گفتههای ناگفتهی گلستان<br>دربارهی نقد
۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبهدر گفتوگوهای تلفنی، یکی دو بار اسم مهشید امیر شاهی را از او شنیده بودیم. میدانستیم که مخالفتی با قصههای او ندارد. با مهشید امیرشاهی شروع کردیم.
دویچه وله: ساختاری که شما تا این حد روی آن تاکید دارید، آیا مهشید امیرشاهی دارد؟
ابراهیم گلستان: نه در حد خیلی بالا، ولی دارد. خیلی هم خوب دارد. فارسی را هم درست مینویسد. فارسی قزمیت اهداف و اقشار و از این حرفها در کارش نیست.
کمی بیشتر در بارهی مهشید امیرشاهی بگویید.
مهشید دختر بسیار خوبی است. دختر مستقلی است، دختر سرراستی است…
نقش خانم امیرشاهی را در قصهنویسی در ایران چگونه میبینید؟
از خیلیها که قصه مینوشتند، بهتر است. خیلی ساده است. سرراست مینویسد، صاف مینویسد. اشکال اساسی این است که باید قیاس کنم، اما وقتی میخواهم قیاس کنم، توی سر طرفی که با مهشید امیرشاهی مورد قیاس قرار میگیرد، محکم میخورد. آنها هم کسی نیستند که آدم بخواهد توی سرشان بزند. مهشید فینفسه خیلی خوب است. کتابهای "در حضر" و "در سفر" او، هردو، کتابهای فوقالعادهای هستند. این کتابها را که بخوانید، میبینید که رپرتاژ دقیق ماندگار آنها هستند.
آخرین کتاب او "مادران و دختران" نیز بسیار زیباست.
گویا سه جلد است.
چهارمین جلد آن "حدیث نفس مهراولیا" هم چاپ شده است.
من نخواندهام، گذاشتهام همه منتشر شوند و یکباره آنها را بخوانم.
این کتابها را جدا جدا هم میتوان خواند. تصویرپردازیهای بینهایت زیبایی دارد. یعنی بهقول شما، در رپرتاژی که او از آدمها دارد، هرکسی میتواند خود را پیدا کند.
بهجای اینکه بشینند تئوری ببافند، ادعاهای احمقانه بکنند… منقدینی که در دستگاه منقدین ایران بودند و انتقاد میکردند، در حقیقت، منقد نیستند. بلکه از نقدهایی که در خارج شده است، خبر میدهند. میگویند فلانکس این را گفت و… خُب بهتوچه که آنها چه گفتند. از حرفی که فلانکس زده و از آن فرمول برای کاری که جلوی توست استفاده کن.
ناقد خوب داریم در ایران؟
نه؛ بعضی نقدها هستند که اصلاً پرت است، خندهآور و مضحک است. من دوتا نقد خواندهام که متأسفانه نمیتوانم اسمشان را بیاورم. بهخاطر اینکه نقدشان راجع به کارهای من بوده است. ولی خیلی دقیق و روشن و بدون ادعا حرف زدند.
یکی از آنها آقای عابدینی نیست؟
حتماً او نیست.
منظور من آقای عابدینیای است که کتاب "صد سال داستاننویسی ایران" را نوشته است.
من این کتاب او را نخواندهام، اما نقدهایش را در مجلههای "کلک" و "بخارا" خواندهام. او لک و لک دنبال حرفهای چرت و پرت طبری است.
آدمهای بسیار خوبی در حزب توده بودند. یکی از آنها هم که رفیق خیلی خوب من هم بود، منصور شکی است که سالهای سال در پراگ، معاون ریبکا بود و بعد هم جای ریبکا را گرفت. او انسان خوبی بود. کارهایش را ول کرده بود، به مازندران آمده بود که کارهای حزب توده را انجام بدهد. در بندر نکا، ویولون میزد، کتاب میخواند و شکار مرغابی میکرد. هرسهی اینها کارهای خیلی خوبی هستند. او نقدی راجع به موتسارت نوشته و گفته است که موسیقی موتسارت چلچراغهای سالنهای اشرافی را به یاد میآورد. خُب بهیاد بیاورد. اما موسیقی موتسارت ارتباطی به این چلچراغها ندارد. موتسارت از این چلچراغها الهام نگرفته است.
فواد روحانی در مورد موتسارت میگفت: «این یکی از دست خدا دررفته و اگر خدایی باشد و پسر و قوم و خویشی داشته باشد، فقط موتسارت است». راست میگفت واقعاً. شما چگونه میتوانید باور کنید که یک آدم "Così fan tutte" یا "دون ژوان" "مریم" یا " عروسی فیگارو" را نوشته باشد؟ اصلاً باورکردنی نیست. کنسرتهای ویلون و یا کنسرتهای پیانوی او از شمارهی نهم تا آخر، فوقالعاده هستند. اصلاً باورکردنی نیست که کسی بتواند اینجوری کار کند. کارهای موتسارت هم راه را برای بتهوون باز کردهاند و هم عرصه را برای او تنگ کردهاند. دیگر بتهوون چهکار باید میکرد. اپرا درست کرده، آهنگهای خیلی خوبی هم در اپرای او هستند، هرچههم زور زده، فقط یکی ساخته. برای آن یکی هم سهبار اُورتورهایش را عوض کرده که هرکدام از آن یکی بهترند. اما وقتی شما این اپرا را روی صحنه تماشا میکنید، میبینید نمیشود. ولی اپرای موتسارت حتی "فلوت سحرآمیز" او، اصلاً باورکردنی نیست که یکچیز اینقدر پرت، اینقدر گیرا باشد. یا دستبرد به حرمسرا که در سرای عثمانی اتفاق میافتد، باورکردنی نیست که اینقدر خوب باشد. روحانی میگفت: «اگر میخواهید آواز آسمان را بشنوید، این است». واقعاً راست میگفت.
میدانستم که شما موسیقی کلاسیک غربی را خیلی دوست دارید. موسیقی سنتی ایرانی را هم دوست دارید؟
خیلی! بهشرطی که پرویز یاحقی ویولون آن را نزده باشد.
شما جزو نادر کسانی هستید که ویولون زدن پرویز یاحقی را دوست ندارید.
تصنیفهایی که ساخته خوب هستند، اما ویولون زدنش خیلی بد است.
اما خیلیها سبک ویولون زدن او را دوست دارند. شما کارهای کدامیک از ویولونزنهای ایرانی را دوست دارید؟
موسیقی ایرانی با ویولون خوب درنمیآید. اصل کار تار است. برای موسیقی ایرانی تا وقتی تار هست، ویولون چیست. تار فوقالعاده است.
«تا کی میشود نشست و دید عزیزی رفت». از دست رفتن چه کسانی روی شما خیلی تأثیرگذار بوده است؟
خُب پیداست که برای کی نوشتهام دیگر. بد سؤالی کردی از من. آدم ناراحت میشود دیگر. بالاخره…
اخوان برای من ارزش داشته. دیگران هرچه میخواهند راجع به هر شاعر دیگر بگویند، بگویند و چاپ کنند. کار به نقاشها هم کشیده و الان یک نقاش قزمیت دارند و همه دارند از او تعریف میکنند. خُب تعریف کنند. وقتی شما ندانید ثلث چیست، نسخ چیست، نستعلیق چیست، کی چهجوری مینوشته، عمادالکتاب کی بوده، بعد بیایید بگویید من متخصص خطشناسی هستم. بدون دانستن اینها، هرچه بخواهید بگویید، پرت میگویید. مشخص است پرت میگویید دیگر. پرت میگویند، خبر ندارند، پرت میگویند.
اشکال پرت گفتن هم این است که آنها حرف خودشان را میگویند، کسی هم که مسئول این کار است، میگوید: چاپش کن برود. اما در خلائی که هست، مثل خود همین ناصر تقوایی، جوانی توی کار میآید و دلش میخواهد کاری بکند. نگاه میکند که این آنجوری گفته، آن یکی اینشکلی است و… میخواهد ادای او را دربیاورد. یا اگر نخواهد ادای او را دربیاورد، خودبهخود روی خط او میرود، روی این خط بزرگ میشود. این خط، خط انحرافی است و او هم به شکل انحرافی بزرگ میشود. پرت میشود. حیف است…
عین همین داستان در مورد شعر هست. مجلهای به نام "نوشتا" در تهران چاپ میشود. همیشه در آن مقالهها نقدی کمابیش قابل خواندنی هست. گاهی هم شعرها و بخصوص ترجمههای شعرهای خوب در آن هستند. گاهی هم اشخاصی که نمیدانند چه بگویند، مزخرفاتی میگویند که مزخرفی بهتمام معنی است. همیشه همینجوری هست، همیشه همینجوری بوده است. سطح فکر دارد بالا میآید و نشان میدهد که گرسنگی برای فکر و برای فکر کردن وجود دارد. اگر سرمشق خراب باشد، انحراف منعقد میشود، منسجم میشود و میماند.
من مشکل شخصی با هیچکس ندارم. ۸۸ سالم هست و هیچ توقعی هم ندارم. من از خانهی خودم حتی بیرون نمیروم. هرکسی با اتوموبیل خودش میآید و میرود اما این اتوموبیل من که دم در است، اگر بخواهم بروم سوار شوم، ممکن است روشن نشود. چندین مرتبه این اتفاق افتاده است. نه که سوار نمیشوم، باطریش تمام میشود.
من توقعی هم ندارم، هرکه هرچه میخواهد بگوید، بگوید. اما من به عنوان راهی که این آدم رفته و شاید هم راه درستی باشد، به حال اشخاص فکر میکنم. من ننوشتهام برای خاطر اینکه درس بدهم یا راهنمایی فکری بکنم، اصلاً چنین کاری نمیخواهم بکنم، چنین کاری را نخواستهام بکنم، فقط خواستهام بگویم که من اینطوری حس میکنم. حالا تو میخواهی این حس مرا درک کن، میخواهی درک نکن. اگر درک کردی، فکر کردی درست است و خواستی دنبالش بروی، اختیارش را خودت داری. اگر نخواستی، این همه که فحش دادهاند به من. شما هرگز برخورد کردی که من جایی بخواهم به کسی جواب بدهم؟ نه؛ دلش خوش است، نفسش اینجوری است. دارد رد میشود، راه میرود، وزوز میکند؛ خُب بکند. من میتوانم بگردم، مگس را بگیرم، بگویم: چرا وزوز میکنی؟ تو اگر آدمی… آدم نیستی که، مگسی. اگر میخواهی آواز بخوانی، یک "آریا" از مکبث وردی را که ماریا کالاس خوانده باشد، بخوان. اما بدبخت مگس نمیتواند اینکار را بکند.
پس از مگس نمیتوان زیاد توقع داشت.
نه نمیشود. این جمله را سعدی برایش گفته است:
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
مصاحبهگر: الهه خوشنام
تحریریه: داود خدابخش