گفتههای ناگفتهی گلستان<br>در عرصهی سینما
۱۳۸۹ آذر ۵, جمعهاسرار گنج دره جنی، موج و مرجان و خارا، خشت و آئینه و تپههای مارلیک را که اغلب مستند هستند، بدون آن که در جریان زمانه باشد، نمیتوانست آنگونه بسازد. به دنبال مسابقه فستیوالی و بردن جایزه هم نبود. کنجکاو بود اما که واکنشها را ببیند. نمیخواست از تمجید و از جایزه سنگ قبری بسازد برای به خاک سپردن کار تا مردم بیایند رویش دسته گل بگذارند. این اندیشه اوست که در فیلمهایش زنده میماند. حسی که از مرز مرگ و میر گذر میکند و حاجت به حرمت ندارد.
«هنر از درستی میآید. درستی است که مطرح است نه دشواری، نه رسم و عادت و باری به هر جهت کاری.»
این صداقت را گلستان در فیلمهایش با تماشاگر صادق در میان میگذارد. بیننندهای که با صداقت و جامعیت خودش میگیرد و میبیند و میشنود و میخواند.
«صداقت و جامعیت متناقض است با اسارت ذهنی. ناسازگار و ناجور است با بندهای پیش داوری.»
شنیده بودم که او به توصیه دخترش لیلی گلستان، به دیدن فیلم "قیصر" رفته و همیشه هم از این توصیه راضی بوده است.
دویچه وله: آقای گلستان، آیا "قیصر" را میتوان نقطه عطفی در سینمای ایران به حساب آورد؟
ابراهیم گلستان: در تاریخ سینمای ایران، به آن حساب، آره حتماً هست. اشخاصی که از منقدان مضحک آن روزگار بودهاند و هنوز هم هستند، باور نمیکنند. من راجع به فیلم "قیصر" مقاله نوشتهام و آن شروع این بود که "قیصر" مورد توجه قرار بگیرد. این فیلم خوب ساخته شده، مرتب ساخته شده و حالت غیظی که در آن هست، لازم بود که وجود داشته باشد. هرکس بشنود اوقاتاش تلخ میشود، ولی ما علیرغم تمام گنجینهی فکر و ادب هزار سالهای که داریم، دور از فرهنگ خودمان هستیم. در داخل این فرهنگ قلابی که ما در آن دست و پا میزنیم، حرفهایی هست که با منطق و با هیچ حسابی جور درنمیآید. مقالهای که من در بارهی "قیصر" نوشتهام در کتاب "گفتار" آمده است.
در کتاب "گفتار" سخنرانیای هم که در دانشگاه پهلوی کردهام آمده است. این سخنرانی را ننوشته بودم و فیالبداهه بود. میکروفونی جلوی من بود و من فکر میکردم این میکروفون را برای اینکه صدای من به ته سالن برسد، گذاشتهاند. این سخنرانی سه شب طول کشید و من حدس میزدم این سخنرانی را برای سازمان امنیت ضبط کرده باشند که همین کار را هم کرده بودند. یکی از کسانی که در روزنامهی "آیندگان" کار میکرد (پرویز نقیبی)، این سخنرانی را پیدا کرده بود و میخواست منتشر کند. چون دیده بود که خیلی مفصل است، آن را خلاصه کرده بود. وقتی متوجه شدم که دارد سخنرانی را خلاصه میکند، اعتراض کردم و رفتم پهلوی داریوش همایون و اعتراضم را به او گفتم. داریوش همایون مسئول چاپ مقاله را خواست و او توضیح داد که چون دیده است برخی از جاهای این سخنرانی به جو روشنفکری آن زمان برخورد میکند، آن تکهها را حذف کرده است. او که نوار سخنرانی را پیاده کرده بود، همانجا متن اصلی این سخنرانی، یعنی متنی را که در آن دست نبرده بود، به من داد. من هم آن را به علی عابدینی دادم.
من بعد از بیرون آمدن از ایران، با کمک چند نفر دیگر، یک شرکت چاپ کتاب تأسیس کرده بودم که با کثافتکاری یکی از مقامات عالیرتبهی مملکت ورشکست شد. در نتیجه، امکان چاپ این کتاب را نداشت. همهی آن شرکت را به علی عابدینی دادم. این متن را هم به او دادم که او آن را حروفچینی کرد. در کنار این متن، گفتوگوی مفصل من (حدود ۱۰۰ صفحه) با آقای ... را هم حروفچینی و آمادهی چاپ کرد. اما انقلاب شد و درهمبرهم شد و علی عابدینی کاری نتوانست بکند. خود علی عابدینی هم از تهران فرار کرد، ابتدا با خانوادهاش در اسپانیا پناهنده شد و سپس به آمریکا رفتند و الان هم در آنجا دارند زندگی میکنند.
این کتاب را اینجا منتشر کردیم. مقداری از آن را اینجا حروفچینی کردیم. مقداری از آن هم که در تهران حروفچینی شده و آماده بود. در چاپ نهایی کتاب، تفاوت حروفچینیها پیداست.
نظرتان در بارهی فیلمهای فرخ غفاری چیست؟
در اینباره، گفتوگویی با پرویز جاهد داشتهام. فیلمهایش ساختمان ندارند. من در هر چیزی در جستوجوی آن هستم که ساختار آن چگونه است. این فیلمها ساختمان ندارند. چیزهایی میگوید که مهار را نکشیده، نمیتوانسته مهار را بکشد. ولی دوست خیلی عزیز من بود و خیلی به من محبت داشت. من هم به او خیلی علاقه داشتم. دختر او که فرزند مهشید امیرشاهی نیز هست، الان در برایتون زندگی میکند و رابطهی خوبی با هم داریم.
اکثر فیلمهایی که شما ساختهاید، مستند هستند. علت خاصی داشت که به مستندسازی روی آوردید؟
تمام مدتی که من فیلم ساختهام، از پنج سال تجاوز نمیکند. در این پنج سال مگر چقدر میشود فیلم ساخت.
همهی فیلمهایی که شما در همین مدت کوتاه ساختهاید، معروف شدهاند. به همین دلیل مهم هستند و باید روی آنها انگشت گذاشت.
انگشت بگذارید روی آنها؛ اما اینکه میپرسید چرا فقط مستند ساختهام، به این دلیل بود که کسی بود که میخواست من مستند بسازم.
پس سفارش داده شده بودهاند؟
نه؛ همهاش سفارش داده شده نبوده. شش فیلم سفارش داده شده هست. "گنجینهی گوهر" "آتش"، "خانه سیاه است" فروغ و… را با پول خودم ساختهام. همهی فیلمها هم بین سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۴ ساخته شدهاند. در ظرف همین پنج سال "خشت و آینه" را هم ساختهام.
شما خیلی فیلم ساختهاید، اما فیلمهایی هم که با پول خودتان ساختهاید را مستند ساختهاید. مثلاً "خانه سیاه است" واقعاً شاهکار است.
مگر "گنجینههای گوهر" شاهکار نیست؟
همهی آنها. اما چرا حتی فیلمهایی را هم که با هزینهی خودتان ساختهاید، مستند ساختهاید؟
برای خاطر اینکه ارزانتر تمام میشد. من شش فیلم مستند کوچک و یک فیلم بزرگ برای یک کنسرسیوم ساختهام. اولین فیلم مستندم، "از قطره تا دریا" را با پول خودم ساختم که کنسرسیوم از من خرید. آنهم به قصد فیلم ساختن نبود. رفته بودم عکس بگیرم و برای کارم در کنسرسیوم برنامهی رادیویی تهیه کنم، دوربین فیلمبرداری را هم بردم و هرچه بود، اتفاقاً فیلم گرفتم و آوردم، دیدم که خوب است. آن را سرهم کردم و بعد گفتم برایش موسیقی هم درست کنم. از اسدالله پیمان که با من کار میکرد، پرسیدم چه کسی را برای ساختن موسیقی آن میشناسد. او دهلوی را معرفی کرد، رفت او را آورد که کارش هم واقعاً فوقالعاده بود. دهلوی گفت که برای آهنگسازی و ارکستر دوهزار تومان میگیرد. من دیدم اینکه به کنسرسیوم بگویم که موسیقی یک فیلم نیمساعته را با تمام خرجهای آن، با دوهزارتومان میسازد، مضحک است. این است که گفتم ۳۵۰۰ تومان. آناً هم قبول شد. وقتی هم دهلوی موسیقی را نوشت، آورد اجرا کرد و روی فیلم گذاشتیم و من آن را به صاحب فیلم که حالا دیگر کنسرسیوم بود نشان دادم، خیلی خوششان آمد. بعد هم که خواست فیلم "موج و مرجان و خارا" را درست کنم، صاف رفتم سراغ دهلوی. به او گفتم که دلم میخواهد اول فیلم که میخواهد شروع شود، با آهنگ ماهور باشد. او هم قبول کرد و آقای فرهنگ شریف را هم آورد که تکههای مختلف را بزند. من یکی از آنها را انتخاب کردم. او این تکه را گرفت و رفت ارکستره کرد که خیلی هم قشنگ است. موسیقی فیلم "گنجینههای گوهر" را هم دهلوی ساخت.
ایدهی فیلم "خانه سیاه است" مال شما بود یا فروغ؟
مال واقعیت خارج. من داشتم فیلمی درست میکردم که فروغ باید در آن بازی میکرد. ولی چندین اتفاق احمقانه بهخاطر بازیگرهای دیگر پیش آمد که من ناچار فیلم را متوقف کردم. خُب فروغ خیلی پکر شد که این فیلم متوقف ماند. من خیلی هم بابت آن ضرر کردم. در آن دوره ۱۲۰هزار تومان ضرر کردم. همان وقت بود که دکتر راجی آمد و با من در اینباره صحبت کرد. من بهخاطر اینکه فروغ راضی شود، به او گفتم: برو این فیلم را درست کن. سه نفر از اکیپ تکنیکی را هم برداشت با خود برد. قبلاً هم با من آمده بود و دیده بود که چگونه فیلمبرداری میکنند. رفت فیلم را درست کرد. من هم اصلاً آنجا نبودم. وقتی هم برگشت، مونتاژش هم کرد.
این را قبلاً در جای دیگری هم گفتهام که وقتی مونتاژ تمام کردهی فیلم را تماشا کردم، دو قسمتش بود که من دیدم یک قلاب ربط میخواهد. کاری نداشت، یکی از آنها را از فیلمهای موجود درآوردم و گذاشتم و یکی دیگر را هم خودم رفتم از یک گنداب در قیطریه عکس گرفتم، آوردم توی فیلم گذاشتم و تمام شد. برای گفتار اولش هم فروغ گفت: «گفتار نمیتوانم بنویسم، فکر دیگری دارم». گفتم هرکاری میخواهی بکن. فقط اول فیلم که مقدمه آمده است را من نوشتهام و تکهای را هم که توضیح طبی است، من نوشتهام. بقیه را هم خود او از توی سه چهار کتاب عهد عتیق درآورد، با همدیگر تلفیق کرد. ایده، ایدهی اوست. تمامش مال خود اوست.
هیچ احتیاجی به اینجور ناخنک زدنها که من از کار او بخواهم بدزدم یا کار خودم را بگویم که او کرده، نیست. اصلاً پرت است این حرفها.
برای من، به عنوان یک روزنامه نگار، وقتی حرفی زده میشود، در ذهن میماند…
آقای بهنود برای من ایمیلی فرستاد که اتفاقاً راجع به فروغ هم هست. گفته که کسی نوشته: وقتی فروغ تصادف کرده، من و سهراب سپهری رفتهایم و بدن مجروح او را توی اتوموبیل گذاشتهایم و بردهایم در مریضخانه… دارند چیزهایی برای خودشان میسازند دیگر.
یا آن دیگری که دیوانه است و خودش هم میداند و میداند که من هم میدانم دیوانه است.
سیروس طاهباز آمد به من گفت که یکی (ناصر تقوایی) از آبادان آمده و دلش میخواهد یاد بگیرد. گفتم که من جا ندارم. گفت که پول هم نمیخواهد به او بدهید، فقط بیاید اینجا کار کند. آمد و من دیدم که نمیتوانم به او پول ندهم. رل سادهای هم برایش معین کردم، ولی نمیآمد. یعنی ما سحر میرفتیم اداره و شروع به کار میکردیم، او ساعت یازده صبح خوابآلود میآمد. شب رفته بود به بار مرمر که روشنفکرهای آن روزگار، ساعدی، براهنی، آلاحمد و… در آنجا جمع میشدند. دلش خوش که او هم آنجا نشسته و میخواهد روشنفکر بشود. خُب نمیتوانست کار کند. به او گفتم که دیگر نمیخواهد بیاید. چون بالاخره اگر کسی نباشد، آدم تکلیف خود را میداند. ولی وقتی صبح چهارساعت دیر بیایی، نمیتوانم به کسی که سر کار است، بگویم برو کنار، حالا این آمده است. بعد هم میخواهی بروی. جور درنمیآید. به او گفتم نیایی بهتر است. بعداً، در آن ۱۰-۲۰ سال اول انقلاب که جا باز شده بود که هرکه هرچه میخواهد بگوید، گفته است: من دستیار او بودم… او اینجوری کرده و… اما مهم نیست. در گذر زمان واقعاً مهم نیست.
***
این اندیشه اوست که در فیلمهایش زنده میماند و از مرز مرگ و میر گذر میکند.
الهه خوشنام
تحریریه: داود خدابخش