هفتادمین سالگرد پیمان هیتلر ـ استالین
۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبهاین پیمان در ۲۴ اوت ۱۹۳۹ میان یوآخیم فون ریبنتروپ، وزیر امور خارجهی آلمان نازی و ویاچسلاو مولوتوف، کمیسر خلق برای امور خارجهی اتحاد شوروی و با حضور ژوزف استالین رهبر این کشور و گراف فون شولنبورگ، سفیر آلمان در مسکو به امضا رسید. ولی این پیمان، تاریخ ۲۳ اوت ۱۹۳۹ یعنی روز آغاز مذاکرات میان طرفین را بر پیشانی دارد. این پیمان را نخستین گام عملی در جادهی مرگبارجنگ جهانی دوم ارزیابی میکنند که در پایان نزدیک به ۵۵ میلیون قربانی برجای گذاشت.
پیشینهی امر
آدولف هیتلر در کتاب معروف خود «نبرد من» که در سال ۱۹۲۵ منتشر شد، مهمترین هدف سیاست خارجی خود را در صورت کسب قدرت، به چنگ آوردن «فضای حیاتی» تازه برای ملت آلمان ذکر کرده بود. منظور او نه تنها بازپس گرفتن سرزمینهایی بود که پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و تحمیل «قرارداد ورسای» به این کشور، از این سرزمین جدا شده بود، بلکه اساسا لشگرکشی به شرق اروپا و انضمام سرزمینهای وسیعی از آن خطه به خاک آلمان برای گسترش امپراتوری (رایش) سوم و دستیابی به «فضای حیاتی» موعود بود. همهی تلاشهای هیتلر برای ساختن یک ماشین جنگی عظیم و فراهم آوردن ارتشی کوبنده به نام «ورماخت»، در خدمت چنین هدفی بود.
هیتلر در همان کتاب، حمله به روسیه را اجتنابناپذیر، جنگی میان جهانبینیها علیه «بلشویسم»، جنگی نژادی علیه «یهودیت» و جنگی کشورگشایانه برای دستیابی به «فضای حیاتی تازه» برای «نژاد برتر» و نیز «ژرمانیزه» کردن بیگذشت «نژاد پست اسلاو» نامیده بود. اتحاد شوروی به عنوان کشوری کمونیستی، در اندیشهی هیتلر، دشمن شمارهی یک به شمار میآمد.
اولین گام عملی این سیاست خارجی پرخاشجویانه و تجاوزگرانه، زیرپا گذاشتن "پیمان مونیخ" با بریتانیا و اشغال چکسلواکی در تاریخ ۱۵ مارس ۱۹۳۹ بود. این اقدام آغاز نفوذ نظامی آلمان به شرق اروپا بود. لهستان بهرغم داشتن پیمان عدم تجاوز با آلمان که به سال ۱۹۳۴ بازمی گشت، طعمهی بعدی محسوب میشد. این کشور بهرغم فشارهای فزایندهی آلمان، پیشنهاد هیتلر را برای لشگرکشی مشترک جهت اشغال اوکراین نپذیرفت. صدور ضمانتنامهی بریتانیا و فرانسه برای دفاع از استقلال لهستان در تاریخ ۳۱ مارس ۱۹۳۹، هشداری به هیتلر بود که این دو قدرت، حملهی نظامی به خاک لهستان را تجاوزی به منافع خود ارزیابی خواهند کرد.
بریتانیا با توجه به اشغال چکسلواکی توسط ارتش نازی، به این بصیرت رسیده بود که بدون همکاری با اتحاد شوروی، جبههی نیرومندی علیه هیتلر در اروپا ممکن نیست. از سوی دیگر اتحاد شوروی نیز که هنوز از نظر نظامی خود را آمادهی جنگ نمیدید، در پی متحدی بود تا خطر حملهی نظامی آلمان به خاک خود را کاهش دهد.
بر این پایه، اتحاد شوروی ابتکار عمل را به دست گرفت و در ۱۸ آوریل ۱۹۳۹ به بریتانیا پیشنهاد اتحاد و عقد پیمان پشتیبانی متقابل داد. ولی چمبرلین، نخست وزیر بریتانیا، اساسا نسبت به اتحاد شوروی بیاعتماد بود و افزون بر آن، نیروی مقاومت و ضربت ارتش سرخ را ناچیز ارزیابی میکرد و باور نداشت که در صورت بروز جنگ، اتحاد شوروی بتواند به تعهدات نظامی خود عمل کند.
مذاکرات میان بریتانیا، فرانسه و اتحاد شوروی در راستای ایجاد اتحادی علیه آلمان به کندی پیش میرفت. شوروی برای نشان دادن قدرت نظامی خود اعلام کرد که حاضر است با یک میلیون سرباز، ۵۰۰۰ ارابهی توپ سنگین، ۹۵۰۰ تانک و ۵۵۰۰ جنگندهی هوایی و بمبافکن، از مرزهای غربی لهستان محافظت کند، مشروط بر آنکه دولت این کشور اجازهی ورود نیروهای شوروی به خاک خود را بدهد. ولی ورشو که از نظر تاریخی به شوروی به همان اندازهی آلمان بدبین بود، چنین اجازهای را نمیداد. در تاریخ ۲۱ اوت ۱۹۳۹ مذاکرات سهجانبه بینتیجه ماند و به تعویق افتاد.
پیمان اقتصادی دوجانبه راهگشای جنگ
اتحاد شوروی به موازات آن، مذاکراتی را نیر با آلمان پیش میبرد که آن هم چندان پرثمر نبود. در همین ایام برکناری لیتوینوف، وزیر خارجهی شوروی و تفویض مسئولیت امور خارجه به مولوتوف، راه همکاری میان آلمان و اتحادشوروی را هموارتر ساخت. لیتوینوف مخالف نزدیکی به آلمان بود، ولی مولوتوف خواهان نزدیکی به این کشور به قیمت تقسیم لهستان بود.
اواسط ژوئن ۱۹۳۹ سفیر شوروی در برلین اعلام کرده بود که اگر آلمان تضمین کند که به اتحاد شوروی حمله نمیکند یا با این کشور یک پیمان عدم تجاوز امضا کند، اتحاد شوروی از نزدیکی به بریتانیا خودداری خواهد کرد.
پس از این اظهارات، مذاکرات میان آلمان و شوروی منظمتر شد. این مذاکرات نخست در سطوح اقتصادی جریان داشت. در تاریخ ۱۹ اوت ۱۹۳۹ دو کشور قراردادی اقتصادی امضا کردند که بر پایهی آن آلمان یک وام ۲۰۰ میلیون مارکی (در عرض هفت سال) به اتحاد شوروی میداد و متقابلا مواد خام به ارزش ۱۸۰ میلیون مارک (در عرض دو سال) از این کشور دریافت میکرد.
امروزه بسیاری از مورخان معتقدند که این پیمان اقتصادی با مسکو، آغاز جنگ را برای هیتلر ممکن ساخت. بدون تامین سوخت و مواد خام و غذایی از شوروی، دست زدن به جنگ بدون اندیشیدن به پیامدهای آن و از جمله محاصرهی دریایی توسط بریتانیا، برای آلمان ممکن نبود. چرا که درست همین عامل در جنگ جهانی اول باعث شکست آلمان شده بود.
در تاریخ ۱۷ اوت ۱۹۳۹، سفیر آلمان در مسکو به مولوتوف اطلاع داد که آلمان حاضر است با اتحاد شوروی یک پیمان عدم تجاوز امضا کند. در این پیام همچنین از صورتجلسهای الحاقی برای این پیمان صحبت به میان آمده بود که میبایست مناطق تحت نفوذ دو کشور را تنظیم کند.
در تاریخ ۲۱ اوت، سفیر آلمان در مسکو، یک پیام فوری از هیتلر برای استالین را تسلیم مولوتوف کرد. در این پیام آمده بود که ریبنتروپ به مسکو سفر خواهد کرد تا پیمان عدم تجاوز را امضا کند. استالین در مسکو از ریبنتروپ به گرمی استقبال کرد و پیمان عدم تجاوز میان دو کشور در تاریخ ۲۴ اوت ۱۹۳۹ به امضا رسید.
مضمون پیمان عدم تجاوز
این پیمان دارای هفت بند است و در مهمترین آنها تصریح شده که آلمان و اتحاد شوروی متقابلا به یکدیگر حمله نخواهند کرد و در صورت بروز جنگ میان یکی از این دو کشور با کشور ثالث، بیطرف خواهند ماند. همچنین دو کشور متعهد شده بودند که از پیمانهای نظامی علیه یکدیگر پشتیبانی نخواهند کرد.
ولی موضوع به همین جا پایان نمییافت. این پیمان دارای یک «صورتجلسهی الحاقی فوق سری» نیز بود که شرق اروپا را در صورت «تغییر جغرافیای سیاسی» این منطقه، به مناطق تحت نفوذ آلمان و اتحاد شوروی تقسیم میکرد.
در صورتجلسهی الحاقی تصریح شده بود که:
ـ کشورهای بالتیک و نیز فنلاند جزو مناطق تحت نفوذ شوروی خواهند بود و لیتوانی جزو مناطق تحت نفوذ آلمان.
ـ لهستان در امتداد رودخانههای نارو و وایکسل تقسیم میشود. چنانچه امضاکنندگان پیمان در آینده تشخیص دهند که خواهان یک دولت مستقل لهستانی هستند، مرزهای آن را سپس تعیین خواهند کرد.
ـ اتحاد شوروی علاقهی خود را به منضمکردن بسارابین (مولداوی و اوکراین کنونی) اعلام میکند و دولت آلمان اعلام میکند که به این منطقه کاملا بیعلاقه است.
ـ هر دو امضاکنندهی پیمان عدم تجاوز، با صورتجلسهی الحاقی چون سندی فوق سری رفتار خواهند کرد.
گفتنی است که اتحاد شوروی به عنوان کشوری که در سیاست خارجی، خود را همواره صلحدوست و طرفدار استقلال کشورهای دیگر نشان میداد، تا سالهای پایانی حیات خود همواره وجود صورتجلسهی الحاقی با آلمان نازی را انکار میکرد. در سال ۱۹۸۹ میخاییل گورباچف، رهبر اصلاحطلب این کشور، کمیسیونی را تحت مدیریت آلکساندر یاکولوف، یکی از افراد مورد اعتماد خود، مسئول بررسی این موضوع کرد. کمیسیون مربوطه پس از بررسی، اسناد مربوط به این پیمان را منتشر کرد. در تاریخ ۲۴ دسامبر ۱۹۸۹ کنگرهی نمایندگان خلق شوروی، پس از پنجاه سال پیمان عدم تجاوز آلمان ـ شوروی را بیاعتبار و ملغی اعلام کرد.
اهداف دو کشور برای انعقاد پیمان عدم تجاوز
آلمان با امضای پیمان عدم تجاوز با اتحاد شوروی، توانست یکی از رقیبان اصلی خود را برای مدتی کوتاه به موضع بیطرفی بکشاند. افزون بر آن، همکاریهای اقتصادی با اتحاد شوروی، خیال هیتلر را از سوخت و مواد خام برای تامین مایحتاج جنگ راحت کرد.
پیمان عدم تجاوز همچنین به هیتلر امکان داد که سیاست اشغال غرب لهستان را بیدغدغه دنبال کند. خود این اقدام، گام نخست در راستای هجوم نظامی به اتحاد شوروی برای نابودی یکی از خطرناکترین ایدئولوژیهای رقیب و تحقق ایدهی «فضای حیاتی» بود. خطای محاسباتی هیتلر این بود که گمان نمیکرد حمله به لهستان، با چنین واکنش سختی از سوی بریتانیا و فرانسه روبرو شود.
پس از آغاز جنگ در جبهههای غرب، گشودن جبههی شرق از طریق حمله به اتحاد شوروی، دومین خطای سنگین هیتلر بود. ارتش آلمان پس از پیروزیهای برقآسای اولیه، وارد جنگی فرسایشی در سرزمینی پهناور شد که فرجام آن برای این کشور فاجعهبار بود.
پیمان عدم تجاوز برای اتحاد شوروی فرصتی ایجاد کرد تا ماشین جنگی خود را آمادهتر کند. این پیمان همچنین دورنمای بازپس گرفتن سرزمینهایی چون فنلاند، کشورهای بالتیک، اوکراین، مولداوی و لهستان شرقی را در مقابل رهبر کرملین گشود، سرزمینهایی که زمانی جزو امپراتوری تزارها بودند و در نتیجهی جنگ جهانی اول از دست رفته بودند.
پس از اشغال غرب لهستان توسط ارتش آلمان، نیروهای ارتش سرخ شوروی بیدرنگ مناطق شرقی این کشور را اشغال کردند. استالین این اقدام را «کمک به برادران اسلاو» در لهستان وانمود میکرد. ولی در ظرف چند هفته در این مناطق انتخابات نمایشی برگزار شد و «جمهوریهای سوسیالیستی» روسیهی سفید و اوکراین سربرآوردند و به خاک اتحادشوروی منضم شدند.
اتحاد شوروی همچنین به بهانهی «تهدید فنلاند» در پی تحمیل قرارداد ستمگرانهای به این کشور بود. مقاومت دولت فنلاند در برابر این قرارداد، به «جنگ زمستانی» میان دو کشور در نوامبر ۱۹۳۹ انجامید که در نتیجه مناطقی از خاک فنلاند به اتحاد شوروی واگذار شد. اتحاد شوروی به دلیل سیاست خارجی تجاوزگرانهی خود علیه فنلاند، از اتحاد ملل (سلف سازمان ملل متحد) اخراج شد.
اتحاد شوروی همچنین در ژوئن ۱۹۴۰ بخشهایی از رومانی را جدا و به خاک «جمهوری سوسیالیستی اوکراین» منضم کرد. پیش از آن کشورهای لیتوانی، استونی و لتونی توسط شوروی اشغال شدند و در آنها «جمهوریهای سوسیالیستی» برقرار شد. ولی این همهی ماجرا نبود. شمار زیادی از نخبگان فکری و فرهنگی این کشورها به دستور استالین به اردوگاههای کاراجباری در جزایر گولاک فرستاده شدند و این سفری بیبازگشت بود.
در مجموع میتوان گفت که پیمان هیتلر ـ استالین، زمینهای فراهم کرد تا دو کشور آلمان و اتحاد شوروی، سیاست خارجی پرخاشجویانه و تجاوزگرانهی خود را تا آنجا که مقدور بود متحقق سازند. ولی این پیمان نتوانست مانع از آن شود که دو رقیب ایدئولوژیک وارد جنگی خونین با پیامدهایی مرگبار و خانمانسوز نشوند. زیادهخواهی بیمارگونه و جنون عظمتطلبانهی هیتلر، سرانجام دامنهی جنگ را به خاک همپیمان خود کشید.
کمونیستها و پیمان هیتلر ـ استالین
پیمان هیتلر ـ استالین بسیاری را غافلگیر کرد. در محافل ناسیونال سوسیالیستها و متحدان آلمان، از سوی نظریهپردازانی چون گوبلز، این پیمان خیلی زود به عنوان «شاهکار دیپلماسی پیشوا» جای خود را در میان اذهان زودباور و ایدئولوژیک گشود.
ولی بیتردید تاثیر این پیمان بر روشنفکران چپ و کمونیستها چونان شوکی فلجکننده بود. این چرخشی ناگهانی در سیاست خارجی اتحاد شوروی بود که تا آن زمان آلمان نازی را دشمن شمارهی یک کمونیستها قلمداد کرده بود. کمونیستها نمیتوانستند بفهمند که آدولف هیتلر چگونه یکشبه به متحد «رفیق استالین» تبدیل شده است.
به دستور استالین، انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) ناچار بود خط مشی خود را تغییر دهد. دیگر از خطر جنگ فاشیستها علیه «دژ پرولتاریای جهانی» سخنی در میان نبود. هنگامی که در پی اشغال لهستان غربی توسط ارتش آلمان، بریتانیا و فرانسه در سپتامبر ۱۹۳۹ به هیتلر اعلام جنگ دادند، مولوتوف در ۳۱ اکتبر همان سال، گناه اصلی جنگ را به گردن این دو کشور و نه هیتلر انداخت. در اسناد رسمی کمینترن نوشته شد که این «جنگی امپریالیستی» است که مسئول آن بریتانیا و فرانسه هستند. این تغییر خط مشی به ناخرسندی در میان کمونیستهای اروپای غربی انجامید. انتقادها گسترش یافت و شمار زیادی صفوف احزاب کمونیست را ترک کردند.
کمونیستها جهتگیری خود را یکسره از دست داده بودند. اگر آنان حتا پیمان هیتلر ـ استالین را در آغاز به عنوان «ضرورتی تاریخی» برای جلوگیری از بروز جنگ علیه «میهن سوسیالیستی کارگران» توجیه میکردند، ولی در دفاع از تجاوزگریها و مطامع کشورگشایانهی اتحادشوروی علیه کشورهای کوچک و بیدفاع شرق اروپا، هیچ استدلالی نمیتوانستند ارائه دهند.
برای نمونه، در فرانسه به خاطر این پیمان، حزب کمونیست چنان زیر فشار قرار گرفت که سرانجام در سپتامبر ۱۹۳۹ غیرقانونی اعلام شد. در محیطهای کارگری و کارخانهها، کارگران کمونیست را به چشم متحدان هیتلر مینگریستند. بسیاری از کارگران کمونیست را از صنایع حساس و بویژه صنایع نظامی اخراج کردند، چون میپنداشتند که آنان ممکن است به خرابکاری دست بزنند.
تنها عملیات «بارباروسا» و حملهی پیمانشکنانهی آلمان نازی به اتحاد شوروی در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ توانست چونان «موهبتی آسمانی» به این دورهی سیاه سردرگمی کمونیستها پایان دهد. کمینترن که از سوی استالین به ابزاری در خدمت انقیاد احزاب کمونیست تبدیل شده و در دفاع از پیمان هیتلر ـ استالین تتمهی حیثیت و اعتبار خود را از دست داده بود، سرانجام در ۱۵ مارس ۱۹۴۳ برای خوشایند کشورهای غربی ائتلاف ضدهیتلری، به دستور رهبر کرملین منحل شد.
پیمان هیتلر ـ استالین، همزمان اسطورهی ضدفاشیست بودن کمونیسم را درهم شکست. گفتنی است که استالین از نیمههای دههی سی عملا همکاری با آلمان نازی را به عنوان گزینهای در نظر داشت. به همین دلیل نسبت به سیاست سرکوب خونین کمونیستهای آلمان توسط رژیم نازی واکنش چندانی نشان نمیداد. استالین همچنین با علم کردن نظریهی «سوسیال فاشیسم»، درست در زمان اوج ناسیونالسوسیالیسم و قدرتیابی هیتلر، عملا نوک پیکان حملهی تبلیغاتی خود را متوجه سوسیالدمکراسی اروپا کرد و انترناسیونال کمونیستی را نیز به دنبال این سیاست ویرانگر خود کشید.
افزون بر آن، نمونههای تاریخی دردناکی در دست است که پس از امضای پیمان عدم تجاوز، به دستور استالین و برای خوشایند هیتلر، شماری از کمونیستهای آلمانی پناهنده به اتحادشوروی را به پلیس مخفی رژیم نازی (گشتاپو) تحویل دادند. همچنین شمار زیادی از کمونیستهای کشورهای گوناگون که در آن سالها در شوروی زندگی میکردند و از استقلال رای نسبی برخوردار بودند، در «پاکسازی»های استالینی جان خود را از دست دادند.
پیمان هیتلر ـ استالین، تنها نتیجهی اتحاد موقت دو ایدئولوژی رقیب نبود، بلکه همچنین بر پایهی وجوه اشتراک میان منافع دو نظام توتالیتر شکل گرفت. این نظامها با چنین پیمانی، اروپای شرقی را به مناطق تحت نفوذ خود تقسیم کردند. این پیمان محصول دیپلماسی بیمارگونهی دو دیکتاتور و دو «رهبر» تام گرا بود.
نویسنده: بهرام محیی
تحریریه: کیواندخت قهاری