۱۳ نوامبر ۲۰۱۵: شب خونین پاریس، یادآوری یک کابوس
۱۳۹۹ آبان ۲۳, جمعه۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ (۲۲ آبان ۱۳۹۴) فرانسه صحنه یک رشته از خونبارترین حملات هماهنگشدهی تروریستی در این کشور بود. در این حملات که در پنج منطقه پاریس از جمله در بیرون از استادیوم ۸۰ هزار نفری حومه شمالی پاریس و سالن کنسرت بتکلان رخ داد، ۱۳۰ نفر کشته و بیش از ۳۶۰ نفر مجروح شدند. مهاجمان عضو گروه داعش یا "دولت اسلامی" بودند.
در سالن کنسرت بتکلان یک گروه سه نفره از تروریستها در این شب حمام خون به راه انداختند. تنها در این سالن ۸۷ نفر کشته شدند.
لولا یکی از کسانی بود که آن شب در بتکلان بود.
سامی یکی از تروریستها بود.
هر دو در آن شب کشته شدند.
در فوریه سال ۲۰۱۷ یعنی تقریبا دو سال پس از این فاجعه، عزالدین امیمور پدر سامی، با ژرژ سلین، پدر لولا، دیدار میکند. پدر تروریست با پدر قربانی. پیشنهاد این دیدار را پدر سامی داده است.
وبگاه اینترنتی شبکه یک آلمان گزارشی در این باره و در پنجمین سالگرد این حملات تروریستی منتشر کرده است.
پدران درباره فرزندان کشته شدهشان حرف میزنند
برای ژرژ سلین فرقی نمیکند که در آن شب آن گلوله مرگبار که دخترش را نشانه رفت از اسلحه کدام تروریست شلیک شده باشد. واقعیت، مرگ دخترش است و دردی که او برای این "مرگ بیدلیل" تحمل میکند؛ دردی که به گفته ژرژ، هیچگاه او را رها نخواهد کرد.
امیمور هم این درد را میشناسد. او هم پسرش را از دست داده. این پدر در حقیقت سه بار فرزندش را از دست داده؛ یکبار وقتی که سامی خانه را ترک کرد و به اسلامگرایان افراطی گرایش پیدا کرد. بار دوم وقتی که به سوریه رفت و بار سوم و آخر وقتی که پلیس در بتکلان او را از پای درآورد. امیمور سر تکان میدهد و میگوید، "نمیفهمد" و سرش را میان دستانش میگیرد.
دو پدر از ۲۰۱۷ تاکنون به طور منظم با هم دیدار میکنند و درباره بچههایشان با هم حرف میزنند. امیمور درباره لولا از ژرژ میپرسد. ژرژ از لولا میگوید، از انتشاراتی کوچکی که راه انداخته بود، از نقشههایی که با ۲۸ سال سن برای سالهای آینده داشت و ژرژ از آن شبی میگوید که لولا در بتکلان بود.
آغاز یک کابوس و بعد اطمینانی غمانگیز
ژرژ از تماس تلفنی پسر بزرگش میگوید که برای پدر تعریف کرده بود در بتکلان چه روی داده و اینکه لولا هم در آنجا بوده است و تلفنش را جواب نمیدهد. پدر لولا میگوید: «۱۸ ساعت طول کشید و بعد دیگر مطمئن بودیم.»
۱۸ ساعت طول کشید و در این ۱۸ ساعت او و خانواده اینجا و آنجا تماس میگرفتند و سر میکشیدند به این امید که لولا زنده مانده باشد. ژرژ از لحظه وحشتناکی که باید دخترش را در سالن پزشک قانونی تشخیص هویت میکرده میگوید و از خاکسپاری او در آرامگاه پرلاشز.
دو مرد، دو پدر با هم حرف میزنند. در گفتوگوهای بین دو مرد هیچ موضوعی تابو نیست.
امیمور تلاش میکند برای پدر لولا توضیح دهد که هنوز نمیتواند بفهمد چطور ممکن است که پسرش به چنگ اسلامگرایان افراطی افتاده باشد. امیمور میگوید: «هیچ دلیلی برای این گرایش نداشت. اوضاعش خوب بود و هر چه میخواست، داشت. با هم به سفر میرفتیم به هتلهای زیبا، به رستورانهای خوب. و با این وجود به یک افراطی تبدیل شد. آنها او را به دام انداختند و مغزش را شستشو دادند.»
سامی را نمیشد بازگرداند
پدر بارها تلاش میکند سامی را به خانه و به زندگی عادی برگرداند. او هرچند مسلمان سفت و سختی نیست، شروع میکند با سامی به نماز خواندن. میگوید امیدوار بوده که به این طریق کنترل پسرش را دوباره به دست بیاورد. امیمور برای سلین تعریف میکند که در جستجوی سامی یکبار هم به سوریه سفر میکند. او را پیدا میکند؛ در کمپ ترورویستهای داعش و خودش بدون سامی، عاجز و درمانده به تنهایی، به فرانسه برمیگردد.
پدر و مادرهایی قربانی تروریسم
سلین میگوید، امیمور در آن روزها نشانههایی از افراطیگری در فرزندش دیده است اما نمیتوانسته معنای همه آنها را بفهمد. آغاز اسلامگرایی سامی به سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ بازمیگردد. ژرژ سلین میگوید، خانوادههای تروریستهای زیادی را ملاقات کرده که کمک و حمایتی نداشتهاند و نمیتوانستند نشانههای گرایش فرزندانشان به اسلامگرایی افراطی را بفهمند و تفسیر کنند.
پس از حملات ۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ سلین با خانوادههای دیگر قربانیان و همچنین نجات یافتگان حملات تروریستی آن شب، نهادی را پایهگذاری کردند به نام "۱۳ یازده ۱۵" (13onze15). او به عنوان مدیر این نهاد با خانوادههای تروریستها هم تماس میگیرد. او میگوید، در همان دیدار نخستین با امیمور این برداشت را داشت که پدر و مادرهای تروریستها هم خود قربانی تروریسم هستند.
سلین میگوید: «سامی با مرگش دردی عظیم برای خانوادهاش به جا گذاشت، دردی که من هم از زمانی که دخترم را از دست دادهام آن را میشناسم.» او با اشاره به اینکه امیمور، همسرش و خواهر کوچک سامی پس از حمله تروریستی تا روزها در بازداشت نیروهای امنیتی بودند، ادامه میدهد: «این خشونت غیرقابلباوری است که سامی در حق خانوادهاش روا داشت.»
"یک رفتار غیرعادی"
سلین میگوید بارها به دلیل این دیدگاه، به ویژه در مورد عزالدین، پدر قاتل احتمالی پسرش، مورد انتقاد قرار گرفته است. میگوید، برخی ناراحتند که چرا او به گونهای که خویشاوند یک قربانی باید رفتار کند، رفتار نمیکند: «[میگویند] یک خویشاوند، یک قربانی باید خواستار انتقام باشد. مثل فیلمهای بروس ویلیس: این طرف دختر مرا کشته پس اسلحهام را برمیدارم و این یارو را میکشم.»
اما هر دو پدر، چه پدر سامی و چه پدر لولا مخالف این نوع نگاه و برخورد هستند؛ با گفت وگوهایشان، با دوستیشان و با کتابشان به نام "کلام برای ما مانده است".
با وجود همه آنچه که پیوندشان میدهد اما، دو مرد هنوز در دو سوی داستان ایستادهاند. هر ساله در مراسم یادبود این فاجعه، این موضوع پررنگتر میشود.
ژرژ سلین هرساله ۱۳ نوامبر در مراسم یادبود بتکلان شرکت میکند، جایی که خانواده و بستگان دیگر قربانیان را دیدار میکند.
عزالدین امیمور هم به بتکلان میرود، اما ناشناس. در جایی میایستد و نام قربانیان را از تابلوی یادبود میخواند و به دنبال نام لولا میگردد. سلین به او میگوید، اولین نام "پایین سمت راست". امیمور پاسخ میدهد: «بله میدانم.»