1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

از صدف تالاب پرسیدم، باد به "بنفشه‌کوچولو" چه گفت؟

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

دکتر پروین سلاجقه، خالق کتاب‌های قصه‌ی تالاب و بنفشه‌کوچولو است. او نوشت، چون تصور می‌کرد، «در هرج و مرج بی‌پایانی که خود انسان برای خودش فراهم کرده تنها چیزی که می‌‌تواند او را نجات دهد، احترام به محیط زیست است».

https://p.dw.com/p/HxIW
بنفشه کوچولو، سومین کتاب خانم سلاجقه
بنفشه کوچولو، سومین کتاب خانم سلاجقه

بسیاری با نام دکتر پروین سلاجقه، استاد دانشگاه در رشته‌ی ادبیات فارسی، از طریق کتاب‌هایی چون «امیرزاده‌ی کاشی‌ها» و «از این باغ شرقی» آشنا شده‌اند. اما قبل از آن کودکان و نوجوانان بودند که همراه با او در خشک شدن یک «تالاب بی‌حاصل» غم خوردند.

سال ۱۳۷۷ بود که نخستین نسخه‌های «قصه‌ی تالاب» بیرون آمد، کتابی که در همان سال توانست جایزه‌ی کتاب سال سازمان محیط زیست ایران را از آن خود کند.

این کتاب که توسط انتشارات ویستار و با تصویرگری ژیلا هدائی به انتشار رسید، در همان نخستین چاپ خود به گفته‌ی نویسنده در ۵ هزار جلد به فروش رفت و بعد از آن برای چاپ‌های بعدی آماده شد.

و «در گوشه‌ای از این دنیای بزرگ تالابی بود که آب سطح آن راکد و هموار به نظر می‌رسید. در اطراف آن نی‌های بلند روئیده بود و در میان آنها مرغابی‌ها خانه داشتند.»

نام این تالاب چه بود؟ خانم سلاجقه به قهرمان داستان خود نامی نبخشید. شاید "پریشان" بود که در روز زمین برای چهارمین بار در طول سه ماه اسیر حلقه‌های آتش شد و شاید هم "انزلی" که به گفته‌ی ایسنا، تصمیم نهایی برای احداث جاده‌ی میان‌گذر آن سرانجام اتخاذ شد.

اما نه. تالاب قصه‌ی ما، اسمی نداشت، تنها حضور داشت، پیش از این که به قلم درآید و تصویر یابد، وجود داشت، «به صورت حضوری بسیار زنده که می‌خواست خودش را در قالب ادبیات» به ذهن نویسنده تحمیل کند.

قصه تالاب، از سوی سازمان محیط زیست جایزه‌ی کتاب برتر سال ۷۷ را دریافت کرد
قصه تالاب، از سوی سازمان محیط زیست جایزه‌ی کتاب برتر سال ۷۷ را دریافت کرد

... و تالاب قصه‌ی ما بالاخره خودش را در زمانی که نویسنده در دوران راهنمایی درس می‌خواند، به ذهن او تحمیل کرد: «من نمی‌دانم در آن سال‌ها تالاب یا مرداب که در تفاسیر، حضوری ساکن دارد، چطور به ذهن من راه پیدا کرد و اینکه در درون این حضور ساکن من توانستم یک حضور و جریان زنده را که می‌تواند به خلق ارزش بیانجامد کشف کنم و به آن توجه نشان بدهم.»

«هر چند تالاب ظاهرا آرام و راکد بود، ولی در اطراف و درون آن جانوران، زندگی شاد و پر سر و صدایی داشتند.»

... و هر صبح وقتی جانوران تالاب از خواب بیدار شده و دنبال غذا می‌رفتند، او پشت سر آنها فریاد می‌زد، ‌زود برگردید! و وقتی برمی‌گشتند، با شادی می‌گفت، سلام بچه‌های من! خوب شد که برگشتید، ساعت‌ها بود که منتظرتان بودم. چرا؟ چون از نگاه پروین سلاجقه، تالاب مادر بود. او معتقد است که «اگربخواهیم برای تالاب چندین سطح معنایی در نظر بگیریم، یکی از سطوح آن می‌تواند سمبل مادر باشد و ما می‌دانیم که زمین در تفسیرهای همه‌ی ملل معنی مادر می‌دهد، مادر کبیر. علاوه بر زمین گاهی اقیانوس‌ها و آب به طور کلی این معنی را القا می‌کند. در ذهن من اینطور به نظر رسید که مرداب یک مادر ساکن است که در عین آنکه سطح ساکنی دارد، در درونش زندگی جریان دارد.»

«روزی یکی از صدف‌های دریا همراه جریان آب به تالاب آمد. تالاب خیلی خوشحال شد و او را در سینه‌اش جای داد.»

اما روزی دیگر قایقی نزدیک شد با چند مرد که می‌گفتند: «بهتر نیست که آب این تالاب را خشک کنیم و آن را به کشتزار یا باغ تبدیل کنیم؟»

تالاب که حرف‌های آنان را شنیده بود، ناراحت و غمگین شد. روزها گذشت، ‌آب تالاب کمتر شد، نی‌های بلند خشک شدند و زندگی بر جانوران سخت ‌شد. حتی دریای مهربان هم او را فراموش کرده بود، چون آدم‌ها راه ورود آب دریا به تالاب را سد کرده بودند. اولین گروهی که تالاب را ترک کرد، مرغابی‌ها بودند، بعد نوبت سنجاقک‌ها و جانوران دیگر رسید. تا روزی که تالاب که از بی‌آبی رمقی برایش نمانده بود، تنها شد. اما نه کاملا تنها، صدف با او ماند، صدفی که «تالاب تنها او را به سختی در آغوش می‌فشرد».

منظور نویسنده از این صدف چه بود؟ خود او می‌گوید: «یکی از تفاسیرش می‌تواند عشق باشد. یکی از تفاسیر عمده و شاید خیلی قویترش هم می‌تواند حضور زنده‌ی طبیعت باشد. ولی در هر صورت، این مروارید برای انسان پیامی دارد. وقتی که آن مردها می‌خواستند، تالاب را خشک کنند، در گفت‌وگوهایشان می‌گفتند که وجود تالاب بی‌فایده است و معتقد بودند که تالاب باید خشک شود و به جای آن آسمان‌خراش و شهر ایجاد شود. شاید تالاب خواست، با زبان بی‌زبانی قابلیت خودش را نشان دهد. به نوعی آن مروارید می‌تواند سمبلی باشد از عشق، ارزش‌ها، قابلیت‌ها و حضور فعال و مفید طبیعت که در اینجا خودش را در هیأت تالاب جلوه‌گر کرده. من این‌طور فکر می‌کنم. ولی در هر صورت برای هر مخاطبی می‌تواند، یک تفسیر تازه داشته باشد.»

و روزگاری دیگر "بنفشه‌کوچولو" قدم به عرصه‌هستی گذاشت

سال‌ها بعد از خشک شدن تالاب ما "بنفشه‌کوچولو" پا به عرصه‌ی حیات گذاشت، با دستان نویسنده‌ای که کتاب سوم خود را می‌نوشت.

بنفشه کوچولو رمان کوچک و کم حجمی است که نخستین بار در اینترنت و در سایت «جن و پری» به انتشار رسید و خیلی زود ۱۰ هزار نسخه از آن به فروش رفت.

"بنفشه‌کوچولو" هم مثل "قصه‌ی تالاب" پیش از ظهور خود در دوران نوجوانی نویسنده وارد ذهن او شده بود.

بنفشه‌ای بود کوچولو که در روزهای آخر زمستان وقتی لاله‌ها و بنفشه‌های دیگر خواب بودند، از خواب بیدار شد، بی‌موقع و زودهنگام. لاله، خواب‌آلود و سنگین، نصیحتش کرد که بخوابد تا به وقت بهار وقتی ساقه‌هایش درآمد سر از خاک بیرون بیاورد و روی خاک برود.

اما بنفشه ‌بی‌تابی می‌کرد و می‌خواست برود آن بالا و بهار را ببیند. بالاخره هم با زحمت فراوان همین کار را کرد، ولی از بهار خبری نبود. بنفشه‌‌کوچولو که تازه جوانه‌ای با ریشه‌های لرزان بود، به خرگوش گفت، می‌خواهد برود پشت کوه‌های بنفش‌، آنجا که بهار وجود دارد و خرگوش پاسخ داد که باید با باد برود. باد به او گفت‌ که بهار هر جا که او باشد به زودی خواهد آمد، اما بنفشه‌‌کوچولو گوش نداد و با او به پشت کو‌ه‌های بنفش رفت. ولی باز هم از بهار خبری نبود.

تا اینکه سیلاب آمد و گیاه ‌سست‌ریشه ترسید، چسبید به درختچه‌ی کوهستان، یعنی گون که ریشه‌هایش محکم بود. گون سخت‌ریشه نجاتش داد. اما بنفشه‌کوچولو که سردش شده و خسته بود، خواست با باد برگردد به همان جایی که بود.

... برگشت، رفت زیر خاک و راحت خوابید.

وقتش که رسید، بیدار شد، با ساقه‌ای سبز و قشنگ. خاک به او گفت که سیلاب دیگر نمی‌تواند او را با خود ببرد، چون ریشه‌هایی سخت و محکم دارد.

... و او بالا و بالا رفت، به بیرون از خاک، به آنجا که بهار بود و جویبار، پونه‌ها و سبزه‌ها.

دکتر پروین سلاجقه، نویسنده، منتقد و استاد دانشگاه در رشته‌ی ادبیات فارسی
دکتر پروین سلاجقه، نویسنده، منتقد و استاد دانشگاه در رشته‌ی ادبیات فارسیعکس: Parvin Salajegheh

لاله به او گفت، خوشگل شده. بنفشه که از کنجکاوی خم شد و محو تماشای زیبایی خود در داخل آب جویبار، ناگهان دست نرم باد را حس کرد که ساقه‌اش را گرفت و برگهایش را نوازش کرد. صدایش آشنا است. او کیست؟ و باد در گوش بنفشه‌ی حیرت‌زده چیزی گفت و گذشت. هر دو خندیدند. اما «هیچ کس ندانست، باد در گوش بنفشه‌کوچولو چه گفت».

باد به بنفشه‌کوچولو چه گفت؟

حتی خالق «بنفشه‌کوچولو» هم درست نمی‌داند که باد چه گفت. پروین سلاجقه می‌گوید: «گفتار باد و بنفشه‌کوچولو هم خیلی سمبولیک و رمزی است. من فکر می‌کنم که این باید به تفسیر مخاطبین واگذار شود. ما در ادبیات و نقد ادبی بحثی داریم به نام "هرمنوتیک مدرن" که در آرای هرمنوتیک‌ها تفسیر آثار ادبی دامنه‌ای باز دارد. بنابراین من وقتی این داستان را می‌نویسم و شاهد دیالوگ بین باد و بنفشه‌کوچولو هستم، زمانی که داستان تمام می‌شود، خودم هم می‌شوم یکی از مخاطبینی که می‌توانم حدس بزنم، این گفتار چیست.

یعنی فقط مؤلف نیست که تعیین‌کننده است. من فکر می‌کنم در آنجا باد به بنفشه‌کوچولو یادآوری کرد و گفت، حالا دیدی که عجله هیچ فایده‌ای نداشت؟ یک جوری فلسفه‌ی به موقع آفرینش طبیعت را به او یادآوری کرد. یا می‌تواند یادآوری باشد از اینکه، حالا یادت می‌آید که چقدر عجله داشتی و دیدی که هر چیزی به جای خودش چه خوب انجام می‌شود. ولی من یادم می‌آید،‌ بعد از چاپ این کتاب در یکی از این مؤسسه‌ها سمیناری برای این کتاب گذاشته شد، تحت عنوان "باد به بنفشه‌کوچولو چه گفت؟"

تعداد زیادی از بچه‌ها را از سطوح مختلف سنی دعوت کرده بودند که عمدتا از بچه‌های کتاب‌خوان بودند و بیشتر آنها در نقاشی‌هایشان ایده‌‌آل‌های خود را نشان دادند که "باد به بنفشه‌کوچولو" چی گفت؟ و برای من خیلی جالب بود که دیدم، تنوع خیلی زیادی در بین این پاسخ‌ها وجود دارد. یعنی در حقیقت گفت‌وگوی باد و بنفشه‌کوچولو می‌تواند کل فلسفه‌ی حیات را در بر بگیرد. شاید این تفسیر من از ادبیات باشد، ولی در هر صورت این را به مخاطبین واگذار می‌کنم.»

نویسنده: فریبا والیات

تحریریه: فرید وحیدی

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه