اینها است.
دغدغهی این فیلم از جایی رسید که شما هر رادیو و تلویزیون را که روشن کنید، گوینده خیلی راحت، در حالی که حتی لبخند به لب دارد، میگوید: ۵۰ نفر در اینجا در یک حملهی انتحاری مردند، ۲۰ نفر در بنگلادش مردند، در عراق این اتفاق افتاد، در چاهبهار بمبگذاری شد و… لحنها یک مونوتون است با یک لبخند؛ و این فاجعه است برای جامعهی بشری. کشتن آدمها، بهخصوص در منطقهی ما، یک چیز کاملاً عادی شده است. بعضی وقتها ۱۰۰ نفر دارد در این منطقه کشته میشود، با شکلهای مختلف، و خیلی عادی شده است.
بحثام در این فیلم با این لالایی این بود که اگر لالایی باشد، اگر زنانگی باشد، اگر شعر باشد، اگر موسیقی باشد، انتحاری وجود ندارد، کشتاری وجود ندارد و خونریزیای وجود ندارد و ما به عنوان بشر، حق نداریم این خبرها را اینقدر راحت بگوییم. این در قصهی فیلم مستتر است و قصهی یک زن کارگردان است که تلاش میکند لالایی را بسازد ولی آخرش با یک انتحاری نابود میشود. ولی مهم این است که آنهایی که مردهاند، نمردهاند. آنها زندههایی هستند که با لالایی به آرامش رسیدهاند.
فیلم چنین تمی دارد، ولی به هر دری زدم، نشده تا حالا. چون فکر میکنم کسی شاید زیاد دوست ندارد پیام صلح و عشق و دوستی ایران بزرگ ساخته شود.
قدم بعد؟ آیا فیلم دیگری را در نظر دارید؟
نه… فعلاً نه.
این بهخاطر خستگی از کار است یا شرایط؟ یا دلیل دیگری دارد؟
خستگی از کار نداریم. ما همهاش بیکار بودهایم. صبح به دفترمان میرویم، چایی میخوریم و کاسهی چهکنم را دستمان میگیریم تا شب، افسرده برمیگردیم به خانهمان میرویم و دوباره صبح میشود. من آدمی هستم که همهاش باید کار کنم. نمیتوانم بیکار باشم. شرایط را طوری میبینم که دیگر نمیشود فیلم ساخت.
نمیدانم این شرایط تا کی ادامه دارد، ولی امیدوارم. امیدوارم که شرایطی ایجاد شود که نه من، رخشان بنیاعتماد، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، جعفر پناهی و… بتوانند فیلم بسازند. اینها اساتید من هستند، اینها بزرگان من هستند. وقتی اینها نتوانند فیلم بسازند، من که اصلاً نمیتوانم بسازم.
این فاصلهای که هست، مشکلاتی که وجود دارد، چه ریشهای دارد؟ این همه کارگردانی که نمیتوانند فیلم بسازند - کیارستمی به ژاپن و یا فرانسه میرود فیلم میسازد، جعفر پناهی نمیتواند فیلم بسازد، شما از خستگی و نساختن فیلم میگویید، ریشهی این فاصله کجاست؟
ریشه در برخوردها است. ریشه در شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران است. گسترهی این ریشه خیلی زیاد است و تمام این شرایط، افسردگی و بیتفاوتی و خستگی برای تو میآورد. هیچ انرژیای نمیگیری. هیچکس نیست به تو انرژی بدهد. هیچکس نیست از تو مراقبت کند، هیچکس نیست نگرانات باشد. هیچکس نیست نگران این مملکت باشد، تو که شخصی، تو یک کارگردانی… خُب همهی اینها هست و بعد هم حس درونی خودت است.
خبرها خوب نیست، خبرها بد است، نشاط نیست، هیچی نیست، انگیزه نیست. دغدغههایات دارند کمرنگ میشوند، یک امیدواری فقط داری که آن تهها کورسو دارد. امیدواری این کورسو پررنگ بشود که بتوانی کار کنی. چون ماها بههرحال آدمهای حسیای هستیم، آدمهای دودوتا چهارتایی نیستیم. اصلاً سینمای این مملکت، سینمایی است که از حسهای درونی آدمها میآید. بههرحال بخش سینمای مستقل، از حسهای درونیاش است که فیلم میسازد.
یکبار یکی از مسئولین سینمایی حرف خوبی زد؛ گفتم: این همه بودجه، مگر ما بلد نیستیم، حداقل در تهیه و تولید که من درجه یک بودم. گفتند: «هروقت توانستید تفکر من را بسازید، آن وقت میتوانید بیایید فیلم بسازید». خُب ما تفکر کسی را نمیسازیم، ما تفکر خودمان را میسازیم.
با توجه به همین تفکر، ولی سینماگرانی هستند که دارند کار میکنند، از بودجهی دولتی و توسط دولت حمایت میشوند. آیندهی این سینما چه میشود؟
هیچ! این سینما آیندهای ندارد.
مهدی محسنی
تحریریه: فرهاد پایار