یورگن هابرماس نامدارترین بازماندهی مکتب فرانکفورت
۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سهشنبههابرماس که به نسل دوم متفکران «مکتب فرانکفورت» تعلق دارد، از نادر بازماندگانی است که سنت اندیشهی فلسفی این مکتب را پس از بزرگان نسل اول، یعنی هورکهایمر، آدورنو و مارکوزه، در پیوند با «نظریهی انتقادی» ادامه داده است. وی همزمان با ارائهی دیدگاههای تازه، از خاستگاههای مارکسیستی مکتب فرانکفورت فاصله گرفته است.
زندگینامه
هابرماس در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۲۹ در شهر دوسلدورف زاده شد. پدرش که مدیرعامل اتاق صنایع و بازرگانی شهر کلن بود، در زمان رژیم نازی در آلمان، عضو حزب ناسیونال سوسیالیست بود.
خود هابرماس هم در نوجوانی برای مدت کوتاهی به سازمان جوانان حزب نازی پیوست. این موضوع در سال ۲۰۰۶ انگیزهی انتقادهایی علیه هابرماس از سوی یک مجلهی آلمانی شد که البته بعدها فروکش کرد. هابرماس فضای خانوادهی خود را از نظر سیاسی «غیرانتقادی» خوانده است.
هابرماس تحصیلات عالی خود را در رشتههای فلسفه، روانشناسی و ادبیات آلمانی در دانشگاههای گوتینگن، زوریخ و بن گذراند. از سال ۱۹۵۴ با سمت استادی در دانشگاه هایدلبرگ به تدریس فلسفه پرداخت. از سال ۱۹۷۱ به مدت ده سال با سمت رییس انستیتوی ماکس پلانک به کار پژوهشی در زمینهی تأثیر دانش و فن بر زندگی اجتماعی مشغول بود. پس از آن بار دیگر به محیط آکادمیک بازگشت و به تدریس فلسفه و این بار در دانشگاه فرانکفورت پرداخت. وی در اکتبر ۱۹۹۴ در فرانکفورت بازنشسته شد.
هابرماس تا کنون جایزههای علمی و فلسفی گوناگونی چون جایزهی هگل، جایزهی فروید و جایزهی آدورنو را به دست آورده است. آوازهی جهانی او نتیجهی سالها استادی افتخاری در دانشگاههای معتبر آمریکا چون هاروارد است.
دیدگاههای آغازین
در سال ۱۹۵۳ مقالهای از هابرماس در یکی از روزنامههای معتبر آلمان انتشار یافت که بحثانگیز بود و نام او را بر سر زبان ها انداخت. هابرماس در این مقاله، کتاب «درآمدی بر متافیزیک» مارتین هایدگر را نقد و بخشهایی از آن را به عنوان «اعادهی حیثیت از ناسیونال سوسیالیسم» به شدت محکوم کرده بود.
هابرماس همچنین در سال ۱۹۵۴ به انتشار رسالهای دست زد به نام «دیالکتیک خردگرایی» که بسیاری از اندیشههای کانونی نظریهی بعدی او دربارهی «کنش ارتباطی» در آن به چشم میخورد. وی در این رساله میان خردگرایی تکنیکی ـ اقتصادی و خردگرایی اجتماعی کار تفاوت قائل میشود.
به باور هابرماس، اگر چه خردگرایی، فشار فیزیکی بر کارگران را کاهش داده، ولی بر فشار روانی بر آنان افزوده است. هابرماس در این نوشته خواهان رهایی فرد از «جباریت نیازهای کاذب» شده است. وی تردیدهای خود را نسبت به فنآوری مدرن بیان داشته و به مارکس انتقاد کرده که نقش فنآوری و مصرفزدگی را در روند «از خودبیگانگی» انسانها نادیده گرفته است.
دمکراسی و گسترهی همگانی
برای هابرماس سرشت دمکراسی عمدتا با مفهوم مشارکت سیاسی قابل توضیح است. دمکراسی هنگامی متحقق میشود که شهروندان از نظر روحی بالغ، در یک گسترهی همگانی از نظر سیاسی فعال، اراده و کنترل خود را بر نهادها و موسسات زندگی اجتماعی اعمال کنند و سرنوشت خود را به دستگیرند. تنها از این گذرگاه است که مردم میتوانند «اقتدارهای خردگرا» را جانشین «اقتدارهای شخصی» کنند.
به باور هابرماس، دمکراسی گونهای از جامعهی سیاسی است که آزادی انسان را افزایش میدهد و در فرجام خود شاید کاملا به آن دست یابد. دمکراسی زمانی به واقعیت میپیوندد که خودمختاری بشریت متحقق گردد. ولی ایدهی حاکمیت مردم در کشورهای مدرن به فراموشی سپرده و گرانیگاه آن از پارلمان به مدیریت و احزاب منتقل شده است.
پیدایش احزابی که نمایندهی طبقات گوناگون اجتماعی هستند، تفاوت میان آنها را از میان برده است و تضادهای سیاسی، درونمایهی خود را از دست دادهاند. برای آن که در زمانهی ما کارکرد انتقادی گسترهی همگانی دوباره برقرار گردد، باید قدرتهای حاکم، تابع فرمانهای موثر این گستره باشند.
نظریهی کنش ارتباطی
در سال ۱۹۸۱، مهمترین کتاب هابرماس به نام «نظریهی کنش ارتباطی» انتشار یافت. هابرماس انگیزهی نوشتن این اثر را شرایطی میداند که از اواخر دههی ۶۰ میلادی، میراث خردگرایی مغربزمین را مناقشهبرانگیز ساخته است. این کتاب سه هدف اصلی را دنبال میکند:
- ارائهی مفهومی دربارهی خردگرایی ارتباطی.
- ارائهی طرحی اجتماعی که مفاهیم «زیستجهان» و «سیستم» را پیوند زند.
- ارائهی نظریهای دربارهی مدرنیته.
هابرماس در این کتاب به سنت مکتب فرانکفورت متعهد مانده است. او خواهان پیشنهادن نظریهای است که به کمک آن بتوان جامعه را توصیف و نقد کرد. ولی او به خلاف بنیادگذاران مکتب فرانکفورت، خردگرایی را ذاتا منفی نمیبیند، بلکه فروکاستن خرد را به «خردگرایی ابزاری» نادرست میخواند. هابرماس «خردگرایی ارتباطی» را که درونمایهی اصلی آن «تفاهم» است، در برابر «خردگرایی ابزاری» قرار میدهد. به باور وی، گونههای کنش با گونههای خردگرایی در پیوند هستند.
«زیستجهان» و «سیستم» دو مفهوم کانونی دیگر در نظریهی هابرماس هستند. از دیدگاه وی، کنشگران ارتباطی، همواره در افق یک زیستجهان به تفاهم دست مییابند. «زیستجهان» برای هابرماس، جایگاه متعالی سخنگو و شنونده و «سیستم»، چشمانداز مشاهدهی سوبژکت است. هابرماس تکامل اجتماعی را روندی متمایزکننده میفهمد که در جریان آن «سیستم» از «زیستجهان» به گونهای فزاینده جدا میشود تا نقطهای که سیستم زیستجهان را به «مستعمرهی» خود تبدیل سازد.
هابرماس سه مرحله در تکامل اجتماعی تشخیص میدهد:
۱ـ جوامع سنتی که در آنها «زیستجهان» هنوز از «سیستم» جدا نشده است. منظور از جوامع سنتی جوامعی هستند که بازتولید مادی آنها هنوز تحت تسلط سپهر ارزشهای فرهنگی آنهاست و به دیگر سخن، ارزشها و ملزومات فرهنگی هنوز به گونهای تعیینکننده بر شرایط بازتولید مادی تاثیرمیگذارند.
۲ـ مرحلهی دوم، زمان میان رفورماسیون تا صنعتیشدن را دربرمیگیرد. در این مرحله «سیستم» از بطن«زیستجهان» تکامل مییابد. در این مرحله، دولت بورکرات و بازار «سیستم» را میسازند. «قدرت» و «پول» ابزارهای هدایت سیستم هستند و به انسانها منطق رفتاری تازه ای تحمیل میکنند که از ارزشها و هنجارهای مشترک فرهنگی گسسته است. هابرماس این هجوم «سیستم» به «زیستجهان» را «استعمار زیستجهان» مینامد.
۳ـ به باور هابرماس، در مرحلهی سوم، منازعه میان «سیستم» و «زیستجهان» یکسره آشکار میگردد. امروزه بایستههایی که از سوی اقتصاد و مدیریت به میانجی رسانهها، پول و قدرت عرضه میشود، وارد حوزههایی میگردند که اگر آنها را از کنش معطوف به تفاهم تهی کنیم، نابود میشوند.
پروژهی ناکامل مدرنیته
هابرماس در دههی ۸۰ میلادی با آن جریانهای فلسفی به رودررویی فکری پرداخت که نسبت به مدرنیته موضعی انتقادی داشتند. این رودررویی فکری بویژه متوجه جریانهای نومحافظهکار و فیلسوفان پستمدرن بود. هابرماس در سال ۱۹۸۰ به مناسبت دریافت جایزهی آدورنو سخنرانیای ایراد کرد به نام «مدرنیته پروژهای ناکامل». وی بعدها اندیشههای اصلی این سخنرانی را تحت عنوان «بحثی فلسفی دربارهی مدرنیته» به صورت درسگفتارهایی در «کالج فرانسه» پاریس و دانشگاه فرانکفورت عرضه کرد.
موضوع اصلی برای هابرماس، دفع حملاتی است که از سوی برخی جریانهای فلسفی علیه روشنگری صورت میگرفت. هابرماس در دیدگاههای خود به دستاوردهای روشنگری وفادار مانده ولی میخواهد از گذرگاه یک روشنگری رادیکالتر، کاستیهای آن را برطرف سازد.
برای هابرماس جوامعی مدرن هستند که تصویر آنها از جهان، دیگر برپایهی پنداری دینی استوار نیست. این جوامع ناچارند تعابیر خود از زندگی و سمتگیریهای رفتاری خود را از هنجارهای خودساخته برگیرند. چنین امری نیازمند یافتن اصلی است که جایگزینی برای قدرت متحدکنندهی دین باشد. این اصل باید از اصول درونی خود مدرنیزاسیون اجتماعی عصر جدید برگرفته شود و بتواند نقش تثبیتکنندهی دین را برعهده گیرد.
به باور هابرماس، همانگونه که هورکهایمر و آدورنو در کتاب «دیالکتیک روشنگری» تحلیل کردهاند، در جریان مدرنیزه شدن، خردی که سوبژکت در کانون آن قرار دارد، به سوی مطلقکردن خرد ابزاری گرایش مییابد. ولی مدرنیته باید دیالکتیک روشنگری را بشناسد و «پسرفت در پیشرفت» را نقد کند تا انتقاد از خود مدرنیته را ممکن سازد.
از دیدگاه هابرماس، خردی که بر شالودهی اصل سوبژکتیویته استوار است، در تلاش برای یک نقد تام مربوط به خود، دچار تناقضات میگردد. برای این خرد ناممکن به نظر میرسد که با ابزار مفهومی که در اختیار دارد، وظایفی را که مدرنیته در برابر آن قرار میدهد با موفقیت حلکند.
هابرماس در پایان نتیجه میگیرد که پیش بردن طرح هگلی یک مدرنیتهی خودبنیاد برخاسته از خرد، هنوز ممکن و خواستنی است. ولی این امر مستلزم آن است که در مفهوم خرد تجدیدنظر شود. برای موفقیت این پروژه نه خردی که سوبژکت در کانون آن ایستاده، بلکه «خرد ارتباطی» مناسب است.
دین و موضوعات دینی
هابرماس از اواخر دههی نود میلادی، به گونهای مستمرتر به بررسی موضوعات دینی و تاثیر سنت یهودی ـ مسیحی بر اندیشهی غربی روی آورد. به باور او، برابریخواهی جهانشمولی که از ایدهی آزادی، همزیستی توام با همبستگی، خودآیینی در تعیین شیوهی زندگی، رهایی، وجدان اخلاقی، حقوق بشر و دمکراسی برخاسته، میراث بیمیانجی عدالت در سنت یهودی و اتیک عشق به همنوع در سنت مسیحی است.
هابرماس معتقد است که در اندیشهی پسامتافیزیکی جامعهی مدرن و سکولار، عموما هر کس از مفهوم زندگی خوب و نمونهوار تن میزند، ولی در کتب مقدس و احادیث مذهبی، هزاران سال است که اندیشههایی دربارهی رستگاری و نیز زندگی نادرست زنده نگاه داشته شده است. در همین راستا بود که هابرماس باب مراوده با نهادهای دینی و از جمله کلیسای کاتولیک را گشود و به کشورهایی با حکومتهای دینی سفر کرد.
این رویکرد هابرماس نسبت به دین، واکنش تند انتقادی شماری از متفکران را برانگیخت. به باور هانس آلبرت فیلسوف آلمانی، هابرماس پس از یک تحول فکری دراز مدت که با تعبیر هرمنوتیکی مارکسیسم و تاکید بر اهمیت روشنگری آغاز شده بود، سرانجام به معنای واقعی کلمه، به دشمن روشنگری تبدیل شده است. آلبرت رویکرد هابرماس را در این زمینه نکوهش میکند و آن را «هرمنوتیک فاسد» و طرحی میخواند که حقیقت را قربانی توافق میکند.
دیگر آثار هابرماس
از مهمترین آثار هابرماس میتوان افزون بر کتابهای یاد شده، به «دگرگونی ساختاری گسترهی همگانی»، «نظریه و عمل»، «شناخت و علاقه»، «سیاست، هنر، دین»، «تکنیک و دانش چون ایدئولوژی»، «گذشته چون آینده»، «حقیقت و توجیه»، «آسیبشناسی زمانه» و «آیندهی طبیعت آدمی» اشاره کرد. زبان هابرماس طبق سنت فیلسوفان آلمانی پیچیده است.
در ایران از یورگن هابرماس کتابهایی با عنوانهای «مهندسی ژنتیک و آیندهی سرشت انسان» توسط یحیی امامی، «جهانی شدن و آیندهی دمکراسی» توسط کمال پولادی و «دگرگونی ساختارهای عمومی» توسط جمال محمدی به فارسی برگردانده شده است. افزون بر آن، کتابی از رابرت هولاب به نام «نقد در حوزهی عمومی» در معرفی اندیشههای هابرماس توسط حسین بشیریه به زبان فارسی برگردانده شده است.
حوزهی اندیشهی هابرماس، جایی در مرز میان فلسفه و جامعهشناسی است. بسیاری از آثار و نوشتههای او به زبانهای انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی و دیگر زبانهای مهم دنیا ترجمه شده و تأثیر اندیشههای او بر فلسفهی معاصر انکارناپذیر است. هابرماس در حال حاضر گاهی مقالههایی در روزنامههای معتبر آلمان به چاپ میسپرد.
نویسنده: بهرام محیی
تحریریه: شهرام احدی