«گذشته و حال یک دوستی فاجعهبار»
۱۳۸۸ دی ۱۵, سهشنبه"رابطهی پنهان بین ایران و آلمان در گذشته، سرچشمهی رابطهی آشکار کنونی بین این دو کشور است." این حکمی است که دکتر ماتیاس کونتسل، یکی از کارشناس سیاسی هامبورگی در کتاب جدیدش "آلمانیها و ایران" صادر کرده است. این که او به این رابطه با دیدی انتقادی مینگرد، از زیرتیتر پژوهش ۳۰۰ صفحهایش پیداست که پر از اعداد و ارقام و آمار و شواهد تاریخی نادر است: "گذشته و حال یک دوستی فاجعهبار".
بخش بزرگی از منابع تحقیقی کونتسل، برای خوانندهی آلمانی ناشناخته است: مدارک و اسنادی که بهزبان فارسی یا انگلیسی منتشر شدهاند، یا به زبان آلمانی در آرشیوهای وزارت امورخارجهی آلمان نگهداری میشوند و تا بهحال کسی به آنها نپرداخته است. این بخش از اسناد بهویژه برای خوانندهی ایرانی جالب است. چون از روی روابط و مناسبات این دو کشور، سیاستهای جنگطلبانه و کشورگشایانهی آلمان در دوران ویلهم دوم و نازیها و سوءاستفادههای اینان از احساسات مذهبی مسلمانان منطقه، بهویژه مردم ایران پرده برمیدارد.
شاید همکاری ماتیاس کونتسل به عنوان مشاور فراکسیون حزب سبزها در مجلس فدرال این کشور بینسالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۸ به او امکان دسترسی به این "اسناد محرمانه" را داده است. کونتسل زمانی عضو گروه "ضد آلمانیها" بود و در این رابطه تا سال ۱۹۹۵ با مجلهی تئوریک این گروه به نام "باهاماس" همکاری میکرد. "همبستگی با اسرائیل" شعار اصلی جناح چپ "ضد آلمانیها" بود؛ یعنی "تقویت امکان دفاع پیشگیرانه و فعال" دولت اسرائیل.
"ضدیت با نژاد سامی"، معیار اصلی
ماتیاس کونتسل در میان کارشناسان سیاسی آلمان، به ویژه بهخاطر تزهای "جسورانه"اش معروف است: مثلاً "تروریسم" از دید او "جهادیسم" معنی میدهد. او در تحلیل فاجعهی ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ به این نتیجه میرسد که "اسلامیسم" و "ناسیونال سوسیالیسم" در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند. چون "ضدیت با نژاد سامی، تنها شعارمحوری ناسیونال سوسیالیستها نبود، اسلامگرایان هم به همین اصل پایبندند."
"یهودیستیزی و ضدیت با نژاد سامی"، معیار اصلیای است که کونتسل بر اساس آن رابطهی بین ایران و آلمان را میسنجد. اولین فصل این کتاب ۵ فصلی با همین موضوع آغاز میشود: "دوران قیصر آلمان، نازیها و ایران". در این بخش کونتسل میکوشد خطوط اصلی ناسیونالسوسیالیسم آلمانی را در اسلامگرایی ایرانی بیابد. از اینرو به موضوع شکلگیری و گسترش "دوستی فاجعهبار" ایران و آلمان از قرن ۱۹میپردازد؛ یعنی از هنگامیکه قیصر آلمانی، ویلهلم دوم به شرق سفر کرد تا سیاست موسوم به "جهاد ساختگی"اش را بهاجرا درآورد.
کونتسل از روی شواهد و مدارک معتبر، پیام ویلهلم دوم "به مسلمانان جهان" را در سفر خود به خاورمیانه اینگونه ثبت میکند: «من به مسلمانان جهان، به این ۳۰۰ میلیون انسان اطمینان میدهم که قیصر آلمان، همیشه دوست پیروان محمد خواهد بود.»
کونتسل در این بخش، ضمن شرح زمینههای ارادت ویلهلم دوم به "مسلمانان شجاع" منطقه از تلاشهای شرقشناس سرشناس آلمانی، ماکس فرایهر فن اوپنهایم هم یاد میکند که حتی پیش ازجنگ جهانی اول، مبلغ سیاست استفاده از "مسلمانان نظامی" در دستگاه جنگی آلمان بود.
روابط اقتصادی دو کشور
کونتسل در کتاب خود فصل ویژهای هم به رابطهی اقتصادی آلمان و ایران اختصاص داده است: "آلمان به عنوان پایهگزار صنعت ایران". نویسنده در این بخش به "مناسبات اقتصادی و همکاریهای ایدئولوژیک" دو کشور، بهویژه در دوران ناسیونالسوسیالیسم در آلمان میپردازد. او تأکید میکند که در این برههی زمانی برخی از وعاظ "دوآتشه" ایرانی از هیتلر به عنوان "ناجی مسلمانان و امام دوازدهم شیعیان" یاد میکردند.
کونتسل مینویسد که ایران پس از دوران رایش سوم، خواهان ادامهی مناسبات با آلمان بوده است و بهویژه بر تمدید "رابطهی خوبی که با رژیم هیتلر داشته" تأکید کرده است. پس از انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، «رژیم جدید نیز مشکلی برای تعمیق روابط با آلمان نداشت که تا پیش از آن از رژیم شاه حمایت میکرد.» این امر که در روابط بینالمللی عادی تلقی میشود، بهنظر کونتسل، نشاندهندهی "همکاریهای ایدئولوژیک" بین دو کشور است، بهویژه که ادامهی این روابط "پس از انتخاب رئیسجمهور جدید، محمود احمدینژاد با تبلیغات گوبلزوارش علیه اسرائیل، خالی از اشکال نبوده است."
پیام اصلی کتاب
پیام اصلی کتاب "آلمانیها و ایران" این است: آلمان و ایران، صد سال است که دوستیای فاجعهبار را پیگرفتهاند؛ دوستیای که بیش از هرچیز بر پایهی جهانبینی نژادگرایانهی دوران نازیسم استوار شده و هنوز هم ادامه دارد؛ صرف نظر از سیستمهای سیاسی، ایدئولوژیها، برنامههای حکومتی و دولتی و رهبران سیاسی این دو کشور.
از نظر کونتسل رهبران سیاسی ایران و آلمان سروته یک کرباسند. او میکوشد با این روش، بر "رابطهی پنهان بین این دو کشور در گذشته" نور بتاباند و زوایای تاریک آن را روشن سازد؛ تلاشی که در اثر یکسویهنگری و تحریف واقعیات شکست میخورد.
کونتسل در شرح تداوم روند مناسبات دو کشور، نقش مناقشات و منازعات بین آنها را که به "سردشدن روابط دو کشور انجامیده" و بر دوستی آنها سایه انداخته، کمرنگ مینمایاند. از جملهی مهمترین مناقشاتی که کونتسل هم به آن اشاره دارد، سرپیچی رژیم تهران از پیادهکردن "اقدامات نژادپرستانهی هیتلر" در ایران است: رضا شاه در اکتبر سال ۱۹۴۰ از انتقال یهودیان ایرانی به اردوگاههای کار اجباری، قتل و فرستادن آنان به اطاقهای گاز سرباز زده است.
کونتسل هرچند اذعان دارد که "ایران در دورهی نازی پناهگاهی نجاتدهنده برای بسیاری از یهودیان آلمانی بود"، ولی در محاسبات خود، این واقعیت تاریخی را در نظر نمیگیرد. این امر در مورد ۱۰۰۰ کودک یهودیای که به "کودکان تهران" معروف شدهاند، هم صادق است: این کودکان که از پیگردهای نازیها در آلمان جان سالم بدربردهبودند، در تابستان سال ۱۹۴۲ پس از پشت سر گذاشتن ماجراهای هولناک در راه سیبری و قزاقستان به تهران رسیدند. اگرمواظبت، مراقبت و حمایت مسئولان از این کودکان نبود، آنان نمیتوانستند «سرانجام در فوریه سال ۱۹۴۳، باز هم ماجراهای وحشتناک دیگری را از سر بگذرانند و از راه کراچی و سوئز به فلسطین برسند.»
"کودکان تهران" تنها شاهدان تاریخیای نیستند که تئوری کونتسل را زیر سئوال میبرند. اینان همچنین نشان میدهند که استوارکردن تحلیل همهسویهی اقتصادی و جامعهشناسانهی او تنها بر یک عامل ایدئولوژیک، یعنی ضدیت با نژاد سامی، از دامنهی برد خواست پرطرفدار نویسنده هم، مبنی بر تغییر سیاست کنونی دولت آلمان در برابر دولت احمدینژاد و برنامهی اتمی ایران، میکاهد.
بهجت امید
تحریریه: بهمن مهرداد