همپیمانی ایران و سوریه: سابقه، اهداف و افق آینده
۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبهدر اواخر دهه هفتاد میلادی دو حادثه تغییری ژرف در نقشه ائتلافهای منطقهای و رویکرد کشورهای خاورمیانه ایجاد کرد. نخستین اتفاق، شکست جبهه مشترک عربی در جنگ با اسراییل و خروج مصر از این جبهه بود و دومین رخداد، انقلاب اسلامی در ایران و سقوط شاه به عنوان متحد اصلی آمریکا و اسراییل در منطقه.
در سال ۱۹۷۴ مصر و سوریه با تشکیل جبههای متحد، جنگی را علیه اسراییل به راه انداختند که هر چند دستاوردهایی برای آنها داشت، اما منشأ تحولات بسیاری در آینده نزدیک بود. در این جنگ، مصر موفق شد کنترل صحرای سینا و ساحل کانال سوئز را از اسراییل باز پس گرفته و در سوریه نیز ارتش اسراییل از بخشی از بلندیهای جولان و همچنین روستای مرزی قنیطره عقبنشینی کرد.
این جنگ که به «جنگ اکتبر» یا «جنگ یوم کیپور» معروف است، منجر به انعقاد پیمان ترک مخاصمه میان سوریه و مصر با اسراییل شد. با این حال انور سادات رییسجمهور مصر در سال ۱۹۷۸ در اقدامی غیرمنتظره به قدس سفر کرد و پس از آن علیرغم مخالفت سوریه، پیمان صلح کمپ دیوید میان قاهره و تلآویو به امضا رسید. با امضای پیمان کمپ دیوید، مصر رسما از جبهه کشورهای عربی در حال جنگ با اسراییل خارج شد.
ایران و سوریه پس از انقلاب
اندکی بعد، ایران شاهد انقلابی بود که سیاستهای خارجی آن را به شکل کلی زیر و رو کرد. رهبران جمهوری اسلامی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، روابط تهران و تلآویو را قطع کردند و مصر را نیز به خاطر امضای پیمان کمپ دیوید و آنچه که «خیانت به آرمان ملت فلسطین» میخواندند، مشمول این قطع رابطه قرار دادند.
این رخداد، پایههای ارتباط ایران و سوریه را در دهههای بعد تقویت کرد. اختلافات زیادی که میان دو حزب بعث حاکم بر عراق و سوریه وجود داشت، با شروع جنگ عراق و ایران در سال ۱۹۸۰ باعث استحکام بیشتر ارتباط و همپیمانی استراتژیک میان ایران و سوریه شد. رهبران سوریه که متحد استراتژیک خود، مصر را از دست داده و از دخالتهای حزب بعث عراق در امور داخلی خود به تنگ آمده بودند، در این جنگ از ایران در برابر عراق حمایت کردند.
سوریه بلافاصله به تنها متحد عربی ایران در منطقه تبدیل شد و این در شرایطی بود که تمامی کشورهای عربی با حداکثر توان خود به حمایت از عراق پرداخته بودند. سیاست «صدور انقلاب اسلامی»که از سوی رهبران تازهکار و بیتجربه ایرانی پیگیری میشد، باعث شد تا کشورهای عربی با اکثریت سنی مذهب، از نفوذ ایران و قدرت گرفتن شیعیان در کشورهای خود و همچنین دخالتهای روزافزون ایران دچار هراس شده و عراق را به عنوان سد و مانع اساسی در مقابل بلندپروازیهای ایران مورد حمایت قرار دهند.
سوریه اما در این بین، بر عکس ایران به موضوع از منظر ایدئولوژیک نگاه نکرده و به دنبال افزایش قدرت منطقهای خود بود. نقش آمریکا و اسراییل نیز در شکل گرفتن این همپیمانی استراتژیک، بدون شک مهم بود.
در یک طرف، ایران هدف شدیدترین فشارهای غرب قرار داشت که پس از گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی در تهران، شدت گرفته بود. در سوی دیگر، سوریه نیز برای الگوبرداری از مصر و امضای پیمان صلح با اسراییل در فشاری همهجانبه قرار داشت و بدین ترتیب دو کشور عامل مشترکی قوی برای همپیمانی میان خود پیدا کردند.
از رقابت تا رفاقت در لبنان
در طول سالها روابط دو کشور، حوزههای جدیدی برای گسترش پیدا کرد و روز به روز عمیقتر شد. اگر چه در ابتدا میان تهران و دمشق بر سر امور مربوط به لبنان اختلافات زیادی وجود داشت، اما رفته رفته میان دو طرف یک تفاهم همهجانبه با رعایت منافع دو جانبه ایجاد شد.
جنگی که در دهه هشتاد میلادی میان دو حزب شیعی «امل» و «حزبالله» در لبنان شروع شد، به نوعی نبرد میان ایران و سوریه در خاک لبنان بود. جنبش امل به شکل سنتی وابسته به سوریه بود و حزبالله، تشکیلاتی بود که توسط ایران تاسیس شد. در عین حال، روابط سوریه با غرب، شکلی پراگماتیک و به دور از دگماندیشی رهبران ایران داشت. در زمانی که حزبالله سیاست ایران در گروگانگیری اتباع غربی را در لبنان دنبال میکرد، سوریه در توافقی با آمریکا نیروهای نظامی خود را وارد لبنان کرده و با محاصره بیروت به رهبران ایران پیام داد که هیچ فرد ایرانی حق ترک لبنان را ندارد؛ مگر تا زمانی که ایران به گروگانگیری در این کشور خاتمه دهد و در نهایت، این سوریه بود که تهران را مجبور به توقف این سیاست و سپس آزادی گروگانهای غربی در بیروت کرد.
مذاکرات نافرجام صلح میان سوریه و اسراییل که به میانجیگری ترکیه در سال ۲۰۰۸ جریان داشت، از دیگر نمونههایی بود که اختلاف دیدگاه و سیاست ایران و سوریه را نشان میداد، بطوریکه رهبران ایران با این مذاکرات به شدت مخالف بودند، اما این مخالفت تاثیری در تصمیم سوریه نداشت.
با این حال و علیرغم این اختلافات سیاسی، عوامل مشترک میان تهران و دمشق همواره بسیار بیشتر از نقاط اختلاف بود. سوریه که برای سالها در لبنان حضور نظامی و سیاسی داشت، عملا کنترل این کشور کوچک اما مهم منطقه را در اختیار داشت و ایران برای دسترسی به مرزهای اسراییل و حمایت از حزبالله لبنان، به همپیمانی با سوریه نیاز دارد.
بدین ترتیب سوریه تبدیل به پل ارتباطی ایران با مرزهای اسراییل شد. از این طریق دمشق علاوه بر سود مالی هنگفتی که کسب میکرد، از منظر استراتژیک نیز قدرتی روز افزون در خاورمیانه به دست آورد؛ زیرا پیمان ترک مخاصمه سوریه با اسراییل همواره و تاکنون پا برجا مانده، در حالیکه سیاست دشمنی سوریه با اسراییل تغییری نکرده است و در مقابل، دمشق از حزبالله لبنان و نفوذش در این کشور به عنوان اهرم فشاری علیه اسراییل در شرایط حساس استفاده میکند؛ اهرمی که کنترل سیاسیاش دست سوریه است و پشتوانه مالی و نظامیاش را از ایران دارد.
همپیمانی و منافع مشترک دمشق و تهران باعث شد که سوریه، با کاهش شدید نقش مصر در میان کشورهای عربی، به قدرتی منطقهای تبدیل شود. محور ایران و سوریه به زودی خود را در برابر افزایش قدرت عربستان به عنوان نیروی بازدارنده همپیمان غرب یافت.
ناتو، سنتو و سیتو
محوربندی در خاورمیانه، البته سابقهای طولانیتر دارد. در دهههای شصت و هفتاد میلادی و اوج جنگ سرد میان آمریکا و شوروی، پیمانهایی شکل گرفت که هدف آنها جلوگیری از نفوذ شوروی بود. در اروپا، پیمان ناتو تشکیل شد که دنباله خاورمیانهای آن در پیمان «سنتو» و سپس در شرق آسیا در پیمان «سیتو» تبلور یافت. اعضای این سه پیمان، حلقه محاصره قدرتمندی را پیرامون اتحاد شوروی تشکیل دادند تا مانع از در غلطیدن کشورهای بیشتری به منظومه متحدان شوروی شوند.
انقلاب اسلامی ایران و ده سال بعد، ازهمپاشی اتحاد شوروی، عملا این پیمانها را زیر و رو کرد. در این نقطه، آنچه بیشتر برای غرب اهمیت داشت، ایجاد کمربندی دور ایران و سوریه بود تا از نفوذ روزافزون آنها در منطقه بکاهد.
در نتیجه این سیاست، عربستان به عنوان قدرتی نوظهور و متکی به منابع سرشار نفتی مورد حمایت غرب قرار گرفت تا با کمک دیگر کشورهای عربی در حوزه خلیج فارس، محوری را در برابر ایران و سوریه که از طرف آمریکا «محور شرارت» خوانده شد، تشکیل دهد.
از این مرحله که از اواسط دهه هشتاد میلادی آغاز شد، منافع ایران و عربستان به عنوان رهبران دو محور منطقهای متخاصم در تمامی پروندههای سیاسی دچار تداخل و برخوردی همهجانبه شد. در عراق پس از حمله آمریکا، میان عربستان و ایران رقابتی همهجانبه برای نفوذ بیشتر برقرار است. در دیگر نمونههایی مثل بحرین، کویت، یمن و لبنان نیز، وضع به همین منوال است.
در برخی از این پروندهها، مانند قدرت گرفتن جناح طرفدار ایران در لبنان و تضعیف بیش از پیش جریان ۱۴ مارس به عنوان همپیمان اصلی عربستان، ایران پیروز صحنه بود و در برخی دیگر از کشورها مانند یمن، این عربستان بود که پیشی گرفت. در اینکشور پشتیبانی جمهوری اسلامی از گروههایی مثل الحوثی عملا به نتیجه مطلوب تهران منجر نشده و عربستان کنترل سیاسی یمن را در اختیار دارد.
زورآزمائی ایران و عربستان در سوریه
از یکسال پیش با شروع بحران سوریه، این کشور نیز به میدان زورآزمایی ایران و عربستان تبدیل شده است. محور ضد ایرانی در منطقه به خوبی دریافته که در صورت سقوط دولت بشار اسد، ایران عملا تنها همپیمان منطقهای خود را از دست میدهد و ارتباطش با مرزهای اسراییل قطع میشود.
به همین دلیل، بیشترین فشارها اکنون در سوریه از طرف عربستان و متحد منطقهای نوظهورش یعنی قطر اعمال میشود. این دو کشور عملا مشغول حمایت مالی و تسلیحاتی از گروههای مخالف در سوریه هستند و امید دارند که سقوط اسد، راه را برای یکهتازی آنها در خاورمیانه هموار سازد.
در عین حال، سقوط اسد نه تنها ایران را از لبنان محروم میکند؛ بلکه عراق را به عنوان حوزه نفوذ جدید ایران در خطر قرار میدهد. علاوه بر سرمایهگذاری عربستان در عراق و گروههایی که به شکل بالقوه آماده تحرک برای تامین منافع ریاض هستند؛ ترکیه نیز در شمال عراق حضور دارد که سیاستهایش چندان با ایران همخوانی ندارد. بدین ترتیب سقوط سوریه، مرزهای غربی عراق را نیز در معرض فشار حکومت جدید سوریه قرار میدهد که با تکیه بر شواهد، همپیمانی استراتژیک با ایران را فسخ کرده و به محور عربستان میپیوندد.
در چنین شرایطی، بقای حکومت اسد برای ایران تنها حمایت از یک همپیمان قدیمی و ادای دین به این همپیمان به خاطر حمایتش از تهران در زمان جنگ با عراق نیست؛ بلکه موضوع مرگ و زندگی است. طبیعیست که سوریه به آخرین و مهمترین آوردگاه ایران و عربستان تبدیل شود.
اما در این بین، دو نکته حائز اهمیت دیگر نیز وجود دارد: یکی تاثیر پشتیبانی ایران از سوریه بر روابط این کشور با کشورهای عربی منطقه، و دیگری چشمانداز رابطه ایران و سوریه در صورت ادامه و افزایش بحران حاکم بر این کشور.
از ابتدای بحران سوریه مشخص و قطعی بود که ایران با تمام توان از دولت اسد پشتیبانی میکند. تهران و دمشق چندی قبل از شروع تنشها در سوریه؛ پیمانی دفاعی با یکدیگر امضا کرده بودند که بر اساس آن، حمله و تعرض به هرکدام به منزله حمله به دیگری در نظر گرفته میشود. این پیمان نظامی، عملا راه را برای ایران در حمایت بیقید و شرط مالی و تسلیحاتی از دولت اسد باز کرده است.
فشارهای غیرمستقیم اعراب بر ایران
دیگر کشورهای عربی منطقه به خوبی از جزئیات و ماهیت این همپیمانی آگاهاند و در عین حال قادر به موضعگیری صریح نیز در برابر آن نیستند. این سیاست ایران عملا باعث قطع رابطه کشورهای عربی با تهران نشده؛ بلکه در مقابل مسائلی را فعال کرده که پیش از این نقش چندانی در بحران عربی ـ ایرانی نداشتند.
کشورهای عربی برای اعمال فشار بر ایران در ابتدا جنبش حماس را از ایران جدا کردند. حماس که از سالها قبل متحد و در حقیقت فرزند خوانده ایران در فلسطین بود، اندک اندک تغییر مسیر داده و در ابتدا دفاتر خود را از دمشق خارج کرد تا سپس در اقدامی غافلگیرانه دست به موضعگیری صریح علیه سوریه زده و از نبرد اپوزیسیون با حکومت اسد حمایت کند.
حزبالله در لبنان شمشیر تیز «دادگاه بینالمللی رسیدگی به ترور رفیق حریری» را بالای سر خود میبیند. دادگاهی که عربستان از مهمترین حامیان مالی آن است و بعد از هفت سال فعالیت به نقطهای رسیده که دیگر جلوی آن را نمیتوان گرفت و عملا حزبالله را به دست داشتن در ترور حریری متهم کرده است.
امارات به شکل همزمان، موضوع جزایر سه گانه خلیج فارس را مطرح کرده و حمایت غرب را نیز در این پرونده با خود دارد. تشکیل اجلاس کشورهای عربی خلیج فارس و محکومیت شدید ایران که با اعلام حمایت آمریکا همزمان شد، در همین راستا جای دارد.
تبلیغات گسترده و پی در پی در زمینه کشف شبکههای جاسوسی سپاه پاسداران ایران در کویت و بحرین و همچنین پروژه ترور سفیر عربستان در واشنگتن از دیگر ابزارهای تبلیغاتی کشورهای عربی برای در تنگنا قرار دادن تهران در پرونده سوریه است. بدین ترتیب کشورهای عربی هر چند نتوانستهاند موضعگیری یکپارچه و آشکاری علیه ایران به خاطر حمایتش از سوریه اتخاذ کنند؛ اما راههایی برای اعمال فشار بر جمهوری اسلامی پیدا کردهاند تا بلکه بتوانند نبرد را مغلوبه کنند.
در عین حال تهران علیرغم اینکه در بحرانی همهجانبه قرار گرفته، اما حتی اندک تردیدی نیز نسبت به ادامه حمایت از دولت اسد به خود راه نداده است. در حالیکه بسیاری از کشورهای جهان حتی روسیه و چین به عنوان بزرگترین حامیان جهانی سوریه، انتقاداتی را به شکل جسته و گریخته از نظام اسد کردهاند؛ اما تهران تاکنون به هیچ وجه اعتراضات مردمی در سوریه را به رسمیت نشناخته است.
ادامه این روند، هر چند ممکن است به پا بر جا ماندن دولت اسد بیانجامد و پس از آن همپیمانی استراتژیک ایران و سوریه را به شکل بیسابقهای عمیقتر کند؛ اما در صورت ادامه بحران و قدرت گرفتن اپوزیسیون در سوریه، بهویژه چنانچه غرب سرانجام راهی برای سقوط اسد بیابد (امری که تاکنون در آن موفق نبوده است)، تهران را مجبور خواهد کرد تا نگاهی دیگر به سیاستهای خود کرده و تغییری حتی کلامی در آن به وجود آورد.
از منظر تحلیلگران منطقه، هر گاه لحن ایران در برابر حوادث سوریه تغییر کند و حتی با اندک حمایتی کلامی از اعتراضات مردم سوریه همراه شود، به مفهوم آغاز پایان این همپیمانی سنتی و سی ساله است، هر چند تاکنون چنین امری محقق نشده است.