ویم وندرس، سینماگری به دنبال تصاویر واقعی
۱۳۸۶ مهر ۱۷, سهشنبه
به نظر میرسد که او بیش از هر چیز دغدغه تصویر دارد و نگران اصالت و اعتبار بازتاب تصویری واقعیت است. در سینمای او صدا و گفتگوها همیشه فرعی هستند و همیشه این تصویر است که داستان را پیش میبرد.
وندرس از سرنوشت تلخ تصویر با نگرانی سخن میگوید: «آیا اصلا امروز از عکاسی چیزی باقی مانده است؟ زمانه ما عکاسی و ثبت تصاویر را از میدان بیرون رانده است. عکاسی دیگر به هیچوجه سندی منطبق با اصل نیست. تحریف و تقلب در تصویر امری روزمره است. هرچه عکسی زیباتر باشد احتمال تقلبی بودن آن بیشتر است. دیگر هیچکس به عکس اعتماد ندارد. تصاویر دیگر محصول عکاسی نیستند بلکه فرآورده تکنیکهای ویرایش و رتوش هستند.»
پس از موفقیت جهانی فیلم دوست امریکایی وندرس در سال ۱۹۷۸ به دعوت سینماگر آمریکایی فرانسیس فورد کوپولا به ایالات متحده رفت، اما به جای همکاری با هالیوود به همکاری با سینمای مستقل امریکا پرداخت.
اقامت آمریکا درگیری تلخ و نافرجام او با شیوهای از فیلم سازی بود که برای خلاقیت آزاد فردی هیچ ارزشی قایل نیست. او که پیش از آن تا حدی به رؤیای آمریکایی دل بسته بود، در رویارویی با سرزمین امکانات نامحدود، کابوسی عذابآور را تجربه کرد. فیلم سینمایی وضعیت اشیا بخشی از این عذاب روحی را روایت میکند. این فیلم برجسته در سال ۱۹۸۲ جایزه شیر طلایی جشنواره سینمایی ونیز را برنده شد.
وندرس در مورد فعالیتهایش در آمریکا میگوید: «من سه چهار فیلمی که در سالهای اخیر در آمریکا تهیه کردم، همه را با امکانات شرکت فیلمسازی خودمان در برلین ساختم. همه فیلمها با بودجه اروپایی تهیه شدند. من تا امروز از هیچ سرمایه گذاری آمریکایی استفاده نکرده ام. و تمام فیلمهایی که در آمریکا ساختم آشکارا دیدی آلمانی و اروپایی دارند.»
ویم وندرس بیش از پنج سال در آمریکا زیست اما آن جامعه را همواره از دید یک ناظر اروپایی روایت کرد. در سال ۱۹۸۲ فیلم تکان دهنده نیک را ساخت و در آن با دوربین خود آخرین روزهای حیات سینماگر نامی نیکلاس ری را به ثبت رساند.
فیلم پاریس تکزاس که در سال ۱۹۸۴ ساخته شد نقطه عطف مهمی است در کارنامه سینمایی وندرس. این فیلم چنانکه از نام آن بر میآید فیلمی است که میان دو قاره آمریکا و اروپا نوسان دارد، بیانگر وداع وندرس با آمریکا و بازگشت او به اروپاست. درشیوه بیان نیز آخرین گشت و گذار وندرس در بیابانهای فراخ و دشتهای گسترده است. فیلم به دو قاره تعلق دارد، اما محیط، آدمها، مناسبات و مشکلات به همه جا تعلق دارد، به ویژه موسیقی دلنشین و فراموش نشدنی فیلم از رای کودر.
از فرشتهها و آدمها
وندرس پس از بازگشت به آلمان فیلم زیر آسمان برلین را ساخت. فیلمی شاعرانه که درباره انسان است و تنها به انسان میپردازد، کلیت انسان و تمام انسانها که همه میان فرشته و حیوان در نوسان هستند.
فرشتگان بارگاه ملکوت هیچ مشکلی ندارند و از غم و اندوه آدمیان فارغند. البته آنها بر حقایق آگاهی دارند و به مراتب بیشتر از نوع بشر از گذشته و آینده باخبر هستند. اما دنیای آنها سرد و خالی و به زبان تصویری سیاه و سفید است. عالم مادی و محسوس، با تمام غمها و شادیهای کوچک و بزرگش مال آدمیان است. این مهمترین امتیاز همین عالم فناپذیر است که فرشته از آن محروم است.
فرشته احساس ندارد یا به گفته حافظ شیرازی فرشته عشق نداند! او زیبایی نمیشناسد. خبر ندارد که یك فنجان قهوه در یك روز سرد زمستانی چه لذتی دارد. اگر فرشته این لذت را بچشد دیگر هرگز به جهان لاهوت برنمیگردد. فرشتگان بسیارند اما در انبوه خود تنها هستند. هزاران هزار موجود بالدار باهم اما تنها.
تنها انسانها مهر و محبت میشناسند و به هم دل میبندند. «دامیل» بعد از چشم پوشیدن از فرشته بودن و فرود به عالم جسمانی، روی زمین به «پیتر فالك» برخورد میکند و میفهمد كه او هم زمانی فرشته بوده و تصمیم گرفته در عالم فانی ماندگار شود.
وندرس از عالم فرشتگان تفسیری شیرین دارد: «لزومی ندارد که آدم به فرشته معتقد باشد، خود من هم به فرشته عقیده ندارم، اما فرشته پشتوانهای معنوی دارد که من آن را باور دارم. فرشتهها حامل خوش بینی، شادمانی و مهربانی هستند. چه لحظه زیبایی است وقتی از کسی مهربانی میبینیم یا وقتی خودمان به کسی مهربانی نشان میدهیم.»
ویم وندرس پس از زیر آسمان برلین فیلمهایی ساخت که مهارت کم نظیر او را در داستان گویی نشان داد. داستان برای او خاصیتی جادویی و شفابخش دارد و ما را به کنه وقایع و ذات اشیا هدایت میکند. داستان با ریتمی آرام و نافذ روایت میشود و لایههای پنهان خود را آهسته فاش میکند. ریتم پا به پای نوسان احساسات و عواطف انسانی تنظیم میشود. فضا و محیط همواره حضوری ثابت و موثر دارد.
تا آخر دنیا در سال ۱۹۹۱ بسیار دور و چنین نزدیک در سال ۱۹۹۳ داستان لیسبون وسترنی در دنیای مدرن در سال ۱۹۹۵.
ویم وندرس و عشق به موسیقی
وندرس از تماشاگران مشتاق سینمای کلاسیک است و عشق او به سینما همواره با ادای دین و احترام به سینماگران بزرگ همراه بوده است. او درباره نیکلاس ری و یاسوجیرو اوزو استاد ژاپنی فیلم ساخته است. در سال ۱۹۹۵ با استاد ایتالیایی میکل آنجلو آنتونیونی همکاری داشت که حاصل آن فیلمی بود به نام آن سوی ابرها.
وندرس نگران از افزایش خشونت در جهان امروز در سال ۱۹۹۷ فیلم پایان خشونت را ساخت و در آن از برخورد غیرمسئولانه صنعت سینما با خشونت انتقاد کرد.
وندرس در سال ۱۹۹۸ فیلم مستند بونا ویستا سوشال کلاب را ساخت که ستایشی بود از موزیک سون شاخهای در موسیقی سنتی کوبا؛ سنتی گرانبها که رو به زوال است. عشق به موسیقی در شکل گیری هنر وندرس نقشی بارز داشته است، از موسیقی کلاسیک غرب تا جاز و راک و دیگر شاخههای موسیقی مدرن.
عشق وندرس به موسیقی حدیثی بیکران است. خود میگوید: «گاهی فکر میکنم زحمتها و دردسرهای ساختن یک فیلم که گاهی دو سه سال طول میکشد فقط برای آن است که روی اثر موسیقی بگذاریم. تمام این سختیها و مشقتها برای آن لحظه سعادت باری است که در استودیو تصاویر را با موسیقی همراه میکنم.»
وندرس در سالهای اخیر چند فیلم مهم دیگر ساخته است. هتل میلیون دلاری یک فیلم ظریف جنایی عشقی که سراسر آن در یک ساختمان رو به ویرانی میگذرد.
فیلم سرزمین نعمت محصول سال ۲۰۰۴ را میتوان یک فیلم جادهای دانست، دیداری دوباره با جامعه آمریکا که این بار تمام رؤیاهایش را از دست داده است. در سال ۲۰۰۵ فیلم نیا زار بزن! تولید شد، همکاری دوباره با سام شپارد، هنرمند آمریکایی که در فیلم پاریس تکزاس با ویم وندرس همکاری داشت.
در سالهای اخیر سینمای ویم وندرس هرچه بیشتر از نثر روایی دور و به بیان شاعرانه نزدیک شده است. در سینمای او شعر بر عنصری معنوی استوار است که از درون انسان میجوشد اما از او نیز فراتر میرود. در عرصه نازک آرای خیال با تمام ظرافت و شکنندگی ظاهری نیرویی عظیم نهفته است که کل زندگی را دگرگون میکند.
علی امینی