پایان اولین جشنواره سینمای ایران در آلمان؛ مروری بر فیلمها
۱۳۹۳ خرداد ۱۲, دوشنبه
در اولین دوره جشنواره سینمای ایران در آلمان، ۸ فیلم سینمایی بلند و شماری فیلم مستند و کوتاه در سالنی مناسب در مرکز شهر کلن، به نمایش در آمد. فیلم "اجسام در آینه" به کارگردانی نرگس آبیار، به دلیل نرسیدن نسخه فیلم از ایران، نمایش داده نشد.
نمایش فیلمها فرصتی مناسب برای آشنایی با سینمای امروز ایران فراهم ساخت، به ویژه آگاهی از چندوچون سینمای مستقل و تجربهگرای ایران ، یعنی وجهی که کمتر به اکران عمومی راه یافته و در نتیجه کمتر شناخته شده است. نگاهی بیندازیم به یکایک فیلمها:
یک فیلم فرمالیستی یا تکنیکگرا؟
"ماهی و گربه" فیلمی است به کارگردانی سینماگر جوان شهرام مکری که به دلیل مهارت تکنیکی چند جایزه بینالمللی را از آن خود کرده است. در این فیلم بابک کریمی، سعید ابراهیمیفر و گروهی از هنرمندان جوان بازی دارند.
فیلم داستانی ساده را روایت میکند که هیچ رویداد مهمی در آن اتفاق نمیافتد. حدود ۲۰ دختر و پسر جوان برای هوا کردن بادبادک به کنار دریاچهای رفتهاند. آنها در کنار دریاچه با دو مرد از اهالی بومی برخورد میکنند و میان آنها برخوردها و گفتوگوهایی کماهمیت پیش میآید.
آغاز فیلم در فضایی سرد و مهآلود با معرفی شخصیتهایی بیگانه و غریب و طرح گفتوگوهایی گاه مؤثر و دلنشین، میتوانست زمینهای مناسب برای خلق فضایی گیرا و پرتنش باشد. اما در ادامه، فیلم در فضاسازی، پیشبرد رویدادها، معرفی شخصیتها و پرورش آنها به سستی و رخوت سنگینی دچار میشود. رشد و پیشرفت داستان به کندی صورت میگیرد و در نتیجه ریتم فیلم به شدت آسیب میبیند. کارگردان، که خود را اسیر تکنیک کرده، قادر نیست به یاری مونتاژ فیلم را از کندی و رکود برهاند. سرانجام فیلم در سراشیب تکرار و ملال به آخر میرسد بی آن که پایانی واقعی را تجربه کرده باشد.
تنها "امتیاز" فیلم این است که تمام آن، در یک پلان ۱۳۷ دقیقهای فیلمبرداری شده است، نکتهای که در ارزیابی یک فیلم سینمایی اهمیت زیادی ندارد و بسیاری از تماشاگران حتی از آن بیخبر میمانند. اهل فن میدانند که تکنیک خوب آن است که اصلا دیده نشود.
و باز در هر کلاس ابتدایی میآموزند که فیلم قبل از هر چیز یک رسانه است که باید چیزی را منتقل یا بازگو کند، اگر فیلم، گیرم مجهز به پیچیدهترین و پیشرفتهترین تکنیکها، در خدمت درونمایه اثر نباشد، ارزشی ندارد.
کارگردان گرامی در گفتوگوی پس از نمایش فیلم اثر خود را کاری "فرمالیستی" دانست، که توصیف درستی از کار او نیست. فرمالیسم در سینما معمولا به تأکید بر ترکیب شکلی و ساختار تصویری در برابر "محتواگرایی" گفته میشود. برای نمونه سینماگرانی مانند سرگئی آیزنشتاین، هانس ریشتر و ماکس اوفولس فرمالیست خوانده شدهاند.
فیلم ایرانی "ماهی و گربه" نه گرفتار فرم بلکه اسیر تکنیک است، آن هم تکنیکی که تازگی ندارد. در سال ۲۰۰۲ الکساندر سوکوروف، فیلمساز روس، فیلمی ۹۶ دقیقهای به نام "سفینه روسی" ارائه داد. فیلم شهرام مکری با بهرهگیری از مهارت حرفهای محمود کلاری، فیلمبردار برجسته، به تکرار این تجربه دست زده و نشان داده است که در چارچوب سینمای ایران هم میتوان تکنیکی دشوار را به کار برد.
یادآوری: علاقهمندان میتوانند فیلم زیبای سوکوروف را در یوتیوب تماشا کنند، با این نشانی:https://www.youtube.com/watch?v=c-ON7r90isQ
از واهمههای خانوادگی
فیلم "اینجا بدون من" به کارگردانی بهرام توکلی، اقتباس از "باغ وحش شیشهای" نمایشنامه معروف تنسی ویلیامز است. کارگردان برای انطباق اثر با فضای جامعه ایران، تلاشی درخور به کار برده است. بنا به شرایط موجود و بیگمان زیر فشار مراقبتها و ممنوعیتهای رایج، از رگههای ذهنی و روانی اثر که بار سنگین جنسی دارد، کاسته و در عوض بر جنبههای اجتماعی اثر تأکید شده است.
فیلم برای شناساندن فضای تیره و غمانگیز خانوادهی کوچک سهنفری، مادری بیوه به همراه دختر روانپریش و پسر جوان آرزومندش، لحنی مناسب برگزیده و به زبان تصویری موثری رسیده است. بازیهای قابلقبول اما نه چندان تازه (بازی فاطمه معتمدآریا یادآور فیلم "روسری آبی" است و بازی نگار جواهریان یادآور "طلا و مس") در کنار صابر ابر و پارسا پیروزفر از نکات مثبت فیلم است.
اشکال اصلی فیلم به یک تضاد یا ناهمخوانی درونی برمیگردد که به تاروپود سراسری فیلم آسیب زده است: درونمایهی دراماتیک فیلم از فضای نمایشنامه تنسی ویلیامز دور شده اما، به ویژه در سطح گفتاری، به بسیاری از خصایص کاراکترهای آن وفادار مانده است. نتیجه آن که در برخی موارد همخوانی اکسیون و گفتار فیلم از بین رفته است. برخی از گفتارهای مادر و پسر در بستر تازهای که فیلم در آن زاده شده، ناهماهنگ و غیرمنطقی به نظر میرسد.
پرویز، فیلمی متفاوت
فیلم سینمایی "پرویز" ساخته مجید برزگر را باید فیلمی متفاوت با بسیاری از قالبها و هنجارهای کلی سینمای ایران دانست. فیلم سرگذشت آدمی سست و فربه را با بازی خوب لوون هفتوان روایت میکند. او نخست مردی آرام و سر به زیر به نظر میرسد، اما فشارهایی ناروا و غیرانسانی، دیو درون او را بیدار میکند و از او انسانی بیرحم و خشن میسازد.
فیلم اثری با مایههای روانکاوانه است، که در برخی موارد به لکنت دچار میشود و در ساخت و پرداخت درام "کم میآورد". شاید محدودیتهای ممیزی و شاید هم ناتوانی در پرورش شخصیت اصلی در این مشکل دخیل باشد.
"پرویز" مانند فیلم پیشین مجید برزگر به نام "فصل بارانهای موسمی" پرداختی روی هم دقیق و بافت تصویری مناسبی دارد، اما نارسایی فیلم پیشین هم در آن تکرار شده است: ضعف در پرداخت شخصیتها و رعایت درست چفت و بستهای داستانی.
از عشایر تا پناهندگان
"بردو" به کارگردانی سید هادی محقق، داستانی ساده از نبرد خیر و شر یا حق و باطل را به تصویر میکشد. داستان فیلم در محیط عشایر بختیاری جنوب ایران میگذرد، بی آن که به نمایش زرق و برقهای "بومی" فریفته شود. فیلم علاوه بر گفتار، عادتها و رفتارهای زندگی سنتی را، با نمودهای رنگین اما فقر نمایان، در تصاویر مؤثر و زیبا بیان میکند. در گفتارهای فیلم، به ویژه در کشمکشهای لفظی پسر جوان فیلم با سرباز تهرانی، طنزی هوشمندانه نهفته است.
"یکی میخواد باهات حرف بزنه" به کارگردانی منوچهر هادی، با بازی آناهیتا نعمتی، شهاب حسینی و یکتا ناصر و... بر مضمون اهدای عضو در بستر نزاعها و برخوردهای خانوادگی میپردازد. لحن فیلم، جز برخی شور و شیونهای سوزناک، پذیرفتنی و اثرگذار است.
در فیلم "برلین منهای هفت" به کارگردانی رامتین لوافیپور، عاطف، پدر خانوادهای عراقی از جنگ و آشوب در میهن فرار کرده و به همراه دو فرزند خود به آلمان پناه آورده است. در فضای سرمازده و بیترحم پایتخت آلمان، مصیبت غربت با فشاری دوگانه او و فرزندانش را در بر میگیرد.
"مهمانی کامی" به کارگردانی علی احمدزاده یک "فیلم جاده" است که از لحظات خوب و دلنشین تهی نیست. نکته جالب فیلم، به ویژه برای تماشاگران خارج از کشور، محیط و آدمهایی است که به گفته کارگردان در کمتر فیلمی نشان داده شدهاند: فرزندان قشر مرفه بالای تهران که زندگی را در خوشگذرانی و ولخرجی میگذرانند. یکی از زنان "تیتیش مامانی" در همان اول فیلم خود را "دختر یک میلیونر یا میلیاردر" معرفی میکند.
فیلم به برکت گفتارهای زنده و مونتاژی پویا که دو گروه مسافر را دنبال میکند، به ریتمی مناسب دست مییابد، اما در شناساندن قهرمانان خود چندان موفق نیست و به جای عمق دادن به آنها، به ظاهر و نمودهای رفتاری یا گفتاری محدود میماند. بسیاری از ماجراهای فیلم، شاید به دلیل سانسور، مثله شده و نامفهوم باقی میمانند: مناسبات افراد گوناگونی که با برنامه یا تصادفی وارد داستان میشوند، اینسرتهای گاه و بیگاه به فضاهای داخلی و از همه مهمتر علت مرگ جوانی که جسد او قرار است تمام بار دراماتیک فیلم را به دوش بکشد.
در گفتوگوی پس از نمایش فیلم، کارگردان اصرار دارد که فیلم او زندگی "نود در صد جوانان تهران" را بازتاب میدهد. در سالن سینما تماشاگران با این برداشت مخالف هستند و عقیده دارند که فیلم زندگی قشری بسیار کوچک از مردم بالای شهر تهران را نشان میدهد که ثروتی افسانهای به هم زده یا توانستهاند با استفاده از بلبشوی اقتصادی حاکم بر جمهوری اسلامی به مال و منال برسند.
فیلم "پذیرایی ساده" به کارگردانی مانی حقیقی آخرین فیلمی است که در جشنواره به نمایش درمیآید. فیلم داستانی غریب دارد و داستان خود را بر رشتهای از حقههای روایتی غافلگیرکننده پیش میبرد، اما ساختار کلی آن پریشان و آشفته است. فیلم، به ویژه در فصلهای آغازین، لحنی شوخ دارد و در همین مسیر به افراط میرود، تا آنجا که نه دنیای واقعی را جدی میگیرد و نه سینما را. تماشاگر هم به ناچار واکنشی متناسب نشان میدهد و فیلم را جدی نمیگیرد. به همین سادگی!
فضای شاداب فیلمهای کوتاه و مستند
فضای "جشنواره فیلمهای ایرانی" روی همرفته خفه و گرفته است. این حال و هوا با فیلمهای مستند و کوتاه تا حدی جبران میشود. از میان فیلمهای مستند به ویژه دو فیلم جالب توجه هستند:
فیلم مستند "از ایران، یک جدایی" به کارگردانی آزاده موسوی و کوروش عطایی، گزارشی است از حواشی یا بازتابهای شرکت فیلم "جدایی نادر از سیمین" ساخته اصغر فرهادی در مراسم اسکار و برنده شدن آن. فیلم بازتاب این رویداد "ملی" را هم در میان ایرانیان داخل نشان میدهد و هم در خارج از کشور. زبان شوخ و سرخوش فیلم، به ویژه در بهرهگیری از انیمیشن و گفتار طنزآمیز ستودنی است.
فیلم مستند "ناخوانده در تهران" ساخته مینا کشاورز، به مضمونی حساس و پراهمیت پرداخته، اما متاسفانه با ساختاری کمابیش سرگردان و پراکنده. فیلم به ویژه در برخورد با دستمایه اصلی فیلم دچار دوگانگی است و این شاید به خاطر کمبود مواد فیلمی باشد.
نیمه اول فیلم به سرگذشت دختران شهرستانی میپردازد که با مهاجرت به تهران، در چمبرهی مشکلات محیطی عقبمانده با تعصبات بیشمار گرفتار میشوند. آنها بهای رشد و استقلال خود را با رنجهایی توصیف ناپذیر میپردازند. پایتخت بی دروپیکر جامعهای مردسالار برای دختران دور از خانواده، دردها و مشکلاتی دوچندان در بر دارد. قسمت دوم فیلم به نارضایتی زنی جوان میپردازد که مصمم است از همسر خود جدا شود و "زندگی مجردی" را تجربه کند. در اینجا رویکرد اجتماعی فیلم کند میشود.
در میان فیلمهای کوتاه، چند اثر جذاب و به یادماندنی وجود داشت: نمایش فیلم کوتاه "زیر پرچم" به کارگردانی اسماعیل منصف با دیدی هوشمندانه و طنزی دلنشین از بهترین لحظات جشنواره بود.
دو فیلم "از منهای یک" و "آبی عمیق" ساخته مرجان اشرفیزاده، از نگاهی ظریف و هوشمندانه حکایت دارند.
دو مشکل در آسیبشناسی سینمای امروز:
با فیلمهای "اولین جشنواره سینمای ایران" در آلمان میتوان به جمعبندی کوتاهی رسید و برآیند ۸ سال سلطه جناحی فرهنگستیز را در دو نارسایی عمده خلاصه کرد.
۱- واقعیتگریزی. سینمای ایران به دنبال درخشش سینمای اجتماعی در دهههای ۱۳۸۰ که بالاترین دستاوردهای آن فیلمهای رخشان بنیاعتماد و اصغر فرهادی بود، در برخورد با واقعیت جامعه به بحرانی جدی دچار شده است. زندگی واقعی یا واقعیت اجتماعی که شالوده سینماست، در بسیاری از فیلمها کمرنگ یا ناپدید شده است: فضای فیلمهای "ماهی و گربه"، "مهمانی کامی"، پذیرایی ساده" در برهوتی خارج از جامعه روی میدهد و میتواند به هر جامعه یا کرهای، غیر از ایران، متعلق باشد!
۲- تکنیکزدگی. یکی از پیامدهای ناگزیر واقعگریزی آن است که سینمای ایران به شدت با مسائل تکنیکی درگیر است. به ویژه سینماگران نوپا و تجربهگرا به جای بیان درونمایه فیلم و پروراندن محیط و شخصیتها، خود را با مسائل تکنیکی مشغول میکنند، که در اصل کار فیلمبردار و تکنیسینهاست. کارگردانی که عاشق شگردهای فنی است، از مسائل اساسی فیلم مانند فضاسازی و شخصیتپردازی در یک فرم و ساختار مناسب باز میماند و مدام به درجه دیافراگم و زاویه دوربین و اندازه لنز فکر میکند. متاسفانه این پدیده به نقدهای سینمایی نیز سرایت کرده و خواننده پیوسته با اصطلاحات فنی درگیر میشود که جای آنها در کلاس سینماست و نه در نقدها و گزارشهای هنری.
شیوع دو آفتی که ذکر شد، نشانهی بحرانی عمیق در سینمای ایران است و بیگمان به شرایط عمومی جامعه برمیگردد؛ به آن کوراندیشی و جمود فرهنگی که به مدت ۸ سال سازندگی و آفرینندگی را به خشکسال کشاند و ریشههای اجتماعی خلاقیت هنری را سوزاند. با دگرگونیهای تازه در ساختار سیاسی جامعه باید امیدوار بود که ریشههای زندهی سینمای اجتماعی که از این فاجعه جان سالم به در بردهاند، رشد خود را از سر گیرند.